چین سطح بالایی از حاکمیت را از نظر ساختار داخلی خود حفظ کرده است، اما خود را در اقتصاد سرمایهداری ادغام کرده و به طور فعال با ایالات متحده، اتحادیه اروپا و سایر نقاط جهان تجارت میکند. پکن از ترویج پروژه سوسیالیستی در خارج از کشور خودداری کرد. هند ادعای پروژههای جهانی خود را نداشت، اگرچه سطح بالایی از اصالت را در نظام سیاسی خود حفظ کرد و از پیوستن به بلوکها و اتحادها اجتناب کرد.
سایر بازیگران با هر اندازه ای نیز در چارچوب قوانین بازی «نظم جهانی لیبرال» باقی ماندند و از به چالش کشیدن آن اجتناب کردند. شورشیان منفرد، ایران یا کره شمالی، خطر چندانی نداشتند، اگرچه آنها نگرانیهایی را در مورد مقاومت خود، اصرار بر برنامههای هستهای، انطباق موفقیتآمیزشان با تحریمها و انعطافپذیری بالای آنها در برابر حمله نظامی احتمالی به دلیل بالا بودن هزینه آن ابراز کردند.
برای مدت کوتاهی به نظر میرسید که چالش جهانی میتواند از اسلام گرایی رادیکال ناشی شود. اما آن هم نتوانست نظم موجود را متزلزل کند. کمپینهای نظامی تماشایی اولیه ایالات متحده و متحدانش در عراق و افغانستان کمک چندانی به دموکراتیک کردن جهان اسلام نکرد. اما هیچ تغییر جهانی در قوانین بازی نیز ایجاد نشده است. علاوه بر این، مبارزه با اسلام گرایی رادیکال حتی هویت جهان غرب را تقویت کرد که در مقابل دنیای مذهبی و عاطفی، از دنیای سکولار و عقلانی محافظت میکند.
روسیه جایگاه خود را در نظم نوین جهانی پیدا کرد و در ابتدا نگرانی چندانی در غرب ایجاد نکرد. این کشور به یک اقتصاد پیرامونی و متخصص در تامین مواد اولیه تبدیل شده است. بازار آن با کمال میل توسط شرکتهای غربی جهانی تحت تسلط قرار گرفت. بورژوازی بزرگ آن بخشی از نخبگان جهانی، «روسهای جهانی» شده است. این صنعت یا تنزل یافته یا در زنجیرههای جهانی ادغام شده است. سرمایه انسانی به تدریج در حال کاهش بود.
از نظر شرکای غربی، روسیه یک قدرت در حال محو شدن، اما در عین حال کاملاً قابل پیش بینی بود.
طغیان اپیزودیک خشم او در مورد بمباران یوگسلاوی، جنگ در عراق یا انقلابات در فضای پس از شوروی به نحوی از بین رفت و مشکل بزرگی تلقی نشد. ممکن بود، برای نظم، از مسکو به دلیل “میراث اقتدارگرایی” یا نقض حقوق بشر، سخنرانیهای دورهای، تمجید از نزدیکی فرهنگی به غرب انتقاد کرد، اما در عین حال باید تأکید کرد که هیچ همگرایی عمیقی وجود نداشت. تلاشهای شرمسارانه تجار روسی برای ورود به پایتخت اوپل، ایرباس یا به دست آوردن دارایی در سایر زمینهها، یعنی دستیابی به روابط اقتصادی کمی برابرتر و وابستهتر، موفقیت آمیز نبود. همچنین به مسکو بسیار مستقیم و آشکارا تفهیم شد که نگرانیهایش در مورد حضور نظامی غرب در فضای پس از فروپاشی شوروی مبنای قانونی ندارد و نادیده گرفته خواهد شد.
در اواخر دهه ۲۰۰۰ و حتی دهه ۲۰۱۰، میتوان از ثبات نسبتاً بالای نظمی که پس از پایان جنگ سرد ایجاد شد صحبت کرد. با این حال، در سال ۲۰۲۲ مشخص شد که “پایان تاریخ” به پایان رسیده است. و داستان در روند معمول خود از تحولات جهانی، مبارزه و رقابت شدید برای بقا ادامه مییابد.
برای ارزیابی مناسب مرحله جدید، درک معنای ایده “پایان تاریخ” مهم است. یکسان سازی آن با مفهوم شناخته شده فرانسیس فوکویاما تنها درک سطحی از آن به دست میدهد. با این حال، ریشههای هنجاری و سیاسی-فلسفی بسیار عمیق تری دارد. آنها را میتوان اساساً در دو نظریه سیاسی مدرنیستی، لیبرالیسم و سوسیالیسم یافت. هر دو بر اساس اعتقاد به قدرت بی حد و حصر و ارزش هنجاری ذهن انسان است. این ذهن است که به انسان این فرصت را میدهد تا نیروهای طبیعت و نیز نیروهای عنصری، تأثیرات و جنبههای تاریک طبیعت و جامعه انسان را در دست بگیرد. با کمک عقل میتوان در زمینههای مختلف پیشرفت کرد، رهایی یافت، انسان را از تعصبات، سنتها و دیگر اشکال نامعقول رها کرد. با کمک عقل میتوانید به خودسری، خشونت و هرج و مرج پایان دهید، از جمله حل مشکل جنگ به عنوان یک اقدام غیرمنطقی که باعث فاجعه و ویرانی میشود. بر این اساس، نظریههای مدرنیستی امکان دستیابی به آرمانی خاصی را فراهم میآورد که در آن جامعه مانند ساعتی روغنکاری شده و عقلانی ساخته شده کار کند و ماهیت خلاق انسان را آشکار کند و جنبههای غیرمنطقی و مخرب آن را قطع کند. دستیابی به چنین آرمانی به عنوان “پایان تاریخ” یا حداقل گذار آن به یک کیفیت جدید تلقی میشد.
در اتحاد جماهیر شوروی، ایده “پایان تاریخ” به وضوح با جهت گیری به سمت دستیابی به کمونیسم بیان میشد، اما به طور مداوم به تعویق میافتاد. در غرب، ایده «پایان تاریخ» نیز دارای تعدادی ویژگی مفهومی است. از جمله دموکراسی ( چندسالاری ) و اقتصاد بازار به عنوان نمونههایی از سازماندهی سیاسی و اقتصادی جامعه است. در روابط بین الملل نیز اندیشه نظم عقلانی ریشههای عمیقی داشت. از جمله، به عنوان مثال، ایده جامعه بین المللی که باید با تلاشهای متحد، جاه طلبیهای هر متجاوز را رام کند؛ ایده «صلح دموکراتیک» که دلالت بر این داشت که دموکراسیها مستعد جنگ نیستند زیرا در برابر جوامع خود پاسخگو هستند؛ ایده وابستگی متقابل اقتصادی به عنوان راه حلی برای جنگ (تلفات اقتصادی احتمالی جنگ را بیسود میسازد) و برخی ایدههای دیگر.
پس از پایان جنگ سرد، بسیاری از این ایدهها با این تصور که تنها یک ابرقدرت در جهان باقی مانده است، تثبیت شد. فرض بر این بود که قدرت هژمون امنیت عمومی را تضمین میکند، جامعه امنیتی بینالمللی را پیرامون خود سازماندهی میکند و متجاوزان را در جای خود قرار میدهد. شکلگیری ناگهانی نظم جهانی تکقطبی با «موج سوم دموکراسیسازی» و جهانیسازی اقتصادی همزمان شد، یعنی نشانههایی از «پایان تاریخ» در چندین سطح به طور همزمان ظاهر شد و زمینههای منصفانهای را ایجاد کرد که باور کنیم بالاخره زمان آن رسیده است.
با این حال، در خود غرب (عمدتاً در ایالات متحده) به اندازه کافی در مورد ایدئولوژیهای عقل گرا شکاکانی وجود داشتند.هانس مورگنتائو واقعگرا بیشتر به خاطر اثرش «سیاست بینالملل» شناخته میشود. با این حال، در اوایل سال ۱۹۴۶، کتاب او، انسان علمی در برابر سیاست قدرت، منتشر شد، که در آن او ایده کنترل عقلانی روابط بینالملل آنارشیک را به شدت مورد انتقاد قرار داد. ذهن انسان برای به چالش کشیدن طبیعت و سیر تاریخ بشر بسیار محدود است. در سیاست بین الملل جایی برای مهندس منطقی وجود ندارد. جای او را باید یک دولتمرد آگاه به محدودیتهای عقلانیت و مبتنی بر عقل سلیم بگیرد. تز در مورد تغییر ناپذیری ویژگیهای مخرب یک شخص نیز توسط راینهولد نیبور، متکلم و فیلسوف، مطرح شد که به شکل گیری مبانی فلسفی رئالیسم کمک زیادی کرد. جنبههای تاریک طبیعت انسان توسط جامعه و دولت چند برابر میشود. پتانسیل مخرب گروه انسانی بسیار قوی تر از یک فرد است. هرج و مرج در روابط دولتها بسیار خطرناک تر از هرج و مرج در روابط افراد است. نئورئالیسم متعاقباً سؤالات نظریه سیاسی هنجاری را به عنوان یک موضوع پیرامونی باقی گذاشت. نئورئالیستها از قبل به چیزهای دیگری علاقهمند هستند – تأثیر توزیع قدرت بین قدرتهای بزرگ بر ثبات نظم جهانی و پارامترهای قدرت آن. در همین حال، کارشناسان بینالمللی مدرن فراموش میکنند که رئالیسم یک نظریه سیاسی محافظهکار است که به عنوان تعادلی در برابر لیبرالیسم و سوسیالیسم خردگرا رشد کرده است.
در ایالات متحده، لیبرالیسم و رئالیسم برای چندین دهه با هم وجود داشتهاند. اولی نقش ایدئولوژیک و اعتقادی را ایفا میکند. دومی، همانطور که بود، پشت پرده میایستد و الگوهای ایدئولوژیک را با عمل گرایی و عقل سلیم جبران میکند. از این رو “سیاست استانداردهای دوگانه” ایالات متحده اغلب مورد انتقاد قرار میگیرد.
در اتحاد جماهیر شوروی، زیر صفحات بتنی ایدئولوژی سوسیالیستی، نسخه خاصی از رئالیسم وجود داشت که در ایالات متحده به آن توجه نشده است. اما بهتازگی در محیط دانشگاهی و دیپلماتیک توسعه پیدا کرده است. وجود این لایه (یوگنی پریماکوف بعدها نماد آن شد) به روسیه اجازه داد تا پس از چندین سال آرمان گرایی در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، به سرعت به یک پایگاه عملگرایانه سیاست خارجی دست یابد. در دهه ۲۰۰۰، سیاست خارجی روسیه سرانجام یک پایه واقع بینانه پیدا کرد.
مسکو برخلاف ایالات متحده، با داشتن بازیهای ایدئولوژیک در دوره شوروی، هیچ سیستم ایدئولوژیک سیاست خارجی نداشت و نمی خواست داشته باشد.
در ایالات متحده و در کل غرب، مؤلفه ایدئولوژیک حفظ شده است، و اهمیت آن در پس زمینه پیروزی در جنگ سرد بیشتر شده است.
در دوگانگی ایدئولوژی و عمل گرایی دامی وجود دارد. این امر در این واقعیت است که ایدئولوژی نه تنها میتواند پرده ای برای واقع گرایان عمل گرا باشد، بلکه میتواند برای بسیاری از دیپلماتها، دانشمندان، روزنامه نگاران، نظامیان، بازرگانان و سایر نمایندگان نخبگان سیاست خارجی نیز یک موضوع ایمان باشد. ایدئولوژی میتواند ارزش بسیار خودبسنده ای باشد که به تعبیر ماکس وبر، کنش اجتماعی را به جای هدف مداری، ارزشی و عقلانی میکند. رویکرد سیاست خارجی بر حسب دموکراتیزه شدن یا میزان دخالت در اقتصاد بازار جهانی نمونهای از تأثیر ایدئولوژی بر درک سیاست خارجی و تعیین اهداف سیاست خارجی است. تلاش برای دموکراتیک کردن افغانستان را میتوان با شک و تردید پذیرفت، اما تعداد قابل توجهی از طرفداران صادق این ایده در ایالات متحده وجود داشتند.
هم دگماتیسم سیاست خارجی آمریکا و هم واقع گرایی همراه با آن برای مدت کوتاه «پایان تاریخ» حیاتی بودند. این آمیختگی باعث ماجراهای ناپایدار مانند دموکراتیزه شدن افغانستان از یک سو و انحرافات از قانون اساسی شد که در معیارهای دوگانه و پیشبرد گستاخانه منافع آنها با شعارهای خوب بیان شد. اولی منجر به مصرف منابع و تضعیف ایمان به قدرت مطلق هژمون شد (مقاومت افغانستان توانست نه تنها از شر “اتحاد جماهیر شوروی ناکارآمد”، بلکه “ایالات متحده آمریکای موثر” و همه متحدان آن خلاص شود). دوم تضعیف اعتماد و شک و تردید فزاینده از سوی دیگر بازیگران اصلی است. ابتدا روسیه و سپس چین به درک مشابهی دست یافتند. در روسیه، این درک در ارتباط با روند پیشروی ناتو به شرق و ترانزیت در فضای پس از شوروی آغاز شد که توسط مسکو به عنوان “هک” سیستمهای سیاسی کشورهای همسایه تلقی شد. در چین، این درک زمانی شکل گرفت که دونالد ترامپ، بدون چشم بر هم زدنی، حملهای فعال به چین را در قالب یک جنگ تجاری و تحریمی آغاز کرد.
با این حال، واکنش مسکو و پکن متفاوت بود. روسیه در سال ۲۰۱۴ مشت خود را روی میز کوبید و سپس در سال ۲۰۲۲ جدول را با تمام ورقها، شطرنج و سایر بازیهای روی میز تغییر داد. چین به شدت شروع به آماده شدن برای بدترین سناریو کرده است، در حالی که آشکارا ایالات متحده را به چالش نمیکشد. اما حتی بدون چنین چالشی، چین در واشنگتن به عنوان یک دشمن خطرناک تر و طولانی مدت تر از روسیه تلقی میشود.
در سال ۲۰۲۲، بقایای دوران گذشته «پایان تاریخ» بالاخره از بین رفت. با این حال، بازگشتی به جنگ سرد نیز وجود نداشت. انگیزه سیاست روسیه عمدتاً با منافع امنیتی مرتبط است و از ایدئولوژی نشآت نمیگیرد. اگرچه شامل اجزای هویت “جهان روسیه” و همچنین انگیزههای تاریخی برای مقابله با نازیسم است. روسیه آلترناتیو ایدئولوژیک جهانی قابل مقایسه با لیبرالیسم ارائه نمیدهد. تا کنون، چین نیز چنین ابتکاراتی نداشته است.
پایان «پایان تاریخ» با چندین جزئیات قابل توجه است:
اولاً، یک قدرت نسبتاً بزرگ خطر کنار گذاشتن ناگهانی مزایای “جهان جهانی” را پذیرفت. مورخان در مورد اینکه آیا مسکو انتظار چنین تحریمهای شدید و خروج سریع صدها شرکت خارجی از روسیه را داشت یا خیر بحث خواهند کرد. با این حال، بدیهی است که روسیه به شدت در حال انطباق با واقعیتهای جدید است و عجله ای برای به هوش آمدن برای بازگشت به خط آسایش جهانی سازی غرب محور ندارد.
ثانیاً، کشورهای غربی دست به پاکسازی بسیار سختی از داراییهای روسیه در خارج از کشور زدهاند. معلوم شد که حوزههای قضایی غربی به یکباره به عنوان یک بندر امن که در آن قانون حکمرانی میکند، از بین رفت. آنها اکنون تحت سلطه سیاست هستند. روسیه به تنها بندری تبدیل شده است که روسها میتوانند نسبتاً آرام به آنجا بازگردند. کلیشهها درباره «ثبات و امنیت» غرب در حال شکستن است. البته بعید است که پاکسازیهای مشابه سایر داراییها از آنجا شروع شود. اما با نگاهی به روسها، سرمایهگذاران به این فکر میکنند که آیا ارزش محافظت از ریسکها را دارد؟
ثالثاً، معلوم شد که در غرب نه تنها میتوان با پاکسازی داراییها، بلکه با تبعیض آشکار بر اساس ملیت مواجه شد. هزاران روس فراری از «رژیم خونین» ناگهان با طرد و تحقیر مواجه شدند. برخی دیگر که سعی میکنند ثابت کنند که حتی از شرکای میزبان خود بیشتر روس هراس هستند، جلوتر از لوکوموتیو تبلیغات ضد روسی میدوند. اما این تضمین نمی کند که دگماتیستهای سرسخت آنها را به روسیه بازنگردانند، زیرا آنها را از یک جهت نامناسب میدانند.
درگیری بین روسیه و غرب احتمالاً برای چندین دهه ادامه خواهد داشت، صرف نظر از اینکه مناقشه در اوکراین دقیقاً چگونه و در چه خطی به پایان میرسد. در اروپا، روسیه نقش کره شمالی را بازی خواهد کرد، اما در عین حال پتانسیل بسیار بیشتری خواهد داشت. اینکه آیا اوکراین قدرت، اراده و منابع کافی برای تبدیل شدن به یک کره جنوبی اروپایی را خواهد داشت یا خیر، یک سوال بزرگ است. درگیری بین روسیه و غرب نقش چین را به عنوان یک مرکز مالی جایگزین و منبع مدرنیزاسیون تقویت خواهد کرد. ظهور چین تنها رقابت رو به رشد آن با ایالات متحده و متحدانش را تسریع خواهد کرد. «پایان تاریخ» با بازگشت به روال همیشگی خود به پایان رسید. یکی از مصادیق سیر آن، نابودی نظم جهانی در نتیجه درگیریهای گسترده بین مراکز قدرت است. با توجه به خطرات یک درگیری نظامی آشکار بین قدرتهای بزرگ و به دنبال آن تشدید درگیری هستهای تمام عیار، باید امیدوار بود که چنین گذاری آخرین مورد برای بشریت نباشد.