#اختصاصی
به قلم: حمیدرضا شیرزاد ؛ کارشناس فرهنگی افغانستان
در هر جامعهای مردم دارای مطالبات اجتماعی از قبیل آزادیهای حقوقی، مدنی، فرهنگی و … از دولتهای خود بوده و خواستار تمکین حاکمیت کشور بر این مطالبات هستند و در راه بدست آوردن از هیچ تلاشی دریغ نورزیده و به هر وسیلهای خواسته و مطالبه خود را به دولت حاکم بر کشور اعلام نموده و خواستار تمکین دولت میشوند.
در سویی دیگر که دولت کشور ایستاده است مکلف به تمکین از این مطالبات بوده و باید سعی کرده تا از آزادیهای یاد شده حفظ و حراست نماید.
به صورت اجمال میتوان گفت که تحقق حقوق اجتماعی مردم در هر جامعهای دارای رکن اساسی به نام مطالبهگری است.
اما مطالبهگری در موضوعات اجتماعی از دو منظر قابل پیگیری استا:
۱٫ داخلی: یعنی مردم هر کشوری خواستار تمکین دولت متبوع خود در مورد موضوعات و مطالبات اجتماعی باشند؛
۲٫ بین المللی: یعنی مطالبات اجتماعی از سوی مجامع جهانی و دیگر کشورهای نیز مورد پیگیری قرار گیرد.
مطالبهگری مردم افغانستان در موضوعات اجتماعی:
بر اساس مقدمه ذکر شده در جامعه افغانستان که مردم و به ویژه جوانان و روشنفکران در بیست سال گذشته قبل از طالبان آزادیهای سیاسی و اجتماعی را تجربه کردهاند؛ باید با حکومت طالبانی که هیچگونه توجهی به مطالبات اجتماعی نداشته و حتی کتابهای با موضوع دمکراسی را از کتابخانههای جمعآوری مینماید، به مطالبهگری پرداخته و از طالبان بخواهند که مسیر مطالبات اجتماعی آنان را هموار و در تحقق دمکراسی گام بردارد، اما علیرغم مطلب پیش گفته این سوال پیش میآید که چرا در طول سه سالی که از تسلط طالبان و محدودیتهای فراوان ایجاد شده از سوی آنان میگذرد، شاهد هیچگونه اعتراض قابل توجهی از سوی اقشار مختلف مردمی نبودهایم .این مساله دارای پاسخی است که از پی میآید.
علل عدم مطالبه گری:
با نگاهی گذرا به نوشتارهایی که تا کنون در خصوص محدودیتهای اجتماعی، دینی و فرهنگی ایجاد شده از سوی طالبان نگاشته شده است در مییابیم که میتوان چند دلیل را برای عدم وجود مطالبهگری چه در سطح داخلی و چه در سطح بینالمللی بر شمرد:
عدم مطالبهگری در سطح ملی و داخلی:
۱٫ تعصبات دینی و ملی مردم افغانستان : از دیر باز مردم افغانستان دارای تعصبات خاصی در زندگی اجتماعی خود بودهاند به ویژه اینگه از صدرصد جمعیت این کشور برابر آخرین آمارها نزدیک به ۷۵ درصد از مردم در روستا زندگی کرده و الباقی جمعیت که در شهرها هستند تابع همان تعصبات روستایی و جامعه افغانستان مانند حضور و حقوق زنان در جامعه، تحصیل، کار و … بوده که این مساله به تنها میتواند مهمترین مساله در عدم مطالبهگری اجتماعی باشد. بلکه این مساله خود یک دست آویز برای اعمال محدودیتها از سوی طالبان شده است.
۲٫ عدم همراهی رهبران اقوام و ترجیح منافع شخصی بر منافع گروهی، قومی و یا منافع ملی
در هر جامعهای این رهبران آن جامعه هستند که با در نظر گرفتن منافع ملی و مردم جامعه به دنبال مطالبهگری حقوق اجتماعی مردم آن جامعه هستند. متاسفانه در افغانستان بارها شاهد بودیم که در برهههای حساس مانند جنبش روشنایی، دهها هزار نفر از مردم با فراخوان رهبران پا به میدان اعتراض و مطالبهگری حقوق خود گذاشتهاند تا جاییکه بعضی از این اعتراضها منجر به کشته و مجروح شدن تعدادی از مردم بیگناه و ستم دیده افغانستان شد؛ در اینجا رهبرانی که فراخوان داده بودند؛ با وعدههایی که از سوی دولت به آنها داده شد مردم را تنها گذاشته و منافع شخصی را بر منافع ملی ترجیح دادند.
۳٫ عدم وجود رهبری منسجم و دارای امتیازات ویژه رهبری؛ اگرچه بسیاری از نخبگان سیاسی و یا دینی در افغانستان مدعی رهبری و نمایندگی از مردم افغانستان هستند ولی تاریخ چهل ساله اخیر این کشور ثابت کرده است که هیچگاه فردی که حایز شرایط رهبری و امتیازات و فرا قومی باشد در سپهر سیاسی و دینی افغانستان وجود نداشته است. البته بودهاند رهبرانی مانند حضرت آیت الله محسنی(ره) که به ویژگیهای یک رهبری دینی و سیاسی نزدیک باشد، اما همیشه چهره مذهبی یا سیاسی آنها بر چهرهی فرا مذهبی و قومی ترجیح داشته است.
۴٫ عدم وجود وحدت در بین جوامع غیر پشتون و به ویژه هزارهها و شیعیان؛ یکی از عناصری که تا کنون سد محکمی در برابر تمکین حکومتهای افغانستان در برابر مطالبهگری مرم افغانستان و به ویژه جامعه شیعیان این کشور بوده است، عدم وحدت در بین رهبران این جوامع بوده است و در طول تاریخ پس از استقلال این کشور همواره دولتها از این حربه علیه جوامع غیر پشتون و شیعیان استفاده کرده و حقوق آنان را پایمال نمودهاند.
۵٫ مشکلات اقتصادی و قناعت مردم افغانستان؛ یکی از مشکلات به وجود آمده پس از تسلط طالبان ایجاد مشکلات فراوان اقتصادی و بیکاری شدید در جامعه افغانستان است. مشکلاتی که در صورت وجود آن در هر جامعهای و عدم چارهاندیشی دولت آن جامعه برای رفع مشکل موجب تسریع در از هم پاشیدگی جامعه خواهد شد. اما در جامعه افغانستان که اولا دارای مردمی قناعت پیشه بوده و ثانیا تمامی توان خود را برای تهیه قرص نانی در یک روز بهکار میگیرند موجب عدم مطالبهگری از سوی آنان شده است.
۶٫ عدم اهمیت عنصر وحدت ملی (مثلا دین) در بین نخبگان سیاسی، دینی و مذهبی؛ در تمامی کشورهای جهان نقطه و عنصر وحدتی برای تمام احاد مردم آن کشور از اقوام، ادیان،مذاهب و … وجود داشته که از آن تعبیر به عنصر وحدت ملی میشود، متاسفانه در کشور افغانستان عنصری که موجب وحدت ملی شود وجود ندارد. البته هر زمانی که موضوع سلطه گری، اشغال و یا تهاجم به کشور وجود داشته، مردم با تمامی توان خود از کشور دفاع کردهاند، اما در همان زمان هم هرگروهی مطابق اعتقادات خود به دفاع از کشور پرداخته و به جرات میتوان گفت که بر یک عنصر وحدتبخش و یا منافع ملی دفاع صورت نگرفته است، بلکه به سبب همان اعتقاد شخصی و یا گروهی و قومی بوده است. بنابر این، در موضوع مطالبهگریها هم به این صورت بوده است. بدین معنا که هر گروه و دسته بنابر اقتضای منافع خود مطالبهگری نموده است.
۷٫ ایجاد فضای امنیتی و ترس مردم از اعتراض؛ اگرچه امروزه هر کسی در خیابانهای کابل قدم میزند مشاهده مینماید که مردم به کار خود سرگرم بوده و هیچ گونه منع و محدودیتی برای آنان وجود نداشته و خبری از گشتزنیهای نیروهای امنیتی و انتظامی به مثابه دوران جمهوریت نیست، اما برخوردهای سخت و خشن این دستگاهها در طول سه ساله گذشته با هر گونه اعتراض، اظهارنظر مخالف و یا مطالبهگری این نکته را در پیش چشمان مردم افغانستان قرار داده است که در صورت هر گونه مطالبهگری برخورد سخت صورت گرفته و موجب حذف فیزیکی و شخصیتی و یا محرومیت از حقوق اولیه اجتماعی درجامعه خواهد شد. بنابر در طول سه سال گذشته قدرت هر گونه مطالبهگری از مردم این کشور گرفته شده است.
علل عدم مطالبهگری بینالمللی:
با توجه به موقعیت استراتژیکی و ژئو استراتژیکی افغانستان در معادلات منطقهای و واقع شدن در دالان شمال، جنوب و نقطه اتصال شرق به غرب آسیا و همچنین داشتن بیش از ۹۰۰ کیلومتر مرز مشترک با جمهوری اسلامی ایران در غرب و همسایگی با چین و کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز به عنوان دروازههای نیل به روسیه، این کشور را مورد مطامع قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای قرار داده است.
همچنین وجود ذخایر غنی از اورانیوم، لیتیوم، طلا، سنگهای قیمتی مانند الماس، زمرد و مس موجب شده است که این قدرتها برای تصاحب این نعمتهای خدادادی از هیچ تلاشی فروگذاری نکرده و حاضر به خالی نمودن صحنه نباشند. همچنین موضوعات امنیتی میتواند یکی دیگر از علل حضور این قدرتها در افغانستان باشد.
بر این اساس، پس از آنکه طالبان با حمایتهای آمریکا توانست مجددا قدرت را در افغانستان به دست گیرد، قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای با توجه به منافع خود در آن کشور، موضع گیری را در خصوص چگونگی برخورد با این پدیده جدید را آغاز نموده و هر کدام خواستار تحقق مطالبات مردم افغانستان از جمله مطالبات اجتماعی آنان شدند؛ اما این خواستهها تا جایی پیش رفته است که با منافع آنان در تعارض قرار نگیرد و به نوعی میتوان گفت که با تسلط طالبان بر افغانستان و عواقب پس ازآن کنار آمده و سعی نمودهاند تا ارتباطات خود را در قالب تعامل حفظ نمایند.
در این مسیر به نظر میرسد هر کدام از این قدرتها بنابر اقتضای منافع خود از حقوق مردم آن کشور گذر نموده، و حاضر نیستند از منافع خود عبور نمایند.
نتیجه گیری :
بنابر آنچه که در بالا گفته شد به نظر میرسد اولا مردم افغانستان دچار ناامیدی در مطالبات اجتماعی و … خود شدهاند و ثانیا؛ طالبان هیچ اعتنایی به خواستههای مردم این کشور نداشته و با نام شریعت بسیاری از آزادیهای آنان را سلب نموده و ثالثا؛ قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای نیز به سبب منافع خود در افغانستان حاضر به پشتیبانی از مطالبهگری مردم آن کشور نمیباشند.
همچنین در عرصه بینالملل به واسطه تعارض منافع قدرتها، جنبشی در جامعه بینالملل وجود ندارد که قادر به متحدکردن کشورها و مدیریت مؤثر آنها برای مطالبه و دفاع از حقوق اجتماعی مردم افغانستان باشد.