#اختصاصی
به قلم: فائزه محمدنیا، دانشجوی دکتری مطالعات روسیه دانشگاه تهران
نقطه آغاز تاریخ هر قومی وابسته به اولین حکومتی است که در آن سرزمین تشکیل شده است. تشکیل حکومت نقطه آغاز تاریخ است. سرزمین پهناور روسیه نیز با تاریخی طولانی به اولین حکومتی منصوب میشود که توسط فردی به نام روریک بنا نهاده شده است.
طبق سنت و افسانههای روسی، روریک یک شاهزاده یا رهبر نظامی واریانگ (احتمالاً از قوم نورس یا اسکاندیناویاییها – یعنی وایکینگها) بود که در قرن نهم میلادی وارد سرزمینهای اسلاو شرقی شد. یکی از منابع اصلیای که از او یاد میکند، وقایعنگاری اولیه روس (Повесть временных лет) است، که در قرن ۱۲ توسط راهبی به نام نستور نوشته شده است. طبق این وقایعنگاری، در سال ۸۶۲ میلادی، قبایل اسلاو شرقی که درگیر اختلاف و هرجومرج داخلی بودند، از واریانگها دعوت کردند که بیایند و بر آنها حکومت کنند تا نظم برقرار شود.
اما اصالت داستان روریک را باید از قرن هجدهم میلادی دنبال کرد. مسئله واریانگ از قرن هجده میلادی تا به امروز یکی از مسائل جنجالی در تاریخ نگاری روسیه شمرده میشود. جنجال بر سر این مسئله است که؛ آیا دولتداری در سرزمین روسیه از درون فرهنگ اسلاوی شکل گرفت یا آنکه با ورود نخبگان اسکاندیناویایی (واریانگها) پدید آمده است؟ پاسخ به این پرسش صرفا پاسخی تاریخی در گذشتههای دور نیست بلکه در آن یک نزاع هویتی نهفته است که در دورانهای مختلف دولتهای روسیه متفاوت بوده است. در دورانی این پرسش در غالب علمی پاسخ داده شده و در مواردی پاسخ به این پرسش کاملا سیاسی و وابسته به قدرت بوده است. اگر پذیرفته شود که اولین دولت روسیه بهدست مردمانی «بیگانه» شکل گرفته است، در نتیجه، روسیهی معاصر نیز باید با دیگر کشورها همکاری کند و اصل وابستگی متقابل را بپذیرد.
در قرن هجده میلادی در آکادمی علوم سنت پیتیربورگ روسیه دو تاریخنگار آلمانی به نامهای گوتلیب مولر و بایر در حال پژوهش بر روی این مسئله بودند؛ این دو بر اساس نسخههای اولیه وقایع نگاری نستور، ادعا کردند که روسیه توسط نخبگان اسکاندیناویایی با رهبری روریک بنیان نهاده شده است. این پژوهش واکنش میخائیل لامانوسوف، پدر علم روسی، را برانگیخت و او آن را توهینی آشکار به ملت روسیه تلقی کرد. میخائیل لامانوسف، اعلام کرد که اساساً ایدهی بنیانگذاری دولت روسیه توسط بیگانگان، برای اسلاوها تحقیرآمیز است و آنها را ناتوان از ایجاد یک دولت مستقل نشان میدهد این ایده روسها را نیازمند بیگانهای برای برپایی دولت میداند پس این ایده نقض آشکار غرور ملی ملت روسیه است.
اما در میانه قرن نوزده میلادی به سبب رشد روشهای علمی، شکل گیری دولت اولیه دیگر به عنوان کنشی یک مرحلهای تلقی نمیشد. شکل گیری دولت به مجموعهای از عوامل مربوط میشد که فعالیت اسکاندیناویها در آن تنها یکی از عوامل محسوب میشد. واریانگها به سرزمین اسلاوها نیامدند تا سلطه یابند بلکه بنا به دعوت آنها آمدند تا نظم را به همراه بیاورند. این نگاه که نسبت به گذشته علمیتر بود تا اوایل قرن بیستم میلادی در دانشگاههای روسیه رایج بود و هویت روسی را در دل یک گذشته چند فرهنگی تعریف میکرد.
در همین دوران ضد نرمانگرایی نیز جایگاه برجستهای به دست آورد. در رویکرد ضد نرمانگرایی کسانی جای گرفتند که معتقد بودند روسها خودشان دولت اولیه را ساختند و هیچ ارتباطی با نروژیها یا مردم شمال اروپا نداشتند. ضد نرمان گرایی به شکل اسلاوی گرایانه آن، ساختاری آماده و تقدیس شده فراهم میآورد که میتوانست هم توسط سیاستمداران و هم توسط شهروندان پذیرفته شود. این ساختار بر احساسات شبهمیهنپرستانهای که بهویژه در میان بخشهای غیرمتعهد و محافظهکار جامعه رواج داشت، تأثیر میگذاشت. همچنین، گرایشهای ناسیونالیستی و خارجیهراسی موجود در روسیه را تشدید میکرد.
قدرتگیری استالین در دهههای سی و چهل قرن بیست میلادی این تفکر را تحت تاثیر قرار داد. در این نظام در مقابل ایدئولوژی آلمان نازی (برتری نژاد ژرمن)، ضد نرمان گرایی در شوروی قد علم کرد. نقش واریانگها و نخبگان اسکاندیناویایی در پیدایش دولت روس از کتابهای درسی حذف شد. آثار بسیاری از اندیشمندان بازنویسی شد و ریشههای دولت روس کاملا بومی بازتاب شد. در واقع تاریخ نگاری به ابزاری برای ساخت هویت ملی در دستان پر قدرت شوروی بدل شد. واکنش ساختار حاکم شوروی اتخاذ سیاست رسمی ضدنرمانیسم بود. به این ترتیب هویت شوروی که تحت رژیم استالین تحمیل و پرورش یافت، ارتباطات و تاثیرات از دنیای بیرون را کنار گذاشت.
در دهه ۱۹۶۰ با کاهش فشار ایدئولوژیک و باز شدن مجدد فضای علمی در جامعه علوم انسانی، جریانهای علمی مجددا فرصت بروز و ظهور یافتند. به دنبال آن در سالهای آغازین دهه ۱۹۹۰ میلادی و فروپاشی شوروی، رویکردی پسا ایدئولوژیک در دانشگاهها شکل گرفت.
سپتامبر ۲۰۰۲ را میتوان یکی از نقاط مهم تاریخ روسیه دانست. تاریخی که در آن روسیه به گذشتهای بازگشت که در سالیان قبل به فراموشی سپرده شده بود. در این تاریخ کنفرانسی در مسکو، با حمایت نهاد ریاستجمهوری، تشکیل شد که در آن روایت ضدنرمانگرایانه بار دیگر برجسته شد. افرادی مانند یوری کوزمین یا ساخاروف در رسانهها این ایده را تبلیغ کردند که روریک نه اسکاندیناویایی، بلکه «روس خالص» و حتی اهل کالینینگراد بوده است! این روایتهای جدید نه تنها از منابع تاریخی معتبر استفاده نمیکردند بلکه عمدتا بر افسانههای قرن ۱۶ و یا تبارشناسیهای دست دوم تکیه داشتند.
اما چرا این تغییر رویکرد اتفاق افتاد؛ پاسخ را باید در سیاست هویتی پوتین جست و جو کرد. نظام روسیه نیاز دارد گذشتهای منسجم، قهرمان محور و خالص برای خود بسازد؛ که حذف نقش بیگانگان از تاریخ، بخشی از این بازسازی هویتی است. این روایتها همچنین در جهت مشروعیت بخشیدن به مزرهای کنونی – مانند کالینینگراد- یا تقویت حس وحدت ملی در برابر «دشمن خارجی» عمل میکنند.
به دنبال این تفکر نسل جوان روسیه با روایتی از تاریخ رشد میکند که در آن تعامل، تنوع و مشارکت خارجی نادیده گرفته میشود. این رویکرد باعث دوری روسیه از گذشتهای مشترک با اروپا نیز میشود. در روسیه تاریخ همیشه در خدمت ملت سازی، مقاومت در برابر غرب و مشروعیت بخشی به سیاست خارجی بوده است. پس شاید نتوان در جوامعی چون روسیه، مرز روشنی میان تاریخ و ایدئولوژی ترسیم کرد.
موضوع بررسی شده نیز صرفا مربوط به گذشته نیست؛ بلکه در این باره است که چگونه دولتها از روایت گذشته برای ساختن حال و مشروعیت بخشی به قدرت استفاده میکنند.
منبع: Russia’s Identity in International Relations/Edited by Ray Taras









