تاریخ : پنج شنبه, ۱۳ آذر , ۱۴۰۴ 14 جماد ثاني 1447 Thursday, 4 December , 2025

زنگزور، نقطه انفجار در قفقاز: صورت‌بندی جنگ نظم نوین جهانی در مرزهای ایران

  • ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۹:۵۲
زنگزور، نقطه انفجار در قفقاز: صورت‌بندی جنگ نظم نوین جهانی در مرزهای ایران
قفقاز جنوبی، با توجه به اتصال جغرافیایی ایران به ارمنستان و روسیه از یک سو، و نقش آن به‌عنوان یکی از گره‌های ترانزیتی طرح کمربند–جاده چین از سوی دیگر، در کانون این درگیری ژئوپلیتیکی قرار دارد.

#اختصاصی

به قلم: حمید بهرامی، تحلیلگر مستقل روابط بین الملل از اسکاتلند

مقدمه

در سال‌های اخیر، قفقاز جنوبی به یکی از مهم‌ترین نقاط کانونی منازعات ژئوپلیتیکی میان بلوک‌های قدرت جهانی تبدیل شده است. جایگاه جغرافیایی منحصربه‌فرد این منطقه، در مرز تلاقی اروپا، روسیه، ایران و ترکیه، آن را به بستری بالقوه برای بازتعریف موازنه قدرت در نظم نوظهور بین‌المللی بدل کرده است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اگرچه خلأ قدرت حاصل، به‌صورت مقطعی با نفوذ روسیه و مداخلات غربی پر شد، اما از میانه دهه دوم قرن بیست‌و‌یکم، بازی قدرت در قفقاز جنوبی وارد فاز پیچیده‌تری شده که در آن سه مؤلفه‌ی راهبردی برجسته‌اند: بازتعریف مفهوم دربرگیری، نظامی‌سازی لبه‌های ژئوپلیتیکی ایران، و تلاش برای مهار ارتباط زمینی میان سه قدرت شرقی- ایران، روسیه و چین.

نظریه دربرگیری که ابتدا در چارچوب جنگ سرد برای مهار گسترش نفوذ شوروی طراحی شد، در دهه‌های اخیر دچار تحول مفهومی شده و به جایگاه محوری در راهبردهای ناتو و متحدان منطقه‌ای آن ارتقا یافته است. در نسخه‌ی جدید این نظریه، تمرکز صرفاً بر مهار نظامی نیست، بلکه شبکه‌ای از فشارهای اطلاعاتی، اقتصادی، سایبری، روانی و فرهنگی، به‌طور هماهنگ عمل می‌کنند تا پیوندهای ژئوپلیتیکی شرق را تضعیف کرده و حلقه‌ای نیمه‌محاصره‌ای علیه محور شرق ایجاد کنند. در این میان، ایران به‌عنوان تنها بازیگر منطقه‌ای که در دو محور کلیدی این راهبرد (غرب آسیا و اوراسیا) درگیر است، با تهدیدات پیچیده‌ای در حوزه‌ی امنیت ملی و تمامیت ارضی مواجه شده است.

قفقاز جنوبی، با توجه به اتصال جغرافیایی ایران به ارمنستان و روسیه از یک سو، و نقش آن به‌عنوان یکی از گره‌های ترانزیتی طرح کمربند–جاده چین از سوی دیگر، در کانون این درگیری ژئوپلیتیکی قرار دارد. کریدور موسوم به “زنگزور”، به‌مثابه گلوگاه فیزیکی و ژئواستراتژیک این پروژه، هدفی کلیدی برای غرب و متحدان منطقه‌ای آن شده است. درک عمیق از معماری عملیاتی پروژه‌ی دربرگیری، به‌ویژه ائتلاف غیررسمی آنکارا–تل‌آویو–باکو، تنها از طریق تحلیل چندلایه‌ی در هم‌تنیدگی منافع بازیگران منطقه‌ای، شکست  سیاست های روسیه، و غیبت امنیتی چین ممکن می‌شود.

پرسش کلیدی این است که: راهبرد دربرگیری در قفقاز جنوبی چگونه طراحی و اجرا شده، چه جایگاهی در راهبرد کلان غرب برای مهار شرق دارد، و ایران چه ظرفیت‌هایی برای مواجهه فعال، بازدارندگی مؤثر، و احیای جایگاه خود در این رقابت ژئوپلیتیکی در اختیار دارد؟ به‌منظور پاسخ به این پرسش، این مقاله با استفاده از چارچوب نظری دربرگیری بازتعریف‌شده و با تکیه بر روش تحلیل ساختارهای امنیتی–منطقه‌ای، به واکاوی فرآیندهای جاری در قفقاز جنوبی پرداخته و در نهایت، یک بسته سیاستی پیشنهادی برای ایران ارائه خواهد داد.

بخش اول: چارچوب نظری پروژه دربرگیری

مفهوم «دربرگیری» (Containment) در ادبیات روابط بین‌الملل، نخستین‌بار در بستر جنگ سرد و به‌منظور تبیین راهبرد ایالات متحده در محدودسازی نفوذ اتحاد جماهیر شوروی مطرح شد. این راهبرد، که مبتنی بر جلوگیری از گسترش حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی بلوک شرق بود، در طول دهه‌های پس از فروپاشی شوروی، به‌تدریج دچار تحول مفهومی و کاربردی شده است. با فرارسیدن دوران افول نظم تک‌قطبی و ظهور بلوک‌های رقیب در نظام بین‌الملل، استراتژی دربرگیری بار دیگر بازتعریف شده و در قالبی چندلایه و شبکه‌ای، اکنون سه قدرت شرقی یعنی ایران، روسیه و چین را به‌صورت توأمان هدف قرار داده است. این نسخه‌ی جدید از دربرگیری، نه‌تنها متکی بر روش‌های نظامی کلاسیک، بلکه مبتنی بر ترکیبی از ابزارهای اقتصادی، ترانزیتی، اطلاعاتی و فرهنگی است که در خدمت یک چارچوب حلقه‌وار برای محاصره ژئوپلیتیکی سه بازیگر مزبور قرار گرفته‌اند.

در این میان، قفقاز جنوبی به‌عنوان یکی از نقاط کانونی این راهبرد نوین، نقشی حیاتی ایفا می‌کند. موقعیت جغرافیایی این منطقه، که آن را به حلقه واسط میان دریای خزر و دریای سیاه، آسیای میانه و خاورمیانه تبدیل کرده، زمینه‌ساز اهمیت فزاینده آن در محاسبات امنیتی و ژئوپلیتیکی غرب شده است. افزون بر آن، قفقاز جنوبی محل تلاقی مستقیم منافع ژئوپلیتیکی ایران و روسیه نیز هست؛ دو بازیگری که در چارچوب نظم چندقطبی نوظهور، پیوندهای خود را در سطوح سیاسی، نظامی و اقتصادی گسترش داده‌اند. از منظر نظریه‌های مجتمع‌های امنیتی منطقه‌ای، این منطقه در وضعیت «گسل ساختاری» قرار دارد؛ وضعیتی که در آن، تضادها و همپوشانی‌های درونی و بیرونی، موجب شکنندگی نظم منطقه‌ای می‌شود. اختلال در قفقاز جنوبی نه‌فقط آثار داخلی، بلکه تبعات منطقه‌ای و بین‌المللی نیز خواهد داشت.

آنچه پروژه دربرگیری را در قفقاز جنوبی متمایز می‌سازد، تمرکز آن صرفاً بر مهار روسیه نیست. هدف اصلی، ممانعت از گسترش پیوندهای ژئوپلیتیکی ایران با اوراسیا، و نیز ایجاد اختلال در اتصال زمینی چین به اروپا از طریق اختلال در محور ایران–قفقاز است. در این سناریو، قطع مسیر زمینی ایران به ارمنستان و روسیه نه‌تنها یک هدف عملیاتی، بلکه یک مأموریت راهبردی تلقی می‌شود. از این منظر، طرح‌هایی نظیر کریدور میانی که آسیای مرکزی را بدون عبور از خاک ایران به اروپا متصل می‌کنند، و نیز تحرکات در جهت تحریک گرایش‌های قوم‌گرایانه در شمال‌غرب ایران، به‌عنوان دو بازوی مکمل در راستای تحقق هدف دربرگیری جامع تهران عمل می‌کنند.

بازتعریف نظریه دربرگیری در دهه اخیر، به‌ویژه پس از بحران اوکراین در سال ۲۰۱۴، بر گسترش ابزارهای غیرنظامی و بهره‌گیری از الگوهای شبکه‌ای برای محاصره رقبا تأکید دارد. برخلاف نسخه جنگ سرد که عمدتاً متکی بر تقابل نظامی بود، نسخه جدید از دربرگیری، ابزارهای پیچیده‌تری همچون عملیات اطلاعاتی، جنگ سایبری، مداخله فرهنگی، فشار اقتصادی و مهار ترانزیتی را در بر می‌گیرد. در این چارچوب، ناتو و شرکایش می‌کوشند با بی‌ثبات‌سازی تدریجی در مرزهای سه کشور هدف، ساختارهای پیونددهنده آنان را از میان بردارند و مانع شکل‌گیری یک محور پیوسته از شرق آسیا تا مدیترانه شوند.

قفقاز جنوبی در این الگو، به‌مثابه یک «گسل راهبردی» عمل می‌کند؛ منطقه‌ای که در آن، هرگونه تحول ژئوپلیتیکی می‌تواند موازنه میان قدرت‌های شرقی را به‌طرز معناداری دگرگون سازد. در حالی‌که تمرکز راهبردی غرب در شرق آسیا عمدتاً بر مهار چین و در اروپای شرقی بر مهار روسیه متمرکز است، قفقاز جنوبی ویژگی منحصربه‌فردی دارد. این منطقه نه‌تنها محل تلاقی سه قدرت شرقی با یکدیگر است، بلکه دروازه حیاتی عبور انرژی، مسیر ترانزیتی بالقوه برای طرح کمربند–جاده چین، و حلقه واسط ژئوپلیتیکی میان ایران و اروپا به‌شمار می‌آید.

از این رهگذر، الگویی که می‌توان آن را دربرگیری سه‌جانبه نامید، به‌عنوان بخشی از راهبرد مهار چندلایه غرب پس از بحران اوکراین، به‌وضوح بر اصل «قطع پیوندهای ساختاری» میان ایران، روسیه و چین بنا شده است. ایالات متحده، در مقام هدایت‌گر اصلی ناتو، در تلاش است با استقرار یک کمربند امنیتی–اطلاعاتی در اطراف این سه کشور، میدان ابتکار ژئوپلیتیکی اوراسیا را از آنان سلب کرده و به نفع الگوهای نهادینه غربی بازتعریف کند. در این الگو، قفقاز جنوبی به مثابه هسته‌ی مرکزی در قوس مهار اوراسیایی عمل می‌کند؛ منطقه‌ای که به‌واسطه ائتلاف‌های نظامی، اطلاعاتی و تمدنی نوین، در حال تبدیل‌شدن به خط تماس مستقیم ناتو با سه قدرت شرقی است.

در میان این دولت‌ها، جمهوری آذربایجان نقشی محوری دارد. با افزایش همکاری‌های نظامی و اطلاعاتی با اسرائیل و ترکیه، باکو به مرکز ثقل راهبرد دربرگیری در قفقاز تبدیل شده است. اسرائیل با استقرار زیرساخت‌های پیشرفته شنود و عملیات سایبری، و ترکیه با گسترش زنجیره‌های آموزش نظامی و تأسیس پایگاه‌های لجستیکی در نخجوان، مدلی از جنگ هیبریدی را در شمال‌غرب ایران مستقر کرده‌اند. این الگو نه‌تنها تهدیدی علیه امنیت ملی ایران محسوب می‌شود، بلکه ظرفیت مقابله با نفوذ ژئوپلیتیکی روسیه و چین در قفقاز را نیز در خود دارد.

بخش دوم: معماری عملیاتی پروژه ناتو در قفقاز: آنکارا، تل‌آویو و باکو

در فرایند اجرایی پروژه دربرگیری در قفقاز جنوبی، با آرایشی سه‌ضلعی از بازیگران منطقه‌ای مواجه هستیم که هر یک نقش مکمل و درعین‌حال تعیین‌کننده‌ای در پیشبرد اهداف کلان غرب ایفا می‌کنند. این مثلث ژئوپلیتیکی، متشکل از ترکیه به‌عنوان بازیگر نظامی ناتو و حامل گفتمان پان‌ترکیسم، اسرائیل با توانمندی‌های گسترده اطلاعاتی، سایبری و امنیتی، و جمهوری آذربایجان به‌عنوان بستر عملیاتی، لجستیکی و جغرافیایی، ترکیبی انعطاف‌پذیر اما مؤثر را برای پیشبرد راهبردهای غرب در پیرامون مرزهای ایران پدید آورده است. این ساختار سه‌جانبه، با وجود غیررسمی بودن، به‌لحاظ عملکردی دارای انسجام تاکتیکی و استراتژیک در جهت اعمال فشار ترکیبی بر تهران و در تصویر بزرگ‌تر، اجرای کلان پروژه‌ی نفوذ به آسیای میانه تلقی می‌شود.

جمهوری آذربایجان، علی‌رغم تظاهر به اتخاذ رویکرد توازن‌محور در روابط خود با تهران، مسکو و غرب، در عمل به شریکی راهبردی برای محور ناتو–ترکیه–اسرائیل تبدیل شده است. این همگرایی در سطوح متعددی آشکار می‌شود: از صادرات منظم انرژی به اسرائیل و واردات تجهیزات نظامی پیشرفته، نظیر پهپادهای رزمی و سامانه‌های پدافندی، گرفته تا ایجاد زیرساخت‌های اطلاعاتی اسرائیلی در خاک آذربایجان. اگرچه استفاده اسرائیل از پایگاه‌های شنود و پرتاب در جریان بحران‌های اخیر، به‌ویژه جنگ دوازده‌روزه میان ایران و اسرائیل، هنوز به‌طور رسمی تأیید نشده است، اما قرائن متعدد حاکی از سطح بالای نفوذ اطلاعاتی–امنیتی اسرائیل در مرزهای شمال‌غربی ایران است.

ترکیه نیز در این معادله، نقش تسهیل‌گر نظامی–تمدنی را ایفا می‌کند. از طریق اعزام مستشاران نظامی، آموزش نیروهای ویژه آذربایجانی و تأسیس پایگاه‌های لجستیکی و پهپادی در نخجوان، آنکارا در حال ترسیم یک معماری ژئوپلیتیکی جدید در امتداد مرزهای شمالی ایران است. این فعالیت‌ها، با گفتمان «جهان ترک» و اتصال زبانی، مذهبی و قومی میان ترکیه، آذربایجان و کشورهای آسیای میانه هم‌راستا شده‌اند. به‌عبارت دقیق‌تر، ترکیه در تلاش است یک کریدور تمدنی پیوسته از آناتولی تا آسیای مرکزی طراحی کند؛ کریدوری که ضمن ایجاد یک کمربند امنیتی علیه ایران، به تحکیم حضور ترکیه در ساختارهای امنیتی منطقه‌ای منجر می‌شود.

اگرچه ناتو به‌عنوان نهاد رسمی، مستقیماً در صحنه قفقاز جنوبی مداخله نکرده، اما عملکرد بازیگران کلیدی آن، به‌ویژه ایالات متحده و بریتانیا، در آموزش، تجهیز و هدایت عملیات منطقه‌ای ترکیه و اسرائیل، گویای سطح بالایی از هماهنگی و حمایت ساختاری است. در این راستا، قفقاز جنوبی عملاً به یکی از قطعات کلیدی در پازل کنترل ژئوپلیتیکی اوراسیا و خاورمیانه از سوی ناتو بدل شده است. هدف از این تحرکات، نه‌فقط محدودسازی نفوذ ایران، بلکه مهار هم‌زمان قدرت روسیه و جلوگیری از گسترش نفوذ چین در منطقه است.

با مروری تاریخی بر روند تحولات جمهوری آذربایجان در دو دهه اخیر، می‌توان روندی از فاصله‌گیری تدریجی از سیاست بی‌طرفی و حرکت به‌سمت هم‌پیمانی با بلوک غرب را شناسایی کرد. ادعای توازن‌گرایی، در عمل به پوششی برای استقرار زیرساخت‌های پیشرفته اسرائیلی و توسعه همکاری‌های اطلاعاتی و امنیتی با نهادهای غربی بدل شده است. محور اصلی این همکاری‌ها، هم‌راستاسازی منافع انرژی، امنیت سایبری، فناوری‌های نظامی و سیاست خارجی با اهداف تل‌آویو و آنکاراست. چنان‌که در گزارش‌های متعدد اشاره شده، انتقال مداوم نفت آذربایجان به اسرائیل از طریق خط لوله باکو–تفلیس–جیحان، و نیز دریافت انواع سامانه‌های تسلیحاتی پیشرفته، نشان از ژرفای این رابطه دارد.

بحران دوازده‌روزه اخیر میان ایران و اسرائیل، نقطه عطفی در بازخوانی نقش باکو در طرح امنیتی ناتو در قفقاز به‌شمار می‌آید. انتشار ادعاهایی در خصوص استفاده اسرائیل از زیرساخت‌های شنود و شناسایی در خاک آذربایجان برای هدف قرار دادن تأسیسات حیاتی ایران، گرچه ممکن است از نظر فنی اثبات‌ناپذیر باشد، اما از حیث امنیت روانی و تهدید ادراکی، تبعات قابل‌توجهی داشته است. این وضعیت، جمهوری آذربایجان را نه‌فقط به یک شریک منطقه‌ای، بلکه به پایگاهی عملیاتی در طرح جنگ هیبریدی علیه ایران بدل کرده است. نقشی که مستقیماً امنیت ملی ایران را در معرض تهدید قرار داده و شمال‌غرب کشور را به خط مقدم درگیری‌های ترکیبی بدل می‌سازد.

در نقطه مقابل، ارمنستان به‌عنوان یک بازیگر سنتی هم‌پیمان روسیه، اکنون در حال عبور از محور مسکو و پیوستن تدریجی به شبکه‌های امنیتی و سیاسی غربی است. رهبری نیکول پاشینیان، با اتخاذ گفتمانی آشکاراً غرب‌گرا، گام‌هایی در جهت فاصله گرفتن از پیمان‌های سنتی برداشته است. تعلیق عملی عضویت ارمنستان در سازمان پیمان امنیت جمعی، امضای توافق‌نامه‌های جدید با اتحادیه اروپا، و استقبال از نیروهای ناظر اروپایی در مرزهای کشور، همگی نشانه‌های آشکار این تغییر مسیر هستند. با وجود این، جایگاه جغرافیایی و وابستگی لجستیکی این کشور به ایران، مانعی جدی برای پیوستن کامل به بلوک غرب محسوب می‌شود. در عمل، ارمنستان در یک وضعیت دوگانه باقی مانده است: از یک‌سو متمایل به ساختارهای غربی و از سوی دیگر، متکی به همکاری‌های حیاتی با تهران برای حفظ بقا و تداوم اتصال منطقه‌ای.

گرجستان نیز با شرایطی متفاوت اما به همان میزان تعیین‌کننده، در متن این رقابت ژئوپلیتیکی جای دارد. پس از جنگ سال ۲۰۰۸ با روسیه و از دست دادن دو منطقه جدایی‌طلب آبخازیا و اوستیای جنوبی، تمایلات گرجستان به عضویت در ناتو به‌وضوح افزایش یافت و جهت‌گیری سیاست خارجی آن به‌سوی غرب تثبیت شد. با این حال، دولت کنونی این کشور که تحت رهبری حزب «رویای گرجی» قرار دارد، درک جدیدی از الزامات مواجهه با روسیه را دنبال می‌کند. این حزب، با اتخاذ رویکردی عمل‌گرایانه، نه به جمع تحریم‌کنندگان روسیه پیوسته و نه پیوندهایش را با ناتو گسسته است. به‌عبارت دیگر، گرجستان در تلاش است تا با بازی در حاشیه هر دو قطب، منافع خود را به حداکثر رساند و جایگاهی مستقل برای خود در فضای پیچیده قفقاز جنوبی تثبیت کند. این استراتژی دووجهی، گرجستان را به حلقه‌ای سیال و ناپایدار در زنجیره دربرگیری غرب در قفقاز بدل کرده است.

معماری عملیاتی پروژه دربرگیری در قفقاز جنوبی، با محوریت سه‌گانه ترکیه، اسرائیل و آذربایجان، شکل‌گیری یک نظم امنیتی چند لایه و ترکیبی را در مرزهای شمالی ایران نشان می‌دهد؛ نظمی که در آن خطوط جبهه سنتی جای خود را به عرصه‌هایی سیال در حوزه‌های اطلاعاتی، سایبری، فرهنگی و تمدنی داده‌اند. جمهوری آذربایجان، با عبور از موضع بی‌طرفی، عملاً به بازوی میدانی ناتو در منطقه بدل شده، و ترکیه با رویکرد تمدنی-امنیتی خود، در حال احیای پیوندهای پان‌ترکیستی در چهارچوب پروژه‌های غربی است. اسرائیل نیز، با بهره‌گیری از بستر آذربایجان، بُرد اطلاعاتی خود را تا عمق خاک ایران گسترش داده است.

در چنین ساختاری، ارمنستان و گرجستان نیز، هرچند با جهت‌گیری‌هایی متفاوت، درگیر روندهای مشابهی از تغییر توازن ژئوپلیتیکی هستند. قفقاز جنوبی، نه‌تنها به محل تقاطع پروژه‌های کلان امنیتی بدل شده، بلکه به آزمونی تعیین‌کننده برای ایران در بازتعریف دکترین امنیت ملی‌اش نیز تبدیل گشته است.

بخش سوم: روسیه و چین؛ از موازنه‌گرایی ناکارآمد تا نفوذ اقتصادی

روسیه به‌عنوان بازیگری سنتی و قدرتمند در قفقاز جنوبی، طی سال‌های اخیر با روندی تدریجی از فرسایش نفوذ مواجه شده است؛ روندی که هم در سطح عملیاتی و هم در سطح راهبردی قابل مشاهده است. علیرغم حضور تاریخی زیرساخت‌های نظامی و نفوذ سیاسی در ارمنستان و مناطق جدایی‌طلب منطقه، تحولات پس از جنگ دوم قره باغ / آرتساخ (۲۰۲۰) و بروز بحران‌های ژئوپلیتیکی جدید، ساختار موازنه‌گرایانه مسکو را به‌شدت تضعیف کرده است. سیاست قدیمی «موازنه از طریق حفظ تعارض»، که در آن روسیه با مدیریت تعمدی بحران‌ها نقش تنظیم‌گر قدرت را ایفا می‌کرد، قابلیت اجرایی موثر خود در برابر پویایی‌های جدید را از دست داده است.

نزدیکی فزاینده جمهوری آذربایجان به ترکیه و ناتو، به‌ویژه از طریق همکاری‌های اطلاعاتی، نظامی و انرژی‌محور، ساختار سنتی نفوذ روسیه در باکو را عملاً فروپاشیده است. همچنین، شکست ارمنستان در جنگ دوم ۲۰۲۰ و انتخاب مسکو در عدم حمایت مؤثر از ایروان، موجب تضعیف اعتماد سیاسی ارمنستان به کرملین شد. تحولات  مربوط به تسخیر کامل قره باغ توسط باکو و خروج نیروهای صلح‌بان روسی همراه با کاهش حضور میدانی در ارمنستان، بیانگر کاهش نفوذ روسیه در منطقه‌ای است که زمانی حیاط خلوت ژئوپلیتیکی آن محسوب می‌شد. گرچه روسیه همچنان ابزارهای اقتصادی مهمی در ارمنستان در دست دارد.

در واکنش به این وضعیت، رویکرد نوظهوری در ادبیات امنیتی روسی پدیدار شده که به آن offshore balancing اطلاق می‌شود. بر اساس این رویکرد، در شرایطی که مسکو از امکان اعمال قدرت مستقیم محروم است، می‌تواند با اتکا به بازیگران ثالث—به‌ویژه ایران و چین و حتی در مواردی ترکیه— تلاش کند حضور ناتو  را در منطقه مهار کند. البته روسیه در واقع سعی میکند با استفاده از ترکیه کشورهای غربی را مهار کند و با ایجاد میدان برای تهران آنکارا را مهار میکند. اما تا کنون، نشانه‌های اندکی از شکل‌گیری یک طراحی منسجم برای اجرای این راهبرد دیده شده است. ابهام در موضع‌گیری نسبت به تحولات داخلی ارمنستان، انفعال در برابر فشارهای سیاسی و نظامی آذربایجان، و تمرکز مطلق بر جبهه غربی در اوکراین، همگی حاکی از واگذاری تدریجی ابتکار عمل در قفقاز جنوبی هستند. در نتیجه، روسیه از یک قدرت مسلط منطقه‌ای به یک بازیگر انعطاف پذیر تنزل یافته است.

البته به نظر میرسد که نفوذ روسیه در قفقاز جنوبی وابسته به جنگ جاری در اوکراین است. در صورت پیروزی مطلق روس ها در اوکراین پیامدهایی ژرف و چندلایه برای امنیت منطقه خواهد داشت. در چنین سناریویی، روسیه عملاً به حاکم بلامنازع دریای سیاه بدل خواهد شد که به معنای تسلط نظامی، اقتصادی و اطلاعاتی مسکو بر دریای سیاه  و متعاقباً  بر یکی از مسیرهای کلیدی ارتباطی میان اروپا و آسیا است. با تقویت موقعیت روسیه، این مسیر تحت فشار قرار می‌گیرد و ترکیه ناچار می‌شود برای حفظ ارتباطات خود با اروپا، به مسیر جایگزین یونان تکیه کند. این در حالی است که آنکارا و آتن به‌رغم عضویت مشترک در ناتو، سال‌هاست با منازعات تاریخی و ژئوپلیتیکی حل‌نشده‌ای روبه‌رو هستند. ترکیه در این سناریو، ناچار خواهد شد برای حفظ منافعش، امتیازات راهبردی به یونان واگذار کند؛ امری که عملاً دست آنکارا را در سطح منطقه‌ای خواهد بست. پیامدهای چنین تحولی محدود به حوزه‌ی دریای سیاه نیست. این رویداد، به‌طور مستقیم بر معادلات قفقاز جنوبی نیز تاثیر خواهد گذاشت. ترکیه که در سال‌های اخیر نقش فعال‌تری در منطقه‌ ایفا کرده، با از دست دادن مسیر پشتیبانی از طریق دریای سیاه، دچار محدودیت جدی در اعمال نفوذ در این قفقاز جنوبی خواهد شد. در نتیجه، توان حمایتی آنکارا از باکو کاهش یافته و فضای مانور آن در برابر روسیه و تا حدودی ایران به شدت تضعیف می‌شود.

در عین حال، چین نیز در این ساختار پیچیده جایگاهی ویژه دارد. پکن، در قالب طرح کمربند–جاده، به‌وضوح به کریدورهای قفقاز جنوبی توجه دارد، اما همچنان از هرگونه مداخله مستقیم در ساختارهای امنیتی منطقه پرهیز کرده و به جای آن مشغول توسعه ی روابط اقتصادی خود با سه کشور منطقه بدون مواجهه مستقیم با منازعات ژئوپلیتیکی است. بخش عمده‌ای از ترانزیت انرژی و کالاهای چینی به اروپا، به‌جای عبور از قفقاز جنوبی، از مسیرهای جایگزین در آسیای مرکزی یا حتی روسیه عبور می‌کند. با این حال، با تشدید تلاش‌های اروپا برای کاهش وابستگی به زیرساخت‌های روسی، چین ناگزیر است که در آینده نزدیک سیاست خود را مورد بازنگری قرار دهد.

عدم حضور امنیتی موثر چین در قفقاز جنوبی در حال حاضر به سود ساختارهای غربی تمام شده است. اما این وضعیت ناپایدار است. زیرا منطقاً چین بایستی بداند که کریدور میانی ای که تحت کنترل عوامل ژئوپلیتیکی غرب باشد مانند یک میدان فرصت اما پر از مین های ژئوپلیتیکی کاشته شده توسط رقیب استراتژیک اش یعنی ایالات متحده است. اگر تهدیدات ژئوپلیتیکی غرب، به‌ویژه از مسیر زنگزور یا دریای کاسپین، به آسیای مرکزی سرریز کند، بعید است که پکن همچنان نقش یک «بازیگر خاموش» را بپذیرد. پتانسیل تبدیل‌شدن چین به یک کنشگر فعال امنیتی در منطقه، اگرچه هنوز بالفعل نشده، اما در معادلات بلندمدت قفقاز، عاملی تعیین‌کننده خواهد بود.

از این منظر، قفقاز جنوبی امروز شاهد فروکش نسبی قدرت روسیه و غیبت تعمدی چین است. این خلأ دوگانه، فرصتی استراتژیک برای غرب، ناتو و متحدان منطقه‌ای آنان همچون ترکیه و اسرائیل فراهم کرده تا با بهره‌گیری از شرایط ژئوپلیتیکی نوین، نقشه قدرت را بازتعریف کرده و حضور ساختاری خود را در منطقه نهادینه کنند.

بخش چهارم: زنگزور؛ گلوگاه ژئوپلیتیکی پروژه دربرگیری در قفقاز جنوبی

کریدور زنگزور، معبری باریک در جنوب ارمنستان که نخجوان را به سرزمین اصلی جمهوری آذربایجان متصل می‌کند، در قلب رقابت ژئوپلیتیکی نوین قفقاز جنوبی قرار گرفته است. این کریدور در نگاه نخست، صرفاً یک مسیر ترانزیتی محسوب می‌شود؛ اما در چارچوب راهبرد دربرگیری سه‌جانبه علیه ایران، روسیه و چین، به گره‌گاهی حساس، چندبعدی و تعیین‌کننده بدل شده که می‌تواند چیدمان ژئوپلیتیکی منطقه را به‌صورت بنیادین دگرگون سازد. از دیدگاه باکو، کنترل این معبر گامی اساسی برای تحقق اتصال مستقیم زمینی به ترکیه است. اما از منظر ناتو و متحدان غربی‌اش، زنگزور نقشی فراتر از یک پل منطقه‌ای ایفا می‌کند: این کریدور، حلقه‌ای کلیدی در مهار و قطع پیوندهای ژئوپلیتیکی ایران با حوزه اوراسیا، و در گام بعد، مهار نفوذ روسیه در قفقاز جنوبی تلقی می‌شود.

ابعاد چندلایه‌ی کریدور زنگزور را می‌توان در سه کارکرد هم‌زمان خلاصه کرد. نخست، ایجاد یک گذرگاه ژئوپلیتیکی بین ترکیه، جمهوری آذربایجان، دریای کاسپین و آسیای میانه بدون عبور از خاک ایران یا روسیه؛ دوم، قطع کامل اتصال زمینی ایران با ارمنستان و از آن‌جا به قفقاز، دریای سیاه و اروپا، که تهران را در موقعیتی ژئوپلیتیکی محصور قرار می‌دهد؛ و سوم، بستر‌سازی برای استقرار نیروهای ناظر یا حافظ صلح وابسته به ناتو یا اتحادیه اروپا در ارمنستان جنوبی، تحت پوشش مأموریت‌های بین‌المللی، که حضور قدرت‌های فرامنطقه‌ای در مجاورت مرزهای شمال غربی ایران را تثبیت خواهد کرد.

تهدید زنگزور برای ایران، به‌مراتب فراتر از مسائل ترانزیتی است. در سناریویی محتمل، این کریدور می‌تواند به مرکز عملیاتی جنگ ترکیبی علیه تهران بدل شود: از استقرار ایستگاه‌های شنود، سامانه‌های پهپادی و زیرساخت‌های اطلاعاتی گرفته تا تسهیل عملیات روانی و فرهنگی علیه مناطق مرزی ایران. طرح‌هایی نیز برای تقسیم زنگزور به زون‌های نظامی و غیرنظامی تحت نظارت نیروهای خارجی در برخی محافل کارشناسی و دیپلماتیک مطرح شده‌اند. در صورت تحقق چنین روندی، مرزهای شمال‌غربی ایران به حلقه‌ای فعال در زنجیره راهبردی ناتو در اوراسیا تبدیل خواهد شد.

در این میان، نقش ترکیه دارای اهمیت مضاعف است. آنکارا در مقام عضو ناتو و حامل گفتمان نئو‌عثمانی، از سال‌ها پیش تلاش کرده است تا نقش پیمان‌کار منطقه‌ای غرب را ایفا کند. مشارکت مستقیم در جنگ دوم قره‌باغ، اعزام مستشاران نظامی، تأسیس پایگاه‌های پهپادی و اطلاعاتی در نخجوان، و طراحی ساختارهای هماهنگ با ارتش آذربایجان، بخشی از راهبرد کلان ترکیه برای گسترش نفوذ راهبردی در قفقاز است. ترکیه به‌خوبی درک کرده که در سایه تضعیف روسیه در پی جنگ اوکراین، پنجره‌ای ژئوپلیتیکی برای اعمال قدرت در منطقه گشوده شده است؛ پنجره‌ای که تحقق زنگزور آن را تثبیت خواهد کرد.

اما درک تحولات زنگزور بدون تحلیل موضع روسیه، ناقص باقی می‌ماند. مسکو در طول دهه‌های اخیر سیاست «موازنه از طریق تعارض» را در قفقاز جنوبی دنبال می‌کرد؛ سیاستی که از طریق مدیریت درگیری‌های منجمد، بقای نفوذ سنتی روسیه را تضمین می‌کرد. با این حال، در جنگ ۲۰۲۰، این راهبرد به‌شدت آسیب دید. برخلاف انتظارات سنتی ایروان، روسیه از مداخله مستقیم برای جلوگیری از شکست ارمنستان خودداری کرد. مسکو از دولت نیکول پاشینیان، که رویکردی آشکاراً غرب‌گرایانه دارد رضایتی نداشت. کنار گذاشتن نخبگان نزدیک به مسکو، استقبال از همکاری با اتحادیه اروپا، و ایجاد شکاف در اعتماد راهبردی با کرملین، باعث شد پاشینیان در زمان بحران، فاقد حمایت قاطع مسکو باشد.

علاوه بر این، کرملین با اجازه دادن به پیروزی نظامی محدود آذربایجان، در عمل موفق شد تا به هدفی راهبردی دست یابد: بازگشت نظامی به خاک آذربایجان، از طریق اعزام نیروهای صلح‌بان به قره‌باغ. از این منظر، مسکو گرچه ظاهراً متحدش ارمنستان را قربانی کرد، اما در عمل حوزه نفوذش را از طریق «میانجی‌گری فعال» تقویت نمود.

با این حال، این دستاورد دیری نپایید. پس از حمله روسیه به اوکراین، تمرکز راهبردی کرملین از قفقاز به غرب جابجا شد و فرصت مناسبی برای بازیگران دیگر از جمله ترکیه و ناتو فراهم آمد. جمهوری آذربایجان، با حمایت آنکارا، دست به اقداماتی زد که منجر به تسلط کامل باکو بر قره‌باغ در سپتامبر ۲۰۲۳ شد، در حالی‌که مسکو نظاره‌گر باقی ماند. این سکوت، که به خروج صلح‌بانان روسی در سال ۲۰۲۴ منجر شد، حاکی از یک عقب‌نشینی راهبردی آشکار بود.در واقع روسیه در سال ۲۰۲۰ با نادیده گرفتن منافع ارمنستان و میدان دادن به باکو، درگیر یک محاسبه اشتباه شد که پیامدهای آن در تحولات سال‌های بعد آشکار شد. امتیازهایی که در قالب توافقات غیررسمی به آذربایجان داده شد، اکنون به ابزارهایی برای فشار به خود روسیه بدل شده‌اند.

در چنین شرایطی، تداوم فشار نظامی و سیاسی باکو و آنکارا بر ایروان برای گشودن کریدور زنگزور، نه یک تحرک مقطعی، بلکه بخشی از پروژه‌ای بلندمدت برای بازتعریف نظم منطقه‌ای است؛ نظمی که با حذف ایران از مسیرهای شمالی و تضعیف نقش روسیه در قفقاز، فضای ژئوپلیتیکی جدیدی را به‌نفع ناتو ترسیم می‌کند.

بخش پنجم: پیامدهای امنیتی کریدور زنگزور برای ایران؛ از تهدید سرزمینی تا مخاطره هویتی

تحقق پروژه کریدور زنگزور، همراه با استقرار زیرساخت‌های امنیتی و اطلاعاتی وابسته به بازیگرانی چون اسرائیل، ترکیه و ناتو، مخاطرات ژرف و متعددی را متوجه امنیت ملی ایران می‌سازد. این مخاطرات تنها در سطح تهدیدات فیزیکی و جغرافیایی باقی نمی‌مانند، بلکه با عبور از مرزهای سنتی امنیت سرزمینی، به ساحت‌های فرهنگی، روانی، اجتماعی و ژئواستراتژیک نیز گسترش می‌یابند. بررسی این تهدیدات، نه در قالب واکنش‌های آنی، بلکه از منظر پیامدهای ساختاری و بلندمدت حائز اهمیت است.

در نخستین سطح، از دست رفتن مسیر زمینی ایران به ارمنستان، به‌ عنوان راه ارتباطی مستقل از ترکیه و آذربایجان با قفقاز و حوزه اوراسیا، پیامدی بنیادین دارد. چنین تحولی موجب می‌شود ایران، در بحبوحه فشار تحریم‌ها و انسداد نسبی مسیرهای شمالی ا در وضعیت جغرافیایی نیمه‌محصور قرار گیرد. این محاصره، به‌ویژه در بافت ژئوپلیتیکی یک نظام در حال گذار به چندقطبی، می‌تواند نقش ایران در پروژه‌های همگرایی اوراسیایی نظیر کریدور شمال–جنوب به‌ شدت محدود سازد.

در سطح دوم، تهدیدات ناشی از «جنگ نرم» به‌ویژه با تمرکز بر شمال‌غرب ایران پدیدار می‌شود. تقویت گفتمان‌های قوم‌گرایانه، ترویج هویت‌های زبانی مجزا، و برجسته‌سازی عناصر تمایز فرهنگی در مناطق آذری‌ نشین ایران، از جمله اقدامات هماهنگ باکو و آنکارا در حوزه قدرت نرم تهاجمی است. این اقدامات، اغلب با پوشش فعالیت‌های رسانه‌ای، انجمن‌های فرهنگی ظاهراً مستقل، و نفوذ در فضای مجازی دنبال می‌شوند. تجربیات اخیر از بحران‌های سوریه، عراق و لیبی آشکار کرده‌اند که مرز میان «جنگ نرم» و بی‌ثبات‌سازی ساختاری، به‌ویژه در بسترهای قومی، بسیار شکننده است. در چنین شرایطی، امنیت داخلی ایران نه‌فقط از بیرون، بلکه از درون با تهدید مواجه می‌شود.

در سطح سوم، استقرار زیرساخت‌های اطلاعاتی و فناوری‌های نظارتی اسرائیل در خاک جمهوری آذربایجان، از جمله سامانه‌های شنود، پهپادهای تجسسی و همکاری‌های سایبری، توانایی اقدام پیش‌دستانه علیه زیرساخت‌های حساس ایران را برای دشمن فراهم می‌سازد. اگرچه در جریان درگیری‌های اخیر میان ایران و اسرائیل، مشارکت مستقیم آذربایجان در حملات تأیید رسمی نشده است، اما افزایش احتمال چنین مشارکت‌هایی، سطح ریسک امنیتی را به‌طرز چشمگیری افزایش می‌دهد. در راهبرد بازدارندگی، «امکان‌پذیری تهدید» به‌اندازه خود «وقوع تهدید» اهمیت دارد و از این منظر، حضور فناوری‌های خصمانه در مرزهای شمال‌غربی ایران، تهدیدی بالفعل محسوب می‌شود.

چهارمین سطح تهدید، به‌واسطه احتمال درگیری‌های مستقیم میان ایران و جمهوری آذربایجان در زمینه کریدور زنگزور یا سایر تنش‌های مرزی پدید می‌آید. وقوع چنین درگیری‌هایی، زمینه‌ساز مداخله نیروهای ثالث در منطقه خواهد بود؛ نیروهایی که ممکن است در پوشش نظارت بین‌المللی، مشارکت در حفظ صلح، یا حتی مداخله بشردوستانه وارد صحنه شوند. نشانه‌هایی از این روند در استقرار ناظران اتحادیه اروپا در خاک ارمنستان و افزایش تعاملات نظامی–اطلاعاتی ترکیه با باکو قابل مشاهده است.

از منظری کلی‌تر، کریدور زنگزور را باید «گلوی ژئوپلیتیکی ایران» در قفقاز جنوبی دانست؛ مسیری حیاتی که مسدودسازی آن به‌مثابه خفگی تدریجی ژئوپلیتیک ایران خواهد بود که نه‌ فقط به قطع اتصال فیزیکی ایران با قفقاز منجر می‌شود، بلکه مسیر مشارکت در اقتصاد اوراسیایی، اتصال به بازارهای اروپایی و حضور در معادلات انرژی را نیز مسدود می‌کند. چنین نتیجه‌ای، در بلندمدت می‌تواند ایران را به بازیگری حاشیه‌ای و غیرمؤثر در تحولات کلان منطقه‌ای تنزل دهد.

بخش ششم: راهبردهای امنیتی و ژئواستراتژیک ایران

در مواجهه با روندهای بحث شده، ایران ناگزیر از بازاندیشی و بازطراحی سیاست‌های امنیتی خود در این منطقه است. تحولات اخیر، نشان‌دهنده‌ی آن است که پاسخ‌های صرفاً دیپلماتیک یا فرهنگی دیگر کارآمدی لازم را ندارند و شرایط جدید مستلزم تعریف بسته‌ای چندلایه از اقدامات امنیتی، ژئوپلیتیکی و روانی است که هم قابلیت بازدارندگی و هم ظرفیت کنش‌گری فعال را در خود داشته باشند.

نخستین بُعد این راهبرد باید بر تعمیق پیوندهای راهبردی با روسیه و چین متمرکز باشد. در دوره‌ای که نظم بین‌المللی در حال گذار به چند قطبی است و بلوک‌های مخالف با نظم آمریکایی در حال تثبیت جایگاه خود هستند، ایران باید از موضع توازن‌سازی سنتی فراتر رود و به ائتلاف‌های مقاومتی بلندمدت و هدف‌محور متوسل شود. در این میان، طرح های ابتکاری که بر محور همکاری‌های امنیتی-نظامی-اقتصادی سه‌جانبه بین ایران، روسیه و چین می‌چرخد، می‌تواند به‌عنوان چارچوب مفهومی بازدارندگی منطقه‌ای تلقی شود. پیشنهادات چهارگانه ی عباس عراقچی در اجلاس اخیر سازمان همکاری شانگهای میتواند بستری مناسب برای چنین ابتکاری باشد.

در سطح دوم، ایران باید رویکردی میدانی و هدفمند در قبال ارمنستان اتخاذ کند. این حضور صرفاً نباید در قالب دیدارهای سیاسی یا مانورهای نظامی نمادین باقی بماند، بلکه باید به سطوح عملیاتی در حوزه‌های لجستیکی، اطلاعاتی و نظامی عمیق گسترش یابد. در شرایطی که ارمنستان، به‌عنوان یکی از قربانیان بالقوه پروژه کریدور زنگزور، نیازمند یک شریک امنیتی متعادل است، تهران می‌تواند با اتخاذ رویکردی بلندمدت، خلأ ناشی از عقب‌نشینی روسیه را در این کشور پر کند. چنین حضوری، علاوه بر ارتقای جایگاه ژئوپلیتیکی ایران، یک مانع مؤثر در برابر پیشروی ناتو و ترکیه در منطقه خواهد بود.

در سطح سوم میدان افکار عمومی و نبرد روانی باید به‌عنوان یکی از ابعاد جدی امنیت ملی در نظر گرفته شود. در حالی که رسانه‌ها و نهادهای قوم‌گرا در حال فعالیت هماهنگ علیه ایران در کشورهای قفقاز جنوبی و همچنین در داخل کشور هستند، تهران باید با تولید روایت‌های جایگزین، حمایت از شبکه‌های فرهنگی بدیل، و راه‌اندازی رسانه‌ها به جنگ روانی دشمن پاسخ دهد.

در نهایت، ایران باید از وضعیت «مواجهه منفعلانه» با تحولات قفقاز عبور کرده و به دکترین «راهبری بازدارنده فعال» برسد. درنظم جهانیِ در حال تحول، بازیگری مؤثر مستلزم حضور به‌موقع، کنش‌گری هوشمندانه و ادراک صحیح از تهدیدات است. قفقاز، در این میان، نه‌فقط یک تهدید، بلکه می‌تواند بستری برای ارتقای نقش ایران در معادلات جهانی باشد—به‌شرط آن‌که از رویکرد تدافعی صرف فاصله گرفته شود.ز از تهدید به فرصت فعال کند.

لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=12794
  • نویسنده : حمید بهرامی، تحلیلگر مستقل روابط بین الملل از اسکاتلند
  • منبع : موسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس)
  • 1750 بازدید

برچسب ها

ثبت دیدگاه

انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.