#اختصاصی
به قلم: تیموفی برداچف؛ مدیر برنامه باشگاه مباحثه والدای روسیه
در سالهای آینده، سیاست روسیه در فضای اوراسیا به احتمال زیاد با هدف اجتناب از تعهدات بیش از حد و در عین حال تقویت روابط با کشورهایی که واقعاً علاقهمند به همکاری با مسکو هستند و همچنین تقویت نفوذ نهادهای بین المللی گسترده به ویژه سازمان همکاری شانگهای خواهد بود. این استراتژی باید مهمترین اهداف روسیه را که ماهیت داخلی دارند و شامل حفظ ثبات اجتماعی، هماهنگی اجتماعی و رشد اقتصادی است، برآورده کند. با این حال، دلیلی وجود ندارد که از صحبت در مورد “تنهایی” روسیه یا عدم وجود متحدان آن ناراحت باشیم. علاوه بر این، در دنیای مدرن به طور فزایندهای میبینیم که چگونه حجم بیش از حد تعهدات خارجی، حتی در مواردی که استراتژی سیاست خارجی از منابع خوبی برخوردار است، بیشتر به یک مشکل تبدیل میشود تا یک مزیت.
در واقع، اهمیت واقعی بحران در خاورمیانه که چند هفته است ادامه دارد، مشکل روابط اسرائیل، مردم فلسطین و همسایگان آنها نیست. حتی شگرفترین تغییرات در سرنوشت خود دولت یهود، به غیر از دشمنان فوری آن در حال حاضر، بعید است که تأثیر فاجعه باری بر امنیت جهانی داشته باشد. اول از همه، به این دلیل که این امر بر منافع امنیتی فوری مهم ترین قدرتهای جهان – چین، روسیه و حتی ایالات متحده که حامی اصلی اسرائیل باقی میماند- تأثیر نمیگذارد. با این حال، سیر وقایع و فقدان راهحلهای ایدهآل از سوی اسرائیل برای وضعیت کنونی، بحران خاصی را در تمامی سیاستهای آمریکا در منطقه به همراه دارد. این امر به نوبه خود نه تنها به شکلگیری نظم جدید بین المللی کمک میکند، بلکه مستحق مطالعه است تا دیگران از تکرار اشتباهات آمریکاییها اجتناب کنند.
در طول تاریخ، اسرائیل اصولاً یک ابزار نسبتاً قابل اعتماد سیاست ایالات متحده در منطقه بوده است. اهمیت این سیاست در تامین منابع انرژی اقتصاد جهان به طور مداوم افزایش یافته است. تمام درگیریهای نظامی بین اسرائیلیها و همسایگانشان در نهایت به افزایش اهمیت حضور آمریکا در خاورمیانه کمک کرده است. این امر به ویژه در طول جنگ سرد صادق بود، زمانی که پادشاهیهای خلیج فارس مجبور شدند به ایالات متحده روی آورند تا خود را از تجاوزات احتمالی اتحاد جماهیر شوروی و متحدان منطقهای آن نجات دهند. به طور کلی، پیروزیهای جدید تسلیحات اسرائیل شرایطی را برای مشارکت آمریکاییها در سیاست منطقهای به عنوان صلحسازان جهانی ایجاد کرده است. تنها واشنگتن میتوانست اسرائیل را بهطور جدی تحت تأثیر قرار دهد و به همین دلیل چشمهای مخالفان ناامیدش به آمریکا معطوف شد.
در نتیجه، این حس کاذب در میان نخبگان اسرائیل به وجود آمد که دولت آنها برای ایالات متحده ارزش مستقلی دارد.
این امر، همراه با دسترسی ممتاز به اکثر رسانههای جهانی، در واقع واشنگتن را با تعهدات بیش از حدی مواجه کرده است که دیگر نمیداند چگونه از شر آنها خلاص شود. در حال حاضر، سیاست آمریکا در خاورمیانه صرفاً حمایت عمومی از اسرائیل و کمکهای نظامی را با فشار غیرعلنی بر دولت یهود برای کنار گذاشتن طرحهای رادیکال خود ترکیب میکند. در نتیجه این خطر وجود دارد که اولی برای لطمه زدن به آبروی آمریکا در جهان اسلام کافی باشد و دومی باعث آزردگی داخلی اسرائیلیها شود که عادت دارند آمریکا را حامی بی قید و شرط خود بدانند.
دیگر بازیگران منطقه نیز به نوبه خود بازی متفکرانه و بلندمدت خود را با آمریکاییها انجام میدهند. به استثنای ایران، هیچ کشوری در خاورمیانه تا آنجا پیش نرفته است که موضوع حذف اسرائیل را به عنوان یک نهاد سیاسی مطرح کند. همه آنها تلاش میکنند تا رفتار اسرائیل را در چارچوب خاصی قرار دهند: نه تابع روابط دوجانبه با ایالات متحده، بلکه تابع قواعد بازی منطقهای. توسعه این قواعد چیزی است که کشورهای عربی و همچنین ایران و ترکیه ظاهراً آن را حق خود میدانند. در میان چنین شرایطی، واشنگتن احتمالاً باید به نحوی سیاست خود را تطبیق دهد، از جمله محدود کردن تدریجی استراتژی مبتنی بر حمایت بی قید و شرط از اسرائیل. فکر نکنید که چنین تغییراتی میتواند یکباره اتفاق بیفتد. با این حال، در دراز مدت، تصور اینکه ایالات متحده جایگزین سومی داشته باشد دشوار است.
با توجه به اینکه اسرائیل برای چندین دهه متحد اصلی ایالات متحده در خارج از این کشور باقی مانده است، ارزیابی مجدد تدریجی این روابط دوجانبه ممکن است اولین گام در جهت تجدید نظر در کل استراتژی گسترش تعهداتی باشد که به علامت تجاری سیاست خارجی آمریکا تبدیل شده است. علاوه بر این، این موضوع بیش از آن که مزایایی برای واشنگتن داشته باشد، به طور فزایندهای مشکلات بیشتری برای آن ایجاد میکند. «پیمان شیدایی» Pact-mania بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم به یکی از ویژگیهای سیاست خارجی آمریکا تبدیل شد و ما به خوبی از طیف گسترده ای از ائتلافهایی که در سایه تعهدات ایالات متحده در سراسر جهان ایجاد شد، آگاه هستیم.
با این حال، بعید است که ادامه آن، در شرایط جدید امکان پذیر باشد. ما در حال حاضر میبینیم که حتی تواناییهای آمریکا ممکن است برای ارائه کمکهای لازم به بسیاری از کشورهای تحتالحمایه کافی نباشد. به عبارت دیگر، سیاست آمریکا برای حفظ حضور خود باید تا حدی سازگاری با شرایط متغیر جهانی و منطقهای را نشان دهد.
برای روسیه که هیچ ارتباط مستقیمی با بحران خاورمیانه ندارد، تجربه خوبی برای یادگیری است. اول از همه، نشان میدهد که تکیه بر تعداد محدودی از متحدان و همچنین پذیرفتن تعهدات مهم چقدر میتواند کوتهبینانه باشد. همانطور که ایالات متحده باید خود را با یک محیط سیاسی که در آن دولتهای دارای حاکمیت بیشتر و بیشتری در آن اهمیت دارند وفق دهد، روسیه نیز باید گسترش دایره شرکت کنندگان را در مورد موضوعات مورد علاقه خود در نظر بگیرد. تا کنون، سیاست مسکو در حلقه نزدیک خود نشانههایی از چنین سازگاری با شرایط ناگزیر در حال تغییر را نشان میدهد. اما برای اینکه این فقط به نوعی عقب نشینی که برای غرور خودمان مهم است تبدیل نشود، باید چندین مشکل مهم دیگر را حل کنیم.
اولا، روسیه با این سوال مواجه خواهد شد که چگونه میتوان ترکیبی نسبتاً بهینه از سازگاری با تغییراتی که برخلاف میل ما رخ میدهد، و پایداری در جایی که مشکل واقعاً از اهمیت اساسی برخوردار است، پیدا کرد. اکنون روسیه هنوز دارای منابع خاصی برای نفوذ بر همسایگان خود است که ناشی از موقعیت گذشته این کشور است. استفاده از این منابع به هیچ وجه به معنای تلاش برای نگه داشتن کشورهای دیگر در حوزه انحصار نفوذ به هر قیمتی نیست. با این حال، ممکن است ارزش آن را داشته باشد که آنها را نه از منظر روابط منحصراً دوجانبه، بلکه به عنوان یک ابزار دیپلماتیک که در یک زمینه وسیعتر به کار میرود، مورد بررسی قرار دهیم.
دوم، بحران عمومی نهادهای بینالمللی ناگزیر ما را وادار میکند که در مورد سازمانهایی که وضعیت آنها اکنون کاملاً خوب به نظر میرسد، به سؤالات دشوار پاسخ دهیم. سازمان همکاری شانگهای، اتحادیه اقتصادی اوراسیا یا پیمان امنیت جمعی CSTO – همه این سازمانها از نظر ماهیت با نهادهای غربی که بر اساس مدل “رهبر – قبیله” ساخته شده اند، متفاوت هستند. با این حال، ما هنوز هیچ راهی برای سنجش میزان بقای سازمانهایی که در آن اصول انضباطی سختگیرانه در قالب یک قدرت حامی وجود ندارد، نداریم. روسیه و چین به عنوان رهبران همکاریهای بین المللی در اوراسیا، به احتمال زیاد در یک دهه آینده با این مشکل فرضی مواجه خواهند شد.
در نهایت، ما هنوز به خوبی نمی دانیم که چگونه با همسایگان متوسط و کوچک وقتی در یک بحران قرار میگیرند، تعامل کنیم. تا کنون، اوراسیا بزرگ منطقه ای با کشورهای نسبتاً مستقر است که قادر به اجرای سیاست خارجی مسئولانه هستند. با این حال، نباید فراموش کرد که بسیاری از آنها در سالهای آینده ممکن است با چالشهای داخلی جدی مواجه شوند که تهدید رادیکالیسم مذهبی و افراطگرایی را به همراه دارد. اینکه تا چه حد روابط دوجانبه ما و همچنین نهادهای مشترک برای حل چنین مشکلاتی سازگار است، متأسفانه باید مورد آزمایش قرار گیرد. اینها سوالاتی هستند که به احتمال زیاد در بحبوحه دگرگونی نظم بینالمللی و با در نظر گرفتن نیاز فوری به حفظ صلح در اوراسیای بزرگ اساسی خواهند شد.