#اختصاصی
به قلم: حمیدرضا شیرزاد، کارشناس فرهنگی افغانستان در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
مقدمه
در حالی که در آستانه دوسالگی تسلط طالبان بر افغانستان هستیم، مردم این کشور که در نیم قرن اخیر کمتر چهره آرامش را به خود دیده است، همچنان با ستمهای زیادی از سوی حاکمان محلی مواجه هستند. در این میان به طور عموم بیشترین ستمها بر اقوام غیر پشتون و به خصوص به قوم هزاره و به ویژه شیعیان روا شده است.
در این شرایط با توجه به برخی تلاشها برای سفیدسازی طالبان و اظهارات برخی از مسئولین سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در خصوص تعامل مثبت طالبان با شیعیان، گزارش حاضر ضمن مروری بر شرایط تاریخی شیعیان در افغانستان و ستمهایی که بر آنان روا شده، به بررسی تبار و اعتقادات طالبان و نگرشهای حاکمان فعلی افغانستان و همچنین فرامین و رفتار آنان در جهت محدود سازی شیعیان پرداخته و چشمانداز آینده تعامل طالبان با شیعیان را مورد بررسی قرار میدهد.
تبار شناسی طالبان:
جنبش طالبان، جنبشی است تشکیل یافته از علما و طلاب که عمدتا در پاکستان تحصیل کردهاند. پس از کودتای کمونیستی سال ۱۳۵۷ در افغانستان و اشغال این کشور توسط اتحاد شوروی سابق صدها هزار شهروند افغانی به سمت پاکستان مهاجرت کردند. این مهاجرین، اکثرا در داخل اردوگاههایی که از طرف دولت پاکستان و سازمان ملل و با حمایتهای وسیع مالی کشورهای غربی و عربی تاسیس شده بود، اسکان داده شدند.
هجوم گسترده مهاجرین به پاکستان، محدودیتهای فراوانی را در زمینه تحصیل فرزندان آنان در مدارس داخل اردوگاهها ایجاد نمود؛ به صورتی که امکانات و ظرفیت محدود این مدارس، گنجایش پذیرش فرزندان مهاجر را دارا نبود. این در حالی بود که مدارس دینی با کمترین امکانات خویش میتوانست بیش از ظرفیت واقعی خود، طلبه و دانش آموز دینی جذب نماید.
در این حالت مهاجرین به دلایل ایدئولوژیکی و اجتماعی متعددی تمایل داشتند فرزندان خود را در این مدارس ثبت نام نمایند. که از جمله میتوان به دو دلیل اصلی زیر اشاره نمود:
۱٫ مدارس و دانشگاههای دولتی افغانستان به دلیل گرایشهای فکری و انحرافی، خاطره ناخوشایندی در میان شهروندان این کشور از خود به یادگار گذاشته بود .
۲٫ حضور گسترده و بسیار فعال علما و طلاب جوان در دفاع از دین، وطن و استقلال کشور، دوشادوش سایر مردم
در این میان احزاب تندرو اسلامی پاکستان مانند جمعیت العلمای اسلام. جماعت اسلامی و جمعیت اهل حدیث، که از لحاظ فکری، طرفداران سرسخت قرآن و سنت و سیره خلفا و صحابه و معتقد به نظریات علمای سلف و مخالف با اجتهاد و تجدد به شمار میروند و همچنین تحت تاثیر انگیزههای دینی و نژادی (پشتون گرایی) هستند، به کمک مهاجرین شتافته و مدارس و مراکز آموزشی متعددی برای فرزندان آنها تاسیس نمودند و یا اینکه آنها را در مدارس وابسته به خود، در شهرهای مختلف پاکستان جذب کردند. بنابر این، اولین آموزههای فکری طالبان در این مدارس انجام گرفت و طالبان نیز شدیدا تحت تاثیر مواد آموزشی آنها واقع شدند.
بدین ترتیب طالبان تحت تعالیم مکتب «دیوبندی» قرار گرفتند که در پاکستان کنونی از آن به عنوان نماینده «دین رسمی» یاد میشود، و همواره در دو دهه اخیر، و با توجه به سرمایه گذاریهای وسیع عربستان و حمایتهای دولت پاکستان در حال رشد و توسعه بوده و هم اکنون جنبش طالبان افغانستان با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگی دارد و از حمایتهای معنوی ومادی و حتی انسانی آنها در این چند سال برخوردار بوده است.
نکته مهم دیگری که وجود دارد این است که طلاب علوم دینی افغانستان، رابطه تاریخی دیرینه ای با مدارس دیوبندی در شبه قاره هند داشتهاند. قبل از تجزیه هند و به وجود آمدن کشوری به نام پاکستان در سال ۱۹۴۷، اکثر طلاب اهل سنت افعانستان برای ادامه تحصیل به مدارس دیوبندیه در هند میرفتند.
ارتباط فکری بین طلاب و علمای افغانستان از یک طرف و مدارس تحت نفوذ مکتب دیوبندی در پاکستان از طرف دیگر، در طول دهههای گذشته کم وبیش برقرار بوده است. این ارتباط، تا قبل از دوران جهاد افغانستان، حالت طبیعی و آرامی داشت، اما پس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شده و روند شتاب آلودی به خود گرفت. شتاب این روند زمانی بیشتر محسوس گردید که پاکستان و عربستان تصمیم گرفتند به جای حمایت از احزاب میانهرو اسلامی در قضیه افغانستان، از احزاب تندرو اسلامی حمایت به عمل آورند. پس از همین مساله بود که جمعیت العلمای اسلام و اهل حدیث با پشتوانه مالی و سیاسی قوی، طرحهای بنیادی و دراز مدتی را برای مهاجرین و مجاهدین افغانی روی دست گرفته و با حوصله مندی تمام، برای اجرای کامل آن وارد عمل شدند. مشترکات فرهنگی، قومی، زبانی و قبیله ای سبب جذب جوانان افغان در مدارس جمعیت العلمای اسلام شد، که در نتیجه، عامل گرایش ناخودآگاه آنان به آموزههای دیوبندی جمعیت العلمای اسلام گردید.
در این میان عدهای طلبه که از بینش کافی برخوردار نبودند از مناطق روستایی و دور افتاده به مدارس جمعیت العلمای اسلام پیوسته و به مریدان بلاقید دیوبندیها مبدل گشتند. لذا تعبیرات سخت گیرانه طالبان از اسلام و تعصبات دیوانه وار آنها که با رسومات قوم پشتون نیز هماهنگی دارد، از آنجا ناشی شد.
قابل یاد آوری است تعداد مراکزی که متعلق به جناح دیوبندی در پاکستان بوده و طلاب دینی در آنها بر اساس آموزههای دیوبندی آموزش میبینند از قرار ذیل هستند:
دارالعلوم حقانیه اکوره ختک در ایالت سرحد، مدرسه اشرفیه در لاهور، جامعه بنوری تاون و دارالعلوم کده در کراچی، دارالعلوم تندو الله یارخان در سند، جامعه مدینه در لاهور، مدرسه خیرالمدارس مولتان و چندین مدرسه مهم دیگر در کویته بلوچستان.
اصول فکری طالبان
با توجه به مطالبی که پیرامون منابع تاثیرگذار بر اندیشه طالبان و زمینه و بستر آموزش و پرورش آنان بیان داشتیم، سیر تفکر دینی طالبان نیز تا حدودی روشن خواهد شد. تفکر دینی طالبان در حقیقت همان تفکر دیوبندی است که نسخه بدل «وهابیگری» در شبه قاره هند به شمار میرود. جهت روشن شدن بهتر مبانی فکری طالبان و دیوبندی، چند محور را در اندیشه آنان مورد ارزیابی قرار میدهیم.
مبانی اندیشه طالبان، ناشی از مکتب دیوبندی هند و سلفیه است. آنان دورههای آغازین و میانی اسلام را دوران طلایی، و دور از هرگونه خطا و نقد میدانند. به نظر آنان این دوره نزدیکترین و شبیهترین مشخصات زندگی اسلامی را به سیره و سنت حضرت محمد(ص) داشته، و باید نظام زندگی اکنون مسلمانان نیز به آن دوره برگردد.
مهمترین اصل در اندیشه سیاسی دیوبندی و طالبان، زنده کردن خلافت در نظام سیاسی اسلام است. طالبان، اسلامی ماندن جامعه را در اسلامی بودن حکومت میداند. بنابراین بازگشت به جامعه آرمانی موردنظر طالبان، مستلزم زندهکردن نظام حکومتی آن زمان یعنی خلافت است و از ارکان این نظام سیاسی، بیعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه بوده و در این تئوری مردم و احزاب جایگاهی ندارند
از بنیانهای مهم فکری ـ اعتقادی طالبان افغان، آداب و رسوم اسلامی مبتنی بر شریعت است. آنها با تفسیر خاص خود از شریعت که عمدتاً ملهم از باورهای سلفی ـ وهابی، دئوبندی و پشتونی است، در اندیشه شرعی کردن ساختار قدرت در قلمرو اسلامی بوده، لذا همانند گرایشات قبیلهای و خشن، در ارتباط با ظواهر مذهبی نیز بسیار سختگیر و جدی هستند.
همچنین تفسیر آنان از مفاهیمی مانند «توحید و شرک» که بنیاد اندیشه کلامی بنیادگرایی افراطی را تشکیل میدهد، از دیدگاه آنان نذر کردن برای ائمه (ع) و سوگند یاد نمودن به اسامی آنان از مصادیق شرک به شمار میآید. جلوههای همین نوع طرز تفکر، در سران طالبان نیز مشهود است.
خود حق پنداری ستیزگرایانه
بنیاد گرایی افراطی از نوع وهابی، با توسل به حربه «تکفیر»، به مبارزه با تمامی مذاهب و فرق اسلامی غیر از وهابیت پرداخته و سایر گروهها را یکسره بر باطل و حتی کافر میپندارد. مکتب دیوبندی در پاکستان، جناح فکری رقیب خود «بریلوی» را که حلقه دیگری از سنیان حنفی مسلک است، کافر قلمداد نموده و مخالفت با آن را از وظایف شرعی خود میپنداشت. چنانکه «سپاه صحابه» در اوان ظهورش، مبارزه با بریلویها و شیعیان را در کنار هم، از اهداف اصلی خود قرار داده بود، اما پس از سیاسی شدن گروه مذکور، شیعیان به عنوان تنها دشمن اصلی برای آنها مطرح گردید. دشمنی با شیعه در تاریخ مکتب دیوبندی سابقه دیرینهای دارد.
شاه ولی الله دهلوی رهبر جریان دئوبندی در قرن هیجدهم میلادی, پیرامون مذهب شیعه چنین میگوید : «از ذریت حضرت مرتضی سه فرقه ضاله برآمدند که هیچ تقصیر نکردند در برهم زدن دین محمدی؛ اگر حفظ او (الله) تعالی شامل حال این ملت نبودی. از آن جمله شیعه امامیه که نزدیک ایشان قرآن به نقل ثقات ثابت نیست… و در ختم نبوت زندقه پیش گرفته…» شاه عبدالعزیز فرزند شاه ولی الله, در ادامه راه پدر، کتابی به نام «تحفه اثناعشریه» در رد مذهب شیعه امامیه به تحریر درآورد. نامبرده در این کتاب، راجع به پیدایش مذهب شیعه چنین قلم زده است: «شیعه به وسیله عبدالله بن سبا یهودی در دوران خلیفه سوم و چهارم به وجود آمد و شیعه بر اثر وسوسه این شیطان لعین، چهار فرقه شد.»
جنبش طالبان در افغانستان نیز دارای چنین تفکر ضد شیعی میباشد. ملاعمر، رهبر طالبان در نشریه شریعت در سال ۱۳۷۷ اعلام میکند که «شیعیان چیزی بین کفار و مسلمانان هستند.» به ادعای طالبان، شیعیان بدعت گذارانی هستند که میتوان آنان را برای عقاید مذهبی شان مورد آزار و اذیت قرار داد.
طالبان پس از تصرف شهر مزارشریف در مرداد ماه سال ۱۳۷۷، دستور قتل عام وسیع شیعیان را صادر کرده و نظامیان آن شیعیان را به عنوان «رافضی و کافر» به خاک و خون کشیدند. افراد طالبان که در جنگ اول مزار شریف (خرداد ۱۳۷۶) به اسارت نیروهای حزب وحدت اسلامی درآمده بودند، آشکارا از وجوب جهاد علیه رافضیهای کافر و ازبکهای ملحد (زیرا ازبکها در سابق ملیشیای دولت کمونیستی کابل بودند) سخن بر زبان آورده و کشته شدن در مقابل جبهه متحد را شهادت در راه خدا میدانستند. دشمنی طالبان با ایران نیز ریشه در همین باور نادرست آنها دارد، چنانکه همفکران آنها (دیوبندیها) در پاکستان، خصومت آشکارشان را با ایران شیعی از کسی مخفی نمیدارند.
باورهای قوم مدارانه
تردیدی نیست که دین، فرهنگ، عرف و اجتماع و حتی موقعیت اجتماعی و اقتصادی هر یک به نوبه خود، تاثیر روشنی بر افکار و رفتار انسان برجای میگذارد. اکنون و با توجه به این پیش فرض، نگاهی به جایگاه عرف و سنت در جامعه پشتون افغانستان انداخته و تاثیر آن را بر رفتار طالبان، مورد اشاره قرار میدهیم. جامعه پشتون افغانستان یک جامعه قبایلی است که ارزشهای قومی و قبیله ای در آن بسیار ریشه دار و مستحکم میباشد. میزان تاثیرپذیری فرهنگ عمومی پشتونها از آداب و رسوم قبایلی، بسیار بیشتر از آن است که در فرهنگ سایر گروههای نژادی این کشور دیده میشود. پشتونهای افغانستان دارای نوعی آداب و رسوم بخصوصی هستند که از آن به نام آیین «پشتون والی» یاد میشود که در عرف پشتونها ترکیبی از مجموعه قوانین و ایدئولوژی را شامل میشود
با توجه به پیوندهای پایدار قبیله ای و استحکام سنتهای ملی پشتونی در جامعه پشتونها، این گروه نژادی دارای احساس تعلق شدیدی نسبت به هم نژادان خود بوده و همیاری یکدیگر را از وظایف رسمی قبیلهای خود میدانند. وجود این احساس تعلق شدید نسبت به همدیگر، باعث گردیده که این قوم علی رغم نزاعهای ممتد داخلی، این خصومتها را در شرایط حساس و بحرانی کنار گذاشته و موقتا در موضوع مربوط به سرنوشت مشترک، به دور هم گرد آیند.
اکنون که به جایگاه سنت و عرف در فرهنگ و اندیشه پشتونها پی بردیم تاثیر این سنت را بر افکار دینی و سیاسی سران جنبش طالبان به طور فشرده مورد ارزیابی قرار میدهیم. جنبش طالبان به عنوان یک جنبش برخاسته از جامعه پشتون افغانستان، آن هم از دل مردمان روستایی و غیرشهری که دارای تعلقات سنتی و قبیلهای شدیدتری هستند، نمی تواند از تاثیرپذیری فرهنگ قبیلهای به دور باشد. اساس تاثیرپذیری طالبان از فرهنگ قبیلهای پشتون، در نوع تفسیر آنها از مفاهیم و قوانین دینی، کاملا محسوس است. به عنوان مثال میتوان این تاثیر پذیری را در مدل حکومتی آنان که منطبق با مدل نظام ریاستی قبیلهای مرسوم در جوامع روستایی پشتونها، شباهت زیادی دارد. در مدل نظام اداری قبیلهای، شخص رییس قبیله مافوق همه مردم تصور شده و اراده او جنبه قانونیت دارد و از هر نوع انتقادی مصون است؛ مشاهده نمود.
همچنین نوع بینش خاص طالبان نسبت به زن و حقوق آن در جامعه و حتی خانواده مورد دیگری از تاثیر عرف پشتونی بر برداشت دینی آنها میباشد.
زن در عرف رسمی و ملی پشتونها، موجودی است محکوم به حضور در منزل که حق رفت و آمد در اجتماع را نداشته و باید از ارتباط با هر مرد اجنبی برکنار باشد. زن در این فرهنگ، شخصیت مستقل ندارد. او تا قبل از دوران ازدواج، عنوان ملکیت پدر را یدک میکشد و پس از ازدواج، شوهر و خانواده شوهر، مالک تام الاختیار او به شمار رفته و درباره سرنوشت او تصمیم میگیرند. تعلیم و تحصیل زنان در محیطهای باز و مدارس جدید، عملی ناروا شناخته میشود.
خشونت و انعطاف ناپذیری دو ویژگی دیگر در شیوه سیاستمداری طالبان است که محصول فرهنگ سنتی پشتونها محسوب میشود. معمولا فرهنگ قبایلی، فرهنگی توام با خشونت و انعطاف ناپذیری است.
علاوه بر موارد ذکر شده نمونههای متعدد دیگری نیز در تفکر طالبان وجود دارد که متاثر از آداب و رسوم قبیلهای و ملی آنها بوده و هم اکنون تحت عنوان ((شریعت))، به اجرا گذاشته میشود؛ مانند: بیگانه ستیزی، مخالفت با نهادها و مقررات بینالمللی، دشمنی با زندگی و مظاهر شهری و نیز مخالفت با جذب نیروهای باقی مانده از رژیم گذشته تحت عنوان ننگ پشتونیسم و…
بنابر این، آنچه طالبان به عنوان یک گروه مذهبی ـ سیاسی، تحت نام دین و مذهب ارائه میدهد، نمیتواند صرفا مذهبی باشد؛ بلکه مذهبی است که با پیش فرضهای فرهنگ سنتی و قبایلی شکل گرفته و تفسیر یافته است.
شیوه رفتار طالبان با شیعیان
در حکومت اول طالبان نه تنها برای شیعیان در قانون، حقی قایل نشدند، بلکه شیعیان را از حق تابعیت افغانستان نیز محروم ساختند. طالبان با این ذهنیت منفی علیه شیعیان، بارها مردم شیعه را قتل عام نمودند تا اینکه حکومت اول طالبان در سال ۱۳۸۰ (۲۰۰۱ میلادی) سرنگون شد.
با بازگشت دوباره طالبان به قدرت و حاکمیت، ابهام در زمینه تعریف جایگاه شیعیان به عنوان یک بخش بزرگی از جامعه افغانستان، به وجود آمده است. از آغاز در دست گرفتن قدرت توسط طالبان در مرداد ماه سال ۱۴۰۰، بیشتر اعضای ارشد این گروه از برابری و برادری همه اقوام و مردم افغانستان و حکومت همه شمول که در آن تمام مردم افغانستان سهیم خواهند بود، سخن گفتهاند، اما آنچه قابل توجه است اینکه تاکنون هیچ گام عملی و هیچ راهکار عینی را در زمینه سهیم ساختن شیعیان در ساختار حکومت ارائه نکرده و این موضوع همچنان مبهم باقی مانده است.
همچنان که شاهد هستیم پس از گذشت دو سال از تسلط طالبان بر افغانستان به غیر از چهار نفر، هیچ فردی از شیعیان نه تنها در ساختار حکومت طالبان حضور ندارد؛ بلکه تعریفی از جایگاه و حقوق شیعیان نیز تاکنون در حاکمیت این گروه تبیین نشده که جای تأمل و نگرانی است.
فرامین طالبان برای محدود کردن شیعیان
با مروری بر اعمال و فرامین طالبان در خصوص شیعیان در دو سال گذشته در مییابیم که آنان با ظاهر سازی فقط به دنبال جلب نظر جامعه جهانی برای کسب مشروعیت و به رسمیت شناخته شدن از سوی آنان هستند.
استاد اکبری از رهبران جهادی افغانستان و معاون کنونی شورای علمای شیعه افغانستان در دیدار با رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان در تاریخ ۱۷/۵/۱۴۰۲ میگوید: از وضعیت فعلی راضی نیستم و نسبت به آینده بسیار نگران بوده و در شرایط موجود تنها راه را هم تعامل و همکاری با حاکمیت طالبان میدانیم.
معاون شورای علما شیعه اضافه کرد است : حکومت فعلی(طالبان) نه اسلامی است، نه ملی و نه فراگیر بلکه حکومت تک قومیتی است و بدون قانون اداره میشود.
این رهبر جهادی درخصوص محدودیتهای اعمال شده در برنامههای عزاداری محرم سالجاری افزود: حکومت امنیت را بهانه قرار داده؛ البته سیاست کلی طالبان این است که شیعه رعیت باشد لذا هویت شیعه را به رسمیت نخواهند شناخت. آنها احوال شخصی شیعیان را در دادگاهها اعمال نخواهند کرد و سهم در حکومت به شیعه نخواهد داد.
وی در ادامه سخنانش به رابطه شورای علمای شیعه با امارت اسلامی اشاره کرد و گفت رابطه این دو رابطه سردی است. اما رویکرد شورای علمای شیعه در مرحله اول دفع ضرر از شیعیان بود که موفق بودیم و مرحله دوم کسب منافع شیعیان بود که تا کنون موفق نبودیم.
در چند روز گذشته نیز مجمع آسیایی حقوق بشر و توسعه به دنبال وضع محدودیتهای طالبان بر هزارهها و شیعههای افغانستان که آخرین نمونهای آن، وضع محدودیت بر برگزاری مراسمهای محرم بوده است، با ابراز نگرانی از وضعیت هزارهها و شیعیان تحت حاکمیت طالبان، میگوید که این گروه قومی-مذهبی با «تبعیض سیستماتیک، حملات هدفمند، به حاشیه رانده شدن، مجازات و محدودیتهای سخت» طالبان روبهرو هستند. این نهاد برای حفاظت هزارهها و شیعهها در زیر حاکمیت طالبان، فراخوان داده و خواهان اقدامات محکم و فوری جهانی شده است.
این نهاد حقوق بشری، اقدامات طالبان برضد هزارهها و شیعیان را «آزار و شکنجه سازمانیافته» میخواند که به باور این نهاد، نیازمند محکومیت و همبستگی جهانی است.
همچنین در این راستا میتوان به دلایل طالبان برای تعطیلی دفاتر کمیته امداد امام خمینی (ره) در افغانستان اشاره نمود .
آنان دلایل خود را به شرح زیل اعلام نمودهاند:
۳٫ اکثر شاگردان آنها شیعه هستند و تعداد بسیار کمی هم اهل سنت و پشتون میباشد.
۴٫ اموراداری این مرکز توسط مدیر اداری، افرادی از شیعیان ولایت غزنی اداره میشود.
۵٫ از ابتدای تاسیس تاکنون ۴۰۰۰۰نفر را آموزش داده اند که بیشترشان شیعه هستند.
۶٫ ما به شاگردان شیعیان به طور کلی اجازه نمیدهیم، چون این حرکت برای ما به اثبات رسیده است که شیعیان برای ما دردسر ساز هستند. بخاطر اینکه اینها مشکلات عقیدتی را به بار میآورند و تفاهمات سیاسی و ملاحظات ما ایجاب میکند که به شیعیان مجوز ندهیم.
بر این اساس و به صورت خلاصه به فرامین و رفتار طالبان از ابتدای تسلط بر افغانستان به صورت فهرست وار اشاره مینماییم.
۱٫ اعلام عدم رسمیت مذهب جعفری در مذاکرات صلح با دولت جمهوریت
۲٫ تبعیت شیعیان از اهل سنت در اعلام عید فطر
۳٫ تعطیلی دپارتمان فقه جعفری در دانشگاه بامیان
۴٫ حذف تعطیلی روز عاشورا
۵٫ حذف مضامین شیعی از کتب درسی دانش آموزان
۶٫ تدوین قوانین کشور بر اساس مذهب حنفی
۷٫ ممنوعیت ازدواج بین شیعیان و اهل سنت
۸٫ تقدیر سرپرست وزارت امور داخله از انتحار کنندگان در مساجد شیعه و دیدار با خانوادههای آنان
۹٫ کوچ اجباری شیعیان – تخریب و آتش زدن منازل آنها در مناطق شیعه نشین
۱۰٫ محدودیت در مراسم محرم
۱۱٫ وادار کردن شیعیان به تغییر مذهب
۱۲٫ لغو قوانین مربوط به احوال شخصیه شیعیان
۱۳٫ حذف شیعیان از مناصب حکومتی
۱۴٫ حذف شیعیان از مراتب نظامی و ارتش
۱۵٫ حذف شیعیان از دستگاه قضایی
سخن نهایی
با بررسی اجمالی که در اصول فکری، باورهای قوم مدارانه، شیوه رفتار با شیعیان و فرامین صادره از سوی طالبان انجام شد اکنون این سوال مطرح میگردد که آیا طالبان حاضر است در آینده شیعیان را به عنوان یک مذهب رسمی و پیروان آن را به عنوان بخشی از ملت افغانستان بپذیرد؟
به نظر میرسد با توجه به مطالب یاد شده در بالا پاسخ کاملا آشکار باشد. البته در حال حاضر با توجه به اینکه طالبان نیاز به مشروعیت داخلی و رسمیت بینالمللی دارد حاضر شده است در پیش چشم جهانیان و رسانههای آنان و به صورت ظاهری از عقاید خود کوتاه آمده و اینطور نشان دهند که شیعیان جزئی از ملت افغانستان بوده و موجودیت، مذهب، حقوق آنان و قوانین ویژه آنان قبول داشته و در آیندهای که زمان آن مشخص نیست، آنان را در حکومت سهیم خواهد ساخت.
اما با توجه به سخنان مولوی عبدالحکیم منیب وزیر حج و اوقاف دولت اشرف غنی که از مسئولین بلند پایه دولت اول طالبان بوده و بر شاگردی مولوی اختر منصور رهبر قبلی طالبان افتخار دارد، در ملاقات با رایزن فرهنگی سابق جمهوری اسلامی ایران در افغانستان، مبنی بر اینکه طالبان فعلی همان طالبان اول است اما با این تفاوت که به پیچ و خمهای دیپلماتیک آشنا شده و در ظاهر رنگ عوض کرده است، در صورتی حکومت آنها از سوی جامعه جهانی و کشورها به رسمیت شناخته شود، همه چیز تفاوت خواهد کرد و آنان اعتقادات خود را جاری کرده و سرنوشت شیعیان دچار سردرگمی و پیچیدگی خواهد شد.