هوشمندی طالبان در هدایت ظریفانه سیاست و جنگ در افغانستان، نشان می دهد که هدایت طالبان از انحصار کلی پاکستان تا حدودی بیرون شده و بازیگران منطقه ای و فرا منطقه ای بیشتری در درون طالبان، نفوذ پیداکرده اند. در این نوشته به هیچ عنوان قصد ندارم عنوان کنم که طالبان از کنترل پاکستان کاملا بیرون شده اند، اما نحوه عملکرد طالبان در میدان جنگ و سیاست، از تغییرات جدی در برخوردشان با پاکستان نشان دارد. یعنی عمق دیدگاه طالبان نسبت به بیست سال گذشته، کاملا هوشمندانه تر، زیرکانه تر و خالی از یک تفکر جزم اندیشانه ای است که اساس تفکر طالبان با آن چسپیده بود.
معمولا از طالبان به عنوان ابزار استراتژیک پاکستان برای تحقق عمق استراتژیک این کشور در افغانستان، نام برده می شود. وقتی طالبان برای دومینبار در۱۵ اوت ۲۰۲۱ به قدرت رسیدند، بسیاری بدین باور بودند که پاکستان به «عمق استراتژیک» در افغانستان دست یافته است.
طالبان از بدو پیدایش، بهعنوان نیروی نیابتی پاکستان مطرح بوده است. طالبان در این یک سال و اندی، مداوم با تعقیب سیاست های عمل گرایانه تر، تلاش کرده اند تا حدودی خود را از انحصار پاکستان بیرون بکشند. البته این دیدگاه در مورد همه اعضای این گروه عمومیت ندارد. هستند بعضی از اعضای رهبری و صفوف این گروه که هنوز هم پاکستان را پدر خود می دانند. اما هدایت زیرکانه سیاست و جنگ و چرخش در نصب العین تفکر طالبانی، نشان می دهد که تغییراتی جدی در نحوه عملکرد این گروه و دید آن نسبت به پاکستان، به وجود آمده است. این امر ناشی از خود ارادیت طالبان بوده که از حمایت مستقیم کشورهای بزرگ و منطقه از تعامل با این گروه، منشا می گیرد.
طالبان در بیشتر از پانزده ماه گذشته، متواتر به ایجاد تعامل با کشورهای منطقه، امریکا و اتحادیه اروپا برخلاف دور اول حاکمیت شان که تنها روابط شان منحصر به پاکستان، کشورهای حوزه خلیج فارس و عربستان بود، علاقمندی نشان داده و تلاش دارند خود را از اجنداهای پاکستانی به اجنداهای امریکا و فرا منطقه ای بکشانند. حتی مقاومت گروه قندهاری ها در برابر حقانی ها و ایجاد کانال های ارتباطی با کشورهای بیرونی، تعقیب سیاست های تخریب کارانه ای امنیتی و ایجاد سد در برابر هژمونی مطلق پاکستان از طریق هند و امریکا بواسطه طالبان، نشان می دهد که این گروه علی رغم شکاف در پیکر این جنبش، با دیدگاه های مختلف، متداوم در میدان سیاست و جنگ عمل می کنند. به نظر نگارنده، این هوشمندی طالبان در هدایت سکان قدرت سیاسی و ابتکار در میدان عمل ناشی از چند دلیل است:
اول – طالبان این بار بادرک واقعیت های سیاست و الزام به همخوانی با اجنداهای کلان قدرت منطقه و جهانی، کوشش می کنند، پیوند عمیق و استراتژیک را با این قدرت ها ایجاد کنند. زیرا این گروه به خوبی درک کرده است که این همخوانی استراتیژیک، بقای استراتیژیک را برای این گروه در قدرت سیاسی، به وجود خواهد آورد. از همین رو، با استفاده موثر از فرصت پیش آمده، تعامل با امریکا و قدرت های بزرگ را بر تعامل با پاکستان و انحصار در ایجاد و تامین روابط با پاکستان، ترجیح می دهند.
دوم – برخورد دوگانه طالبان در رابطه با هند و پاکستان، نشان می دهد که طالبان درک کرده اند که تنها با اتکا به پاکستان و چسپیدن به اجنداهای استراتژیک این کشور، نمی توان از باقی ماندن در قدرت سیاسی در افغانستان، تضمین حاصل کرد. این گروه با مدنظرداشتن تجربه سقوط رژیم شان در سال ۲۰۰۱ و چرخش موقف پاکستان نسبت به این گروه، تلاش می کند، همزمان با حفظ روابط با پاکستان، از مبدل شدن به متحد وابسته به این کشور، دوری کنند. به این ملحوظ است که زمانی که هند دوباره سفارتش در کابل را بازگشایی کرد، طالبان تامین صد درصدی امنیت آن را به عهده گرفتند، اما پس از حمله به سفارت پاکستان در کابل، این گروه درخواست صدور ویزا برای چهل تن از کارمندان امنیتی پاکستان برای تامین امنیت سفارت این کشور در کابل را رد کرده اند. حتی امید طالبان از هند این است که همانند نظام جمهوریت، این کشور در یک همکاری استراتژیک با امارت طالبانی، قرار گیرد. این مسئله به آن معنی نیست که اگر پاکستان برای وارد کردن نفرات امنیتی خود، به اجازه طالبان نیاز داشته باشد، بل نفس قضیه، ایجاد سرپوش برای بغاوت طالبانی در برابر طراح شان هستند.
سوم – اکثرا برخوردهای طالبان با نظامیان پاکستانی در مرز اسپین بولدک و تورخم، از جریان قاچاق مواد مخدر و اسلحه از جانب طالبان و شبکه های مربوط به آن ناشی است که پاکستان آن را به خاک خود به مثابه یک تهدید علیه امنیت ملی خود، قلمداد می کند. در ضمن، حمایت و ارتباط فکری میان طالبان پاکستانی و طالبان افغانستانی، به نگرانی بیشتر پاکستان در خصوص آینده این تعامل فکری، دامن می زند. به همین لحاظ بود که یک تعداد سران طالبان که عمدتا مربوط شاخه قندهاری ها و هلمندی ها می شوند، از دیدار با حنا ربانی کهر، معاون وزیر امور خارجه پاکستان امتناع کردند و این خود سرکشی از جانب بخشی از طالبان در برابر سیاست های پاکستان است.
چهارم – از زمان به قدرت رسیدن طالبان، امریکا تحت نام کمک های بشردوستانه، حدود دو میلیارد دلار را برای این گروه فرستاده است. این حجم بلند کمک های نقدی امریکا، طالبان را بی نیاز به پاکستان می سازد و از اطاعت بیشتر طالبان از پاکستان، می کاهد. به نظر می رسد که هند و امریکا در یک خط با شبکه قندهارها و هلمندی ها و چین و پاکستان در یک خط جداگانه با شبکه حقانی، دو اجندای متفاوت را با چندین سناریو تعقیب می کنند. حتی انتقال تروریست ها به شمال افغانستان، انفجار تونل سالنگ که یک تحرک استخباراتی و واکنشی حساب می شود، حملات بر تاسیسات دیپلماتیک کشورهای متفقین و ایجاد شکاف عمیق میان سران شبکه قندهاری – هلمندی و شبکه حقانی، موجودیت شایعات مبنی بر حضور مشاوران امریکایی در میدان هوایی قندهار، حضور گسترده پاکستانی ها و چینی ها که عمدتا کارشناسان استخباراتی و اطلاعاتی هستند، نشان می دهد که چندین دست در میدان افغانستان، با کارت طالبان بازی می کند که این چند دستگی و وجود منابع متعدد تامین مایحتاج مالی، بی نیازی طالبان به پاکستان را تضمین می کند.
پنجم – به نظر می رسد که سیاست عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان، تنها در مورد شبکه حقانی صادق است و این گروه کماکان به یکی از کلیدی ترین متحدان پاکستان در میان طالبان، باقی مانده است. اما شبکه قندهاری ها و هلمندی ها بیشتر در تحت کنترل امریکایی ها هستند و بازی متفاوت از استراتژی های پاکستان را پیش می برند. این گروه در گذشته نیز روابط مستحکمی با روسیه، هند و ایران داشته اند.
ششم – واقعیت این است که روابط طالبان با پاکستان پس از برکناری عمرانخان از نخستوزیری پاکستان دچار تنش و بدگمانی شده است. عمرانخان در پیروزی طالبان نقش داشت. او و شاه محمود قریشی، وزیر امور خارجهاش از هیچ فرصتی برای لابی به طالبان و اقناع جامعۀ جهانی برای به رسمیتشناسی این گروه دریغ نکردند. اما با تغییر حکومت در پاکستان روابط گرم دو طرف با سوءظن و تنش دیپلماتیک همراه بوده است. برکناری عمرانخان برای طالبان یک کابوس بود. آنها یک حامی تمامعیار را در سطح منطقه از دست دادند. حکومت جدید پاکستان با واقعگرایی با طالبان برخورد کرده است. این واقع گرایی ناشی از خطر روز افزون اتحاد استراتژیک میان طالبان پاکستان و افغانستان است. نتیجه چه می شود؟ در کل دو سیاست متفاوت، دو اجندای متضاد، دو بازیگر داخلی (شبکه حقانی و شبکه قندهاری – هلمندی) و چندین بازیگر قدرتمند منطقه ای و فرا منطقه ای (هند، پاکستان، روسیه، ایران، چین، امریکا و انگلیس) در قضیه افغانستان تحت حاکمیت طالبان، شامل هستند. به همین لحاظ است که نوعی از بی اعتنایی از جانب طالبان نسبت به پاکستان، رونما شده است.
در جنب آن، مسائلی همچو بیاعتنایی طالبان به روابط با پاکستان، حملات پیهم مرزی، حمایت از تیتیپی و گرایش طالبان برای عادیسازی روابط با دهلی جدید، بحث تغییر سیاست «عمق استراتژیک» در افغانستان را با چالش مواجه کرده و ادامه بازی پاکستان با طالبان را پیچیده ساخته است.
طالبان در این دور باطلی از بازی های اطلاعاتی، دو راه بیشتر در پیش ندارند: اول – یا اینکه اجنداهای منطقه ای موفق می شود و همسایگان افغانستان مانند پاکستان و چین موفق به دفع حمله متقابل در برابر طرح مشترک هند و امریکا می شوند و یا اینکه صورت عکس آن. دوم – اجنداهای فرا منطقه ای از طرف هند و امریکا به کاهش نفوذ قابل ملاحظه پاکستان در افغانستان منجر و اوضاع متحول می شود. طالبان هم که با شکاف درونی مواجه شده اند، یا خود را با اجنداهای منطقه ای هماهنگ می کنند و در برابر دنیا قرار می گیرند و یا اینکه با امریکا همراه می شوند و در برابر منطقه قرار می گیرند. هر دو مرگ طالبان است و صفحه نابودی شان را ورق خواهد زد.