تاریخ : جمعه, ۵ مرداد , ۱۴۰۳ 20 محرم 1446 Friday, 26 July , 2024

پدر و دختر؛ برداشتی آزاد از کتاب دختر استالین

  • ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۰
پدر و دختر؛ برداشتی آزاد از کتاب دختر استالین
در این یادداشت در نظر داریم تا به دور از کلیشه‌های ذهنی شکل گرفته از استالین، این مرد را با آن سبیل‌های تاب‌دار و چشمان پر نفوذ از منظر دو عاشق‌اش بررسی کنیم.

#ادبیات

به قلم: فائزه محمدنیا حنائی؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات روسی و همکار پژوهشی ایراس

حتما شنیده‌اید که نظامی بزرگ میفرماید: «اگر در دیده مجنون نشینی/به غیر از خوبی لیلی نبینی». اما متاسفانه باید گفت که امروزه این شعر برای خیلی از لیلی و مجنون‌ها به کار نمی‌آید. البته باید در نظر داشت که نظر نظامی فقط مختص عشاق جان باخته نبوده است و این شعر را در وصف تمامی عشق‌های جهان اعم از عشق مادر و فرزند و پدر و فرزند و زن و مرد سروده است.

کتاب «دختر استالین» به قلم سوتلانا آلیلیوا، که در این نوشته موضوع بحث ماست؛ تا حدودی این شعر را زیر سوال می‌برد و خاطر نشان می‌کند که شما به هر اندازه هم مجنون باشی در این روزگار بدی‌های لیلی را هم می‌بینی و چه بدی‌های پرشماری می‌بینی اگر این معشوق «استالین» یا مرد آهنی شوروی نام داشته باشد.

در این یادداشت در نظر داریم تا به دور از کلیشه‌های ذهنی شکل گرفته از استالین، این مرد را با آن سبیل‌های تاب‌دار و چشمان پر نفوذ از منظر دو عاشق‌اش بررسی کنیم؛ همسرش نادژدا سرگیونا آلیلیوا و دخترش سوتلانا آلیلیوا که حتی نام خانوادگی استالین را نخواست و نام خانوادگی مادرش را انتخاب کرد.

سرگیونا آلیلیوا که دختری از طبقه ثروتمند جامعه بود، جذب تفکرات حزب بولشویک روسیه شد و به طور داوطلبانه منشی لنین و استالین بود. او چنان غرق در زیبایی‌های اندیشه‌های حزب بود که عاشق و دلباخته‌ی استالینی شد که بیش از ده سال از او بزرگتر بود و پیش از آن نیز ازدواجی ناموفق و فرزندی حاصل از آن ازدواج داشت. سرگیونا به رغم مخالفت‌های پدرش به همسری استالین درآمد و حاصل این ازدواج یک پسر به نام واسیلی و یک دختر به نام سوتلانا شد.

چند سالی زمان لازم بود تا سرگیونا پی ببرد شور عشق و جوانی چشمان او را کور کرده بود و او دیگر حاضر به ادامه‌ی زندگی با استالین نیست. پس با گلوله‌ای به زندگی خود پایان داد و بیش از همه استالین را در شوک فرو برد. چرا که استالین در پس آن قلب آهنین این زن را حقیقتا دوست داشت در گزارش‌هایی که از روز خاکسپاری سرگیونا باقی است؛ اشاره شده است که استالین این کلمات را به زبان آورده است:«این موجود قلب سنگی مرا نرم کرده بود. با مرگ او، آخرین احساسات من در مورد انسانیت نیز در وجودم از بین رفت».

مرگ سرگیونا، سوتلانا را بسیار تحت تاثیر قرار داد. اگر چه سوتلانا تا سالیان بلندی بعد از مرگ مادرش از خودکشی او خبر نداشت اما داغ نبود مادر بر قلبش سنگینی می‌کرد و استالین نیز سعی می‌کرد تا خود را به او نزدیک کند. استالین خود را منشی مخصوص سوتلانا می‌خواند و در نامه‌نگاری‌هایش با سوتلانا از او می‌خواست دستور بدهد تا استالین اطاعت کند. البته این عادت دستور دادن با سوتلانا رشد کرد و او در تنگناهای زندگی به جای مدارا با اطرافیان فقط به آن‌ها دستور می‌داد.

سوتلانای کوچک رشد می‌کرد و متوجه اتفاقات اطرافش می‌شد. او درک نمی‌کرد چرا تسویه‌هایی که در سیستم استالین صورت می‌گیرد خانواده‌اش را در امان نگاه نمی‌دارد. سوتلانا شاهد دستگیری خانواده‌ی مادریش توسط سربازهای پدرش بود اما قلب کوچک او نمی‌خواست و نمی‌توانست باور کند که این ظلم‌ها مستقیما به پدرش مربوط است.

سوتلانا در تمام دوران مدرسه در مدرسه‌ای تحصیل می‌کرد که تمام دانش‌آموزان آن از خانواده‌هایی مطمئن گزینش شده بودند وتصاویر پدر سوتلانا بر در و دیوار مدرسه باعث افتخار و خشنودی‌اش بود.

شاید بتوان ورود به دانشگاه را از آغازین نقاطی دانست که استالین را برای سوتلانا آشکار کرد. علی‌رغم علاقه‌ی سوتلانا به رشته‌ی ادبیات به دستور پدرش به خواندن تاریخ پرداخت. و البته مخالفت با اولین ازدواج سوتلانا و جدیتی که استالین در این مخالفت به خرج داد سوتلانا را اندکی بیدار کرد. استالین در طول زندگی مشترک سوتلانا با همسر اولش هرگز با داماد یهودی خود دیدار نکرد. ولی پسر سوتلانا که همنام با پدربزرگ خود جوزف نام داشت از محبت استالین سرشار بود و پدربزرگش را عمیقا دوست می‌داشت.

بالا و پایین‌های زندگی به دور از حمایت پدر برای سوتلانا گواه روشنی بود بر این‌که قدرت بی رقیب استالین او را در همه حال حفظ می‎‌کرده است. حالا از گوشه و کنار حرف‌هایی در مورد ظلم‌های پدرش می‌شنید و در مورد آن‌ها فکر می‌کرد.

سوتلانا بعد از جدایی از همسرش به دور از پدرش به زندگی ادامه داد. او دلتنگ پدر می‌شد و گهگاه به کلبه‌ی تابستانی پدرش می‌رفت و او را ملاقات می‌کرد.

روایت مرگ استالین نیز روایت جالبی است که خواندن آن خالی از لطف نیست. سال ۱۹۵۳ استالین بسیاری از پزشکان بزرگ شهر را که گمان می‌کرد برای جانش توطئه می‌کنند بازداشت و زندانی کرد. شهر تقریبا از پزشکان حاذق خالی بود که استالین رسم مهمانی‌های شبانه‌اش را به مانند شب‌های دیگر اجرا کرد. مهمانی‌های استالین قوانین مخصوص به خود را داشت و تمام نزدیکان استالین در حزب داخل مهمانی حضور داشتند. یکی از قوانین این بود که استالین هیچ گاه اولین نفری نبود که غذایی را شروع به خوردن می‌کند، اگر او تمایل به خوردن غذایی داشت؛ علاوه بر آزمایشات زیادی که روی مواد غذایی مورد استفاده‌ی او صورت می‌گرفت؛ به یکی از افراد حاضر در مهمانی دستور می‌داد تا غذا را میل کند و اگر عارضه‌ای در او مشاهده نشد، استالین شروع به خوردن غذا می‌کرد.

رسم دیگر این قبیل مهمانی‌ها از این قرار بود که تمام افراد حاضر باید تا سر حد مرگ از مشروبات مهمانی می‌نوشیدند تا از حالت طبیعی خارج شوند و استالین در این حالت به وفاداری نزدیکان خود پی ببرد و آگاه شود نیات و افکار قلبی این افراد نسبت به استالین چیست. دور از تصور نیست که یکی از همین مهمانی‌ها قاتل جان استالین شد!

استالین در روز پس از مهمانی از اتاق خود خارج نشد و هیچ یک از خدمت‌کاران او نیز جرات رفتن به اتاق او را نداشت. یک روز سپری شد و سپس فردی برای گزارش مجبور بود که به اتاق استالین مراجعت کند. این فرد با جسم استالین که نقش بر زمین شده بود مواجه شد، اما ترس داشت که به او دست بزند. به سوتلانا خبر دادند و او خودش را بعد از افراد حزب به کلبه‌ی تابستانی استالین رساند. بدن استالین تکان نمی‌خورد اما نفس می‌کشید، بیهوش بود و تمام افراد حاضر در اتاق از ترس عکس‌العمل غیر قابل پیش‌بینی او جرات نزدیک شدن به او را نداشتند. پزشکی در شهر نبود که بر بالین استالین بیاید و پزشکان زندانی نیز محکوم به توطئه چینی علیه استالین بودند. اگر تمام روزهایی که استالین در اتاقش بی‌هوش بود و اعضای حزب دور او حضور داشتند -و دلیل حضورشان این بود که اگر استالین به هوش آمد نگرانی آن‌ها را ببیند، هرچند همچنان نسبت به عکس‌العمل او مطمئن نبودند-؛ را بررسی کنیم به این نتیجه می‎رسیم که قاتل استالین کسی جز خودش نبود. پس از آخرین نفسِ استالین، نیز همه به طمع جانشینی او هرچه سریع‌تر به سرکارشان بازگشتند و سوتلانا با پدرش ماند.

دوران خروشچف که همزمان با استالین‌زدایی در دوران شوروی بود، دورانی بود که سوتلانا هرچه بیش‌تر به ظلم‌های پدرش پی می‌برد. او هرگز خود را دختر استالین معرفی نمی‌کرد مگر به اجبار. سوتلانا به کار در دانشگاه پرداخت و در رشته‌ی مورد علاقه‌اش، ادبیات، به تحصیل ادامه داد. او نام خانوادگی مادرش را انتخاب کرد تا کمتر شناخته شود.

به نظر می‌رسد نقطه عطف زندگی سوتلانا، پناهنده شدن او به عنوان دختر یکی از بزرگ‌ترین رهبران شوروی به امریکا دشمنِ سرسخت شوروی بود.

 

قسمت دوم

لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=10451
  • نویسنده : فائزه محمدنیا حنائی؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات روسی و همکار پژوهشی ایراس
  • منبع : موسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس)
  • 3777 بازدید

برچسب ها

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.