درپاکستان سه جریان، در شکل دهی قدرت سیاسی ایفای نقش می کنند:
۱- ارتش
۲- احزاب سیاسی
۳- جریانهای سیاسی
رقابت این سه نهاد قدرت، همواره عامل اصلی در چرخه نا آرام قدرت در این کشور بوده است. ارتش، نقش اصلی را دارد و احزاب سیاسی در مرتبه دوم و جریانهای مذهبی در ردیف سومِ تأثیرگذاری بر امر سیاست و قدرت، قرار دارند . ضرب المثل طنزآمیزی در پاکستان وجود دارد با این مضمون که، همه کشورها درجهان برای خود یک ارتش دارند اما ارتش پاکستان، برای خود یک کشور دارد. این برداشت عمومی تسلط ارتش بر کشور و اداره آن را، به خوبی نشان میدهد.
ارتش از بدو تأسیس پاکستان و تجزیه شبه قاره هند، پس از جنگ جهانی دوم وعقبنشینی قدرت استعماری انگلیس از هندوستان درسال ۱۹۴۹م ، درموضع قدرت قرار گرفت. ژنرال ایوب خان فرمانده ارتش، علیه دولت اسکندر میرزا کوتا کرد و سنتی را برجای گذاشت که بعد ها بوسیله ژنرالهای دیگر، پیگیری شد و در دورههای تقریباً ده ساله، ژنرالهای کودتاچی، احزاب سیاسی را از قدرت برکنار میکردند و خود در رأس قدرت، قرار میگرفتند؛ ژنرال یحیی خان، ژنرال ضیاء الحق و ژنرال پرویز مشرف ، حاکمان بعدی نظامی بودند.
واقعیت این است که ژنرالها زمانی حاضر به واگذاری قدرت به بخش سیاسی میشدهاند که کشور دچار بحران میشده و در عمل از اداره کشور، باز میماندهاند. در دوره قدرتِ احزاب هم، ارتش در پشت پرده به عنوان قدرت اصلی، باقی میمانده است.
این سیاست ارتش، جریان حزبی را همواره درحالت ضعف و تجزیه نگاه داشته است. با این حال احزاب سیاسی هم چنان در چالش با ارتش بر سر قدرت، باقی ماندهاند. دو حزب قدرتمندتر مسلم لیگ نواز تحت تسلط قومیت پنجابی و خاندان ثروتمند نواز شریف و حزب مردم پاکستان با پایگاه اجتماعی در ایالت سند و حول محور خاندان فئودال و زمیندار بزرگ بوتو، مدعیان اصلی قدرت و رقیب ژنرالهای ارتش باقی ماندهاند .
درسالهای اخیر که چالش بین ژنرالهای ارتش و احزاب اصلی، تشدید شد و پاکستان را درگیر بحرانهای متعددی کرد، ارتش برای جلوگیری از قدرت گرفتن مجدد احزاب اصلی، حزب سومی را مورد حمایت قرار داد و آن حزب تحریک انصاف عمران خان – قهرمان کریکت- پاکستان بود. این ترفند ارتش درظاهر، مؤثر واقع شد و عمرانخان قدرت گرفت و مدتی در اتحاد با ارتش باقی ماند ولی وقتی خواست از خود استقلال عمل بیشتری نشان دهد، اختلاف بین او ارتش آشکار شد. ارتش که موقعیت را برای کودتا مساعد ندید، زمینه برکناری عمران خان از قدرت را از طریق سیاسی وتجزیه حزب تحریک انصاف، فراهم کرد. تاکنون بیش از ۱۰۰ شخصیت سیاسی ازحزب عمران خان، کنارهگیری کرده و یک حزب جدید به نام “استحکام ” به ثبت رساندهاند. ارتش در همین حال، ناچار شد پس از برکناری عمرانخان، مقام نخست وزیری را به شهباز شریف برادر نواز شریف و سروزیر ایالت پنجاب، واگذار کند .عمرانخان متهم به فساد مالی و تضعیف ارتش شده و با خطر زندانی شدن روبرو است ولی طرفدارانش، دست به مقاومت زده و برای اولین بار در تاریخ پاکستان، به مقرها و پادگانهای ارتش حمله کردهاند و این به رغم درخواست عمرانخان، از مردم بوده است که حرمت ارتش را نگاه دارند. این تحول نشان میدهد که جایگاه ارتش در بخشی از جامعه تضعیف شده است. منتها حقیقت آن است که ارتش پاکستان، اشتباههای راهبردی داشته و خود عامل تضعیف جایگاهش شده است. درمیان خطاهای استراتژیک ارتش، دو اشتباه برجستهتر هستند:
۱٫ تقویت جریان رادیکال و مکتبی اهل سنت در پاکستان و افغانستان و منطقه که در شرایط کنونی، در سه جریان، تبلور عینی یافته است:
الف) جریان مکتبی طالبان که خود در دو بخش سازمان یافته است:
۱- طالبان افغانستان
۲- تحریک طالبان پاکستان
هدف این هر دو جریان طالبان، تبدیل افغانستان و پاکستان به امارت اسلامی، زیر مجموعه خلافت اسلامی در قالب خلافت خراسان بزرگ است که از قفقاز شروع میشود و مسلمانان روسیه، کشورهای آسیای مرکزی، افغانستان، شرق ایران، پاکستان، مسلمانان هند، بنگلادش تا مالزی و اندونزی را دربر میگیرد.
تفکر طالبان در واقع ترکیبی از سه جریان مکتبی است: مکتب دیوبندی شبه قاره هند، مکتب وهابیت خاورمیانهای، ارزشها وسنتهای قومی پشتون بنام پشتونوالی
ترکیب این سه جریان فکری و مکتبی، تفکر طالبانی را از دو ویژگی برجسته، برخوردار کرده است: انحصار طلبی ایدئولوژیک در قدرت، انحصار طلبی قومی در قدرت
تفکر طالبانی که با حمایت مشترک آمریکا و پاکستان در معامله دوحه قطر به قدرت بازگشته، در نظر دارد که پس از تثبیت قدرت در افغانستان از طریق تحریک طالبان پاکستان، کشور پاکستان را تبدیل به امارت اسلامی کند.
بحران جاری سیاسی در پاکستان که در پی برکناری عمران خان از مقام نخست وزیری تشدید شده است، سه جریان رادیکال: طالبان، القاعده وداعش را امیدوار کرده است که بتوانند هسته اولیه خلافت خراسان را درشبه قاره هند باز سازی کنند.
۲- در گیر کردن پاکستان در رقابت بلوکهای شرقی و غربی قدرت دومین خطای استراتژیک ارتش پاکستان، هدایت کشور در مسیر رقابتهای بین المللی چین وآمریکا بوده است. درشرایط کنونی، رقابتهای جهانی بر سر دستیابی به قدرت هژمون قرن ۲۱، بسیار شدید است. ارتش پاکستان با قرار دادن بندر استراتژیک گوادر در اختیار چین، باعث تسهیل نفوذ چین در جنوب آسیا و منطقه خاورمیانه شده که واکنش منفی آمریکا را، درپی داشته است. قطع و یا کاهش کمک دو میلیارد دلاری آمریکا به دولت و ارتش پاکستان، نشانه نارضایتی از سیاست نزدیکی پاکستان به چین، تصور شده است. درعین حال این سیاست پاکستان، تقریباً همزمان شد با انتخاب هند از طرف آمریکا به عنوان متحد استراتژیک به جای پاکستان درشبه قاره هند.
مجموعه این تحولات، پاکستان را در کانون رقابت قدرتهای بزرگ قرار داد. در واقع میتوان گفت که پاکستان برخلاف هند که موفق شد یک سیاست متوازن بین منابع جهانی قدرت در پیش بگیرد و منافع ملی خود را در اولویت قرار دهد، با جهتگیریهای یک طرفه، خود را در معرض معامله قدرتهای بزرگ قرار داد و مجبور شد به یکی از منابع جهانی قدرت، وابسته شود. بخشی از بحران حاکمیت در پاکستان که ارتش طراح آن است ناشی از سیاست وابستگی به قدرتهای رقیب جهانی است. نزدیکی به یک قدرت، باعث نارضایتی قدرت رقیب دیگر میشود.
علاوه بر این گونه چالشها که پاکستان با آنها دست به گریبان است، جنگ داخلی در بلوچستان، مزید بر علت شده است. ساختار سیاسی و قومی پاکستان در نوعی شبه فدرالی و تسلط پنجاب بر سایر ایالتها و توزیع نامتوازن قدرت و ثروت ملی، باعث توسعه نامتوازن اقتصادی در کشور شده و این خود عاملی برای نفوذ قدرتهای رقیب شده است.
در هرحال و در یک ارزیابی مقدماتی، میتوان گفت که پاکستان جزو کشورهای بیثبات سیاسی بحساب میآید و به دشواری میتوان تصور کرد که در کوتاه مدت، بتواند به ثبات لازم دست پیدا کند. به احتمال قویتر، بحران ناشی از برکناری عمرانخان از قدرت و مقاومت طرفداران وی درکوتاه مدت، دامنه بحران سیاسی را گستردهترخواهد کرد، هر چند که به نظر نمیرسد ارتش در موقعیتی قرار داشته باشد که دست به کودتای نظامی جدیدی بزند و برای یک دهه دیگر، قدرت را به انحصار خود در بیاورد، واقعیت این است که شرایط داخلی و بین المللی برای پذیرش حکومت نظامیان، مساعد به نظر نمیرسد مگر آنکه بحران، به قدری گسترش یابد وغیرقابل کنترل شود که ارتش، مجبور به دخالت شود. به طور خلاصه میتوان گفت که پاکستان درسه سطح با بحران جدی روبرو است:
سطح اول: رشد جریان افراط مذهبی که ارتش با سهم داشتن در شکلدهی به هر سه جریان طالبان، القاعده و داعش، در آن دخالت داشته است.
سطح دوم: بحران قومی و جدائی طلبی در ایالتهای بلوچنشین وپشتوننشین است که ممکن است در آینده و درصورت تشدید تضاد افغانستان و پاکستان، به یک بحران جدی تبدیل شود چرا که در نگاه طالبان، ایالت خیبرپختونخوا و هفت منطقه قبایلی آزاد، به همراه بلوچستان که افغانها آنرا پشتونستان جنوبی میدانند به لحاظ تاریخی، بخشی از خاک افغانستان هستند که در دوره استعمار انگلیس، با معاهدات گندمک و دیورند دراواخر قرن ۱۹ م. از افغانستان جدا شده و به هند الحاق شدهاند و سپس به پاکستان ارث رسیدهاند.
سطح سوم: بحران ناشی از رقابت قدرتهای جهانی است. چین و روسیه در یک طرف و آمریکا و اتحادیه اروپا در طرف دیگر، برسر نفوذ در پاکستان، وارد رقابت جدی و شدیدی شدهاند که بر آینده این کشور تأثیرگذار است و باعث تحریک بیثباتی سیاسی ، بحران اقتصادی واجتماعی و تحریکات قومی جدائی طلبانه در میانمدت و بلندمدت خواهد بود.
بر این اساس، میتوان تصور کرد که چرخه قدرت در پاکستان در شکل و شمایل دست بدست شدن قدرت بین ژنرالهای قدرت طلب و احزاب سیاسی مدعی قدرت، باقی بماند و بر اثر آن، پاکستان از روند توسعه پایدار، لااقل در مقایسه با هند – رقیب منطقهای اش -کنار گذاشته شود.