#ادبیات
به قلم: فائزه محمدنیا حنائی؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات روسی و همکار پژوهشی ایراس
خیلی شنیدهایم که به فرزندان بزرگان علمی، فرهنگی و سیاسی گفته میشود:«گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل!» این تفکر از گذشته در میان فرهنگ ما رواج داشته است و انسانها را تشویق میکند تا از زیر سایهی والدین خود بیرون آمده و به تنهایی و با اتکا به تلاش خود به موفقیت دست پیدا کنند و وامدار اسم و رسم والدین خود نباشند.
اما گاهی سایهی این والدین به قدری سنگین است که با سالها تلاش هم نمیتوان از زیر آن بیرون آمد؛ مثل سایهی استالین، مرد قدرتمند شوروی که نه تنها بر روی فرزندان او بلکه بر روی نسل باقی مانده از آنها نیز تا پایان عمر باقی مانده است.
سوتلانا آلیلویوا بسیار تلاش کرد تا جدا و مستقل از پدرش شناخته شود. او به کاری دست زد که در کهنسالی آنرا دیوانگی میخواند اما از آن پشیمان نبود و همچنان با یادآوری آن احساس سرخوشی و لذت میکرد. دختر استالین بودن در تمام مراحل زندگی سوتلانا بر زندگیاش سنگینی میکرد.
سوتلانا پس از دو شکست در ازدواج همچنان در آرزوی یافتن عشقی واقعی روزگار میگذراند. او تلاش نافرجامی در بازگشت به همسر اولش را نیز تجربه کرد. شاید بتوان این تمایل بالای سوتلانا به ازدواج و نه رابطههای کوتاه مدت عاشقانه را به فقدان نقش خانواده در زندگی او مرتبط دانست. مادرش را در کودکی از دست داده بود و پدرش نیز محبت را در کنترلهای گاه و بیگاه او میدید. او در جستوجوی عشقهای نافرجام در دوران پس از استالین شوروی که به ظاهر ورود خارجیها به آن آزاد بود در بیمارستان با مردی هندی آشنا شد. عشق این مرد نیز در میان قلب سوتلانا لانه کرد اما بیماری مرد هندی فرصت زیادی برای این تجربه جدید به او نداد و بیماری او را به کام مرگ کشید. به دنبال مرگ او و وصیتی که به سوتلانا کرده بود؛ سوتلانا با پافشاری زیاد توانست مجوز خروج از شوروی و سفر به هند را بگیرد تا شخصا خاکسترهای جسد سوزانده شدهی عشق از دست رفتهاش را به داخل رود گنگ بریزد.
سوتلانا در این زمان از دو ازدواج قبلی خود فرزندانی به نامهای جوزف (همنام با پدرش استالین) و کاتیا داشت. او هر دو فرزندش را در مسکو گذاشت و به هند سفر کرد. او در هند به روستای کودکی عشق از دست رفتهاش سر زد و زندگی روستایی در کنار خانوادهی او را تجربه کرد. مدت سه ماههی ویزای او به پایان رسید و او توانست با زیرکی گذرنامهی خود را از مامور محافظش بگیرد و با برنامهای دقیق به سفارت امریکا مراجعه کرده و به امریکا پناهنده شود. انتقال او از هند به امریکا بدون آنکه ماموران سفارت شوروی از این اتفاق آگاه شوند پیچیده و حساس بود. اما در نهایت سوتلانا به امریکا، دشمن بزرگ پدرش پا گذاشت و جامعه جهانی را در بهت و ناباوری فرو برد.
او در امریکا به کمک جمعی از دوستانش و راهنمایی چند تن از مامورین سفارت توانست کتابی از روزگاران خود در شوروی به رشتهی تحریر درآورده و چاپ کند. اولین انتشار کتاب شهرت و ثروت فراوانی برای او به ارمغان آورد. اگر چه دولت شوروی همواره در تلاش بود تا سوتلانا را یک خائن به وطن معرفی کند، اما دولت امریکا از او حمایت میکرد چرا که سوتلانا یک تبلیغ زنده برای غلط بودن آرمانهای دولت شوروی بود. دولت شوروی با تحریک احساسات مردم و انتشار تصاویر فرزندان و همچنین عکسهای خصوصی سوتلانا که از تفتش منزلش به دست آورده بود او را چهرهای منفور و مادری بیرحم جلوه دهد.
سوتلانا با ثروتی که از انتشار کتابش به دست آورد موسسه خیریهای تاسیس کرد و به نام مرد هندی که عاشقش بود در روستایی هندیای که در آن بزرگ شده بود بیمارستانی تاسیس کرد و تا ۲۰ سال تمام مخارج بیمارستان را بر عهده گرفت. او همچنین منزلی مسکونی برای خود تهیه کرد که این اقدامات او دور از تهمتهای جهانی نبود! جامعه جهانی معتقد بود که استالین در زمان حیاتش پول و طلاهای بسیاری را در بانکهای خارجی ذخیره کرده بوده است و اکنون دختر او سوتلانا به پشتوانهی آن ثروت هنگفت است که زندگی میگذراند.
این شایعهها علاوه بر آزار رساندن روحی زندگی سوتلانا را نیز تحت شعاع قرار داد. ازدواج او در امریکا با مردی امریکایی به نام وسلی نیز تحت تاثیر همین شایعهها بود چرا که مادر همسر سابق وسلی میخواست به واسطهی این ازدواج به ثروت سوتلانا دست بیابد. این ازدواج هم همچون دو ازدواج قبلی سوتلانا سرانجامی جز شکست و یک فرزند نداشت. سوتلانا مجبور شد بدهیهای شوهر بیخیال خودش را پرداخت کند و مقدار قابل توجهی از داراییاش را از دست بدهد. او تصمیم گرفت تا به همراه دخترش اولگا که حاصل این ازدواج بود به محل زندگی قبلی خود در پرینستون بازگردد اما زندگی حالا بدون پشتوانهی مالی سختتر از پیش شده بود. سوتلانا که زمانی پرنسس کرملین نامیده میشد حالا مثل یک فرد معمولی زندگی میکرد، خیاطی و آشپزی میکرد و عصر جمعه شخصا چمنهای منزلش را کوتاه میکرد. آن زمان تمام توجه سوتلانا به دخترش اولگا بود تا زندگی راحتی را تجربه کند و سوتلانا را از عذاب وجدان ترک دو فرزندش در روسیه رها کند.
او برای تحصیل بهتر اولگا از امریکا به انگلیس مهاجرت کرد و مجبور به زندگی در خانهای کوچکتر و حتی اشتراکی شد.
دولت شوروی نیز در تمام این مدت بیکار نبود و از طریق جریحهدار کردن احساسات سوتلانا به وسیلهی فرزندانش سعی داشت تا او را به شوروی برگرداند. سرانجام در سال ۱۹۸۴ این تلاش به ثمر نشست و سوتلانا به همراه اولگا درخواست بازگشت به شوروی برای دیدن پسر بیمارش جوزف را کرد. اما این بازگشت دوباره چشمهای او را بیش از پیش باز کرد! اگرچه سیاستهای گورباچف کارآمد به نظر میآمد اما شوروی همان شوروی بود و جوزف اشتیاق زیادی به دیدار مادر نداشت. کاتیا اصلا حاضر نشد به ملاقات مادرش بیاید در عوض نشریات شوروی با شور و حرارت این خبر را منعکس میکردند. بازگشت کوتاه سوتلانا به همراه اولگا به شوروی، اولگا را بسیار متحیر کرده بود! او تا همین چند سال پیش تحت مراقبتهای مادرش زندگی راحتی داشت و از نام و رسم پدر بزرگش اطلاعی نداشت. اگرچه او در امریکا به دلیل روس بودن مادرش و همچنین مذهب ارتودکس از جمع دوستانش طرد میشد، اما پدربزرگش را اکنون و در شوروی بیش از پیش میشناخت.
سوتلانا این دفعه ابتدا تلاش کرد تا به طور رسمی از دولت شوروی اجازه بازگشت دخترش به دبیرستان در حال تحصیلش را بگیرد و سپس علی رغم تحویل پاسپورتش به دولت شوروی به کمک دوستانش در سفارت توانست به عنوان یک شهروند امریکایی از شوروی خارج شود.
سالهای زندگی او در سختی میگذشت او هزینههای زندگیاش را از راه ترجمه تامین میکرد. چند موسسه خیریه امریکایی نیز در قالب قرارداد کاری به سوتلانا کمک مالی میکردند که غرور دختر استالین این را نپذیرفت و این کمکها را رد کرد.
سالهای آخر زندگی پرنسس کرملین در آسایشگاه سالمندان گذشت. او در آخرین مصاحبهی خود بیان داشت: «من هیچکسی یا هیچ چیزی را نمیبخشم! اگر او (استالین) توانست خیلیها، از جمله داییها و خالههایم، را بکشد، پس من هم هرگز او را نخواهم بخشید!… او زندگیام را در هم شکست.»
حتی هنگامیکه در حالت احتضار بود و هم اتاقیاش برای دلداری به او میگفت از مرگ نترس در آن دنیا گذشتگان و مادرت منتظر تو هستند و سوتلانا در پاسخ میگفت مشکل من با آن دسته از گذشتگان است که تمایلی به دیدنشان ندارم.
او در نهایت در فوریه ۲۰۱۱ در امریکا چشم از جهان فرو بست در حالیکه اظهار داشت؛ همه میدانند من هرگز دختر خوبی برای استالین نبودم.