تاریخ : دوشنبه, ۱۹ آذر , ۱۴۰۳ 8 جماد ثاني 1446 Monday, 9 December , 2024

مسیرهای نظامی‌گری روسیه

  • ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۵
مسیرهای نظامی‌گری روسیه
نظامی‌گری یکی از سازوکارهای سیاست خارجی در کنار سازوکارهای دیپلماتیک، اقتصادی، اطلاعاتی و «قدرت نرم» است. یک سیاست خارجی موفق نیازمند انعطاف‌پذیری و استفاده از تمامی منابع موجود است. درک محدودیت‌های نظامی‌گری مستلزم بحث کارشناسی درباره سناریوهای گذار از راه‌حل‌های نظامی به دیگر راه‌حل‌ها، از جمله مذاکرات صلح است.

#اختصاصی

به قلم: آندری تسیگانکف، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه سانفرانسیسکو
جامعه روشنفکری و سیاسی روسیه به طور فعال مسائل مربوط به درگیری‌های نظامی، به ویژه عملیات نظامی در اوکراین را مورد بحث قرار می‌دهد. این بحث‌ها نشان از حمایت قابل‌توجهی از ادامه عملیات تا رسیدن به پیروزی، حتی از طریق تشدید نظامی و حتی هسته‌ای دارد. بر اساس نظرسنجی مرکز لوادا در ژوئن ۲۰۲۴، ۳۴ درصد از روس‌ها از احتمال استفاده از تسلیحات هسته‌ای حمایت کرده‌اند. با این حال، بسیاری دیگر به مذاکرات صلح و سازش برای پایان دادن به درگیری معتقدند و باور دارند که این عملیات نمی‌تواند تا تسلیم کامل کی‌یف ادامه یابد.
عملیات نظامی ویژه باعث علاقه‌مندی به جنبه‌های مختلف نظامی‌گری شده است. نظامی‌گری به عنوان سیستمی از باورها تعریف می‌شود که استفاده از قدرت نظامی و مجموعه‌ای از اقدامات برای تقویت توانمندی‌های نظامی کشور را توجیه می‌کند. این مسئله زمانی مطرح می‌شود که جامعه و رهبران آن متوجه می‌شوند که اهداف کشورشان به صورت مسالمت‌آمیز قابل‌تحقق نیست. این موضوع شامل علل و انواع نظامی‌گری، شرایط اثربخشی نظامی و اقتصادی آن، روابط روسیه با جهان خارج در طول و پس از این مرحله از درگیری نظامی و غیره می‌شود.
نظامی‌گری در طول تاریخ روسیه به عنوان پایه‌ای برای دولت‌سازی و عامل توسعه به حل مشکلات مختلف کمک کرده است. پیوند فعالیت‌های نظامی با ظهور و توسعه دولت در جامعه‌شناسی روابط بین‌الملل، هم در غرب و هم در روسیه، جایگاه ویژه‌ای دارد. علی‌رغم تفاسیر جامعه‌شناختی متفاوت از نظامی‌گری، بسیاری از محققان سعی کرده‌اند تا این مسئله را از همه جنبه‌های اجتماعی، سیاسی و نظامی مطالعه کنند.

نظامی‌گری جدید روسی
نظامی‌گری به عنوان یک ایدئولوژی برای تقویت و بهره‌برداری از قدرت نظامی، به منظور پاسخگویی به مسائل بحرانی و فوری نظیر بقا، امنیت، توسعه و انجام تعهدات بین‌المللی تلقی می‌شود. در تاریخ اروپا، نظامی‌گری از زمان فرانسه ناپلئونی با توسعه‌طلبی همراه بوده است. با این حال، هر جامعه‌ای توانمندی‌های نظامی خود را بر اساس اهداف و ویژگی‌های توسعه خود شکل می‌دهد. این اهداف ممکن است نه تنها شامل توسعه‌طلبی، بلکه تقویت امنیت در برابر تهدیدات خارجی یا حفظ صلح بین‌المللی نیز باشد.
نظامی‌گری به عنوان شاخصی از وضعیت قدرت بزرگ دارای جنبه‌های مختلف و به هم پیوسته‌ای است: نظامی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیره. جنبه نظامی شامل تلاش برای برتری نظامی بر کشورهای دیگر است. عناصر سیاسی و اقتصادی اغلب مجتمع‌های نظامی-صنعتی و مدل خاصی از روابط بین دولت و کسب‌وکار بزرگ را در بر می‌گیرند. جنبه ایدئولوژیک شامل توسعه ملی‌گرایی یا شووینیسم ملی است. عناصر اجتماعی و فرهنگی شامل پرورش آرمان‌های خدمت عمومی، فداکاری و حمایت وطن‌پرستانه برای بسیج و مشارکت در جنگ است.

باورهای نظامی‌گری مدرن در روسیه
نظامی‌گری مدرن در روسیه حداقل سه باور متصل به هم را ترکیب می‌کند. اول اینکه، نظامی‌گری رشد اقتصادی و اجتماعی را تحریک می‌کند و به کشور کمک می‌کند تا به یک قدرت بزرگ واقعی با مجتمع نظامی-صنعتی قوی و ایدئولوژی ملی پیروزی تبدیل شود. دوم اینکه، پایان موفق عملیات نظامی ویژه – حتی اگر آهسته باشد – به روسیه اجازه می‌دهد که خود و جهان را از سلطه غرب “آزاد” کند و قواعد جدیدی برای نظم جهانی پساغربی تدوین کند. و سوم اینکه، نمایش قدرت نظامی روسیه کشورهای اوراسیا و بقیه جهان را متقاعد خواهد کرد که باید به منافع و تصمیمات سیاسی روسیه احترام بگذارند.
هیچ‌یک از این باورها که توسط کارشناسان در طول عملیات نظامی ویژه ابراز شده‌اند، اساساً جدید نیستند و ریشه در این باور دارند که دولت نمی‌تواند امنیت و رشد را از طریق توسعه غیرنظامی تضمین کند. طرفداران این رویکرد به صراحت از دولت روسیه در دوره‌های پایانی شوروی و پساشوروی به‌دلیل وابستگی اقتصادی و ایدئولوژیک به غرب که بالقوه خصمانه است، انتقاد می‌کنند.
وضعیت کنونی منحصر به فرد است، چرا که بسیاری از پیروان این دیدگاه (به میزان متناسب با پیشرفت ارتش روسیه)متقاعد شده‌اند که روسیه می‌تواند نه تنها به پیروزی قطعی در عملیات نظامی ویژه دست یابد، بلکه غرب را به‌لحاظ اقتصادی خرد کرده، آن را به لحاظ اخلاقی ورشکسته و نهادهای نظامی-سیاسی بین‌المللی آن را نابود کند.
فرض بر این است که چنین نظم جهانی‌ای به دلیل فروپاشی سلطه غربی پدیدار خواهد شد. با این حال، به نظر می‌رسد که نظامی‌گران روسی، چشم‌انداز ژئوپلیتیکی این مناقشه را فقط به غرب اعمال می‌کنند و فراتر از آن را در نظر نمی‌گیرند؛ دست‌کم در حال حاضر آن‌ها نیازی به بحث جدی دربارهٔ مناقشات احتمالی بین روسیه و قدرت‌های نوظهور غیرغربی احساس نمی‌کنند.
دسته‌بندی هدف
درک نظامی‌گری بدون روشن‌سازی اهداف آن و تشکیل یک دسته‌بندی مناسب از انواع آن امکان‌پذیر نیست. پیوند دادن نظامی‌گری روسی فقط به گسترش با زور اشتباه است. اسطوره‌پردازی گسترش‌طلبی روسی—که توسط اندیشمندانی چون مارکی دو کوستین، جورج کنان و هنری کیسینجر توصیف شده—فقط یک بُعد از سیاست خارجی روسیه را بیش از حد برجسته می‌کند. با این حال، تاریخ روسیه نمونه‌های زیادی از نظامی‌گری دفاعی یا نظامی‌گری مرتبط با تعهدات بین‌المللی را می‌شناسد. در مورد گسترش‌طلبی، امپریالیسم غربی اغلب به دنبال بازارها و منابع جدید برای توسعه بود. اما در مورد روسیه، چنین ملاحظات تجاری و اقتصادی دست‌کم با تمایل به ایجاد یک منطقه امن از دیگر قدرت‌های بزرگ تکمیل می‌شد.
بسیاری از اهداف نظامی‌گری روسیه از نیاز به تضمین امنیت مردم روسیه به عنوان یک ملت ناشی می‌شود. در طول تاریخ، روس‌ها ناگزیر بودند که بقای فیزیکی، مرزهای ملی، شیوهٔ زندگی و ارزش‌های ایدئولوژیک و فرهنگی خود را محافظت کنند. پیش از هژمونی اردوی زرین، بسیاری از جنگ‌ها و لشکرکشی‌های روسیه برای اتحاد امیرنشین‌های روسی و مقابله با تهدیدات قبایل عشایر بود. در دوران آشفتگی، روسیه از خود در برابر مداخله‌گرانی که در پی نابودی دولت و ایمان ارتدکس آن بودند، دفاع کرد. مشارکت روسیه در نظام اروپایی شامل لشکرکشی‌هایی بود که عمدتاً به منظور حفاظت از مرزهایش—به‌ویژه در جنوب و غرب—و حمایت از حقوق دینی و سیاسی مردم اسلاو و ارتدکس در بالکان انجام می‌شد. در دوران شوروی، تنها یک سیاست نظامی‌گرانه می‌توانست کشور را از مداخلات ضد بلشویکی غرب، تهاجم آلمان و تلاش‌های غرب برای تضعیف نظام و حوزه نفوذ شوروی محافظت کند.
بسیاری از اهداف رسمی عملیات نظامی ویژه نیز در جهت دفاع از دولت و/یا مردم روسیه است، از جمله جلوگیری از حرکت زیرساخت‌های نظامی غرب به سمت شرق و حفاظت از جان و حقوق مردم شرق اوکراین که به روسیه نزدیک هستند و ارزش‌های آن را به اشتراک می‌گذارند. در پاسخ به دخالت غرب در اوکراین پس از فروپاشی شوروی، روسیه در پی دفاع از موقعیت و نفوذ خود در اوکراین و شرق اروپا به طور کلی بوده است.
پس از دفاع، نوع دوم نظامی‌گری روسیه به دنبال حفظ نظم بین‌المللی از طریق ائتلاف‌هایی برای حفظ وضعیت موجود است. نخستین جلوه‌های تمایل روسیه به برقراری یک نظم عادلانه منطقه‌ای و جهانی اتحاد نظامی شاهزاده ولادیمیر با بیزانس و مسیحی‌سازی روس‌ها به آیین ارتدوکس در پایان قرن دهم بود. اتحاد نظامی با بیزانس به حملات روس‌ها به قسطنطنیه پایان داد و دوره‌ای از تبادل مسالمت‌آمیز دینی، فرهنگی و اقتصادی را آغاز کرد که تا شکست بیزانس توسط صلیبیون در سال ۱۲۰۴ ادامه یافت.

پس از رهایی از یوغ مغول‌ها و پیوستن به نظام اروپایی، نظامی‌گری روسیه همان اهداف حفظ نظم و اصول و قواعد موجود را دنبال کرد. در طول قرون ۱۸ و ۲۰، روسیه به طور مکرر در ائتلاف‌های اروپایی علیه اخلال‌گران—سوئد، پروس، فرانسه و آلمان—شرکت کرد تا زمانی که سلطهٔ اروپایی در اوایل قرن بیستم فروپاشید. به عنوان «ژاندارم اروپا» که به دلیل بزرگی ارتش و تمایل به استفاده از آن متمایز بود (دوژنکو، ۲۰۲۱)، روسیه برخلاف کشورهای مذکور هرگز به دنبال هژمونی در اروپا نبود. حتی پس از شکست ناپلئون، که عمدتاً توسط ارتش روسیه که به پاریس راه یافته بود محقق شد، آلکساندر اول به جای دیکته کردن خواسته‌های خود به اروپا، نیروهایش را عقب کشید و به‌طور مشترک کنسرت اروپا را آغاز کرد که تا جنگ کریمه ادامه یافت.
امپراتوری روسیه نقشی حیاتی در مهار آلمان ویلهلمی داشت و اتحاد جماهیر شوروی نقش برجسته‌ای در شکست آلمان نازی ایفا کرد. با این حال، نظم پساجنگی که در یالتا برقرار شده بود، به سرعت شروع به فروپاشی کرد. پس از جایگزینی جنگ سرد با نظم جهانی «قاعده محور» که توسط ایالات متحده تحمیل شد، فعالیت‌های نظامی روسیه در اوراسیا و سوریه پس از فروپاشی شوروی، به دنبال احیا و حفاظت از اصول یالتا و منشور سازمان ملل بود: حاکمیت کشورها، برابری، و نقش ویژه قدرت‌های بزرگ در حفظ ثبات جهانی. مقامات دولتی روسیه همچنین این اصول را در انتقاد از فعالیت‌های غرب در اوکراین تأکید کرده و از حمایت نظامی روسیه از دولت سوریه از سال ۲۰۱۵ به این دلایل دفاع کرده‌اند.
در نهایت، نوع سوم نظامی‌گری روسیه به دنبال تسهیل توسعه کشور با تأمین دسترسی به بازارها، منابع و سرزمین‌ها است. گسترش‌طلبی یک انگیزه مهم است، اما تنها انگیزه نیست. از حملات به بیزانس و رقابت بین امیرنشین‌ها، مردم روسیه در پی بهبود شرایط برای رشد و توسعه خود بودند. در دوره پس از مغول‌ها، ایوان مخوف، پتر کبیر و کاترین کبیر برای دسترسی به دریای بالتیک، آزوف و سیاه جنگیدند که از نظر اقتصادی و تجاری کشور را در برابر سلطه احتمالی سایر قدرت‌ها تقویت می‌کرد. بسیاری از جنگ‌های روسیه برای قفقاز و آسیای مرکزی و شرقی دارای انگیزه‌های گسترش‌طلبانه بود اما همچنین در پی مهار رقبایی چون بریتانیا، امپراتوری عثمانی، ایران، ژاپن یا چین بود.
این رشته از نظامی‌گری را می‌توان به راحتی در دوره شوروی ردیابی کرد. در دوران شوروی، گسترش‌طلبی در مخالفت با غرب بود و به عنوان راهی برای رشد اقتصادی و رفاه «نظام جهانی سوسیالیسم» در نظر گرفته می‌شد. دوره پس از فروپاشی شوروی در عوض به دنبال هویت و نقش جدیدی برای روسیه در جهان بود. برخلاف ادعاهای بسیاری، نه مناقشه در گرجستان در سال ۲۰۰۸ و نه عملیات نظامی ویژه در اوکراین نشان‌دهنده نظامی‌گری امپریالیستی یا گسترش‌طلبانه نیستند. در حالی که هیچ سندی مبنی بر چنین نیت‌هایی از سوی رهبری روسیه وجود ندارد، شواهد زیادی برای جستجوی تضمین‌های امنیتی غربی توسط روسیه پس از فروپاشی شوروی وجود دارد (هیل، ۲۰۱۸؛ تسیگانکوف، ۲۰۱۸؛ ساروت، ۲۰۲۱؛ ساکوا، ۲۰۲۳؛ رویس، ۲۰۲۴).
ریشه‌های اجتماعی و سیاسی
ریشه‌های اجتماعی و سیاسی نظامی‌گری روسی شایسته بررسی بیشتری است. همان‌طور که در بالا نشان داده شد، این پدیده در نیاز دولت روسیه به بقا و توسعه ریشه دارد. با تغییر نیازها در طول تاریخ، ایده‌ها و ارزش‌هایی که روس‌ها را متحد می‌کرد نیز تغییر یافت.
در دوران تفرقه فئودالی، تهدید خارجی از سوی قوم پولوتسی و سایر اقوام استپ و جنگ‌ها با آن‌ها برای متحد کردن روس‌ها کافی نبود. تنها تهدید بسیار فزاینده مغول‌ها از جنوب شرقی و لیتوانیایی‌ها، شوالیه‌های تتونیک و سوئدی‌ها از شمال غربی بود که آغازگر تحول تدریجی روس‌ها به عنوان مردمی ارتدکس و متحد از نظر سیاسی شد.
پس از نبرد کولی‌کووو در سال ۱۳۸۰ و ایستادگی بزرگ در رود اوگرا یک قرن بعد، دولت تمدن‌محور روسیه می‌بایست در برابر همسایگان در حال رشد از خود دفاع می‌کرد. لیتوانی و لهستان در اواخر قرن چهاردهم شروع به اتحاد کردند و در سال ۱۴۵۳، ترک‌ها بیزانس را تصرف کردند. به تدریج، روسیه به اندازه‌ای قدرتمند شد که از پرداخت خراج به اردوی زرین سر باز زند و وحدت و حاکمیت خود را تقویت کند. اکنون روس‌ها می‌توانستند بر توسعه تجارت و سایر روابط با دنیای خارج تمرکز کنند. دولت در حال رشد روسیه به بازارهای جدید نیاز داشت، به ویژه در اروپا که در قرن شانزدهم در حال شکوفایی بود. با این حال، تمایلات توسعه‌طلبانه مسکو با مقاومت قدرت‌های اروپایی مواجه شد و منجر به جنگ طولانی و ناموفق لیوونی شد.
پس از آن شکست و دوران آشوب پس از آن، دولت روسیه دوباره نیاز به تقویت و توسعه داشت. این امر را با پیروزی بر لهستان در اوکراین امروزی در سال ۱۶۶۲ و سوئد در اوایل قرن هجدهم محقق کرد و وارد نظام اروپایی شد. اکنون روس‌ها می‌بایست ابتدا جایگاه خود را به عنوان یک قدرت اروپایی تأیید کنند و در مرحله بعد با منابع موجود، که عمدتاً ارتش‌شان بود، نظم اروپایی را حفظ کنند. تا جنگ کریمه در سال ۱۸۵۳ و دوباره از حدود سال ۱۹۰۰ تا جنگ جهانی اول، روسیه نقش مهم و گاه تعیین‌کننده‌ای در حفظ نظم در قاره اروپا ایفا کرد.
در سیستم روابط بین‌الملل پس از سال ۱۹۱۷، روس‌ها بار دیگر با تهدیدهایی برای بقای خود مواجه شدند که بر تلاش‌ها برای توسعه یا گسترش تا پس از جنگ جهانی دوم پیشی گرفت. اتحاد جماهیر شوروی در نهایت قادر به مقاومت در برابر فشار غرب که به‌طور کلی قوی‌تر بود، نشد. اما تاریخ وارد چرخه جدیدی شده بود. پس از عبور از دوره‌ای از ضعف و تا حد زیادی اطمینان از بقای خود، روس‌ها شروع به اندیشیدن به تأمین شرایط جدید برای توسعه خود کردند، اما بار دیگر با مخالفت غرب، از جمله در اوکراین، روبرو شدند.
این امر شرایطی را برای احیای نظامی‌گری روسی به‌منظور حفظ و توسعه دولت در مواجهه با فشارهای خارجی ایجاد کرد. همانند گذشته، این نظامی‌گری جدید محصول رویارویی با غرب بود.
پس از بحران فروپاشی شوروی، رویارویی روسیه با غرب ادامه یافت، همچنان که تلاش‌های غرب برای تسلط جهانی نیز ادامه داشت. اولین گام مسکو در این رویارویی، عملیات “وادار کردن گرجستان به صلح” در آگوست ۲۰۰۸ بود. این اقدام با گام‌های دیگری برای تقویت قدرت نظامی روسیه دنبال شد، به ویژه پس از آنکه ناتو پیشنهاد رئیس‌جمهور مدودف برای یک پیمان امنیتی اروپایی را رد کرد و به گسترش خود ادامه داد. یکی از عوامل مهم، تمایل روزافزون رهبری روسیه برای نشان دادن این توانایی به غرب (به ویژه آمریکا) بود که اگر مصالحه‌های متقابل قابل قبول نباشند، روسیه قادر به تغییر رژیم‌ها در اوراسیا است.
نظریه‌های دیگر درباره نظامی‌گری روسیه بر تمایل این کشور به هژمونی یا طبیعت “استبدادی” دولت آن متمرکز است. نظریه‌های هژمونی و توسعه‌طلبی تنها بر یک نوع از نظامی‌گری روسی تمرکز کرده و سایر جنبه‌ها را نادیده می‌گیرند و از این رو به تعمیم‌های بیش از حد گسترده منجر می‌شوند. توضیحات مبتنی بر استبداد نیز به دلیل تمرکز صرف بر رهبری سیاسی، قادر به درک وظایف ساختاری دولت، پروژه دولت‌سازی یا شرایط درگیری‌های بین‌المللی نیستند.
شرایط برای اثربخشی
نظامی‌گری نتایج متفاوتی از جمله پیروزی‌های قاطع، شکست‌ها و توافق‌های موقت دارد. چنین نتایج متنوعی در مورد روسیه تعجب‌آور نیست، زیرا به گفته تاریخ‌نگارانی چون میخائیل پوگودین و واسیلی کلیوچفسکی، دولت روسیه برای حدود نیمی از تاریخ خود درگیر جنگ بوده است.
برای ارزیابی اثربخشی و هزینه‌های نظامی‌گری، درک عواملی چون سیستم بین‌المللی، رهبری سیاسی و نیازهای فعلی دولت‌سازی ضروری است. نظامی‌گری می‌تواند زمانی مؤثر باشد که هیچ جایگزین غیرنظامی برای آن وجود نداشته باشد، بتواند اهداف راهبردی بسیاری از کشور را تحقق بخشد و به عنوان یک راه‌حل دائمی در نظر گرفته نشود. این معیارها تنها در صورتی محقق می‌شوند که حداقل شرایط زیر وجود داشته باشد: حمایت داخلی کافی، حمایت کشورهای قدرتمند، و درک واضح از زمان انتقال از راه‌حل‌های نظامی به غیرنظامی.

رهبری سیاسی و استراتژی نظامی نقش مهمی در تعیین اثربخشی نظامی‌گری دارند. تجربه، اعتقادات، شخصیت و سبک شخصی رهبر کشور به شدت بر سیاست نظامی و خارجی تأثیر می‌گذارد. فعالیت‌های روسیه تا حدی به چگونگی درک ولادیمیر پوتین و حلقه نزدیک به او از جهان و توانایی‌های کشور بستگی دارد. برای مثال، اگر فردی مانند یوگنی پریماکوف رهبری کشور را بر عهده داشت، سبک رهبری او متفاوت می‌بود.

تأثیر نظامی‌گری روسی بر توسعه اجتماعی و اقتصادی
از نظر تاریخی، نظامی‌گری روسی غالباً در پیشبرد توسعه اجتماعی مؤثر بوده است. برای مثال، قبل از جنگ لیوونی، جنگ‌های مسکووی به تثبیت دولت، رهایی آن از اردوی زرین و ایجاد فرصت‌هایی در غرب، جنوب و سیبری کمک کردند. در دوران اوج هژمونی جهانی اروپا، که امپراتوری روسیه بخشی از آن بود، روسیه اغلب برای امنیت، بازارهای جدید و حقوق و استقلال ملت‌های اسلاو و ارتدوکس موفق جنگید.
جنگ‌هایی که از نظر سیاست خارجی موفق بودند، همیشه باعث رشد داخلی و رفاه نمی‌شدند. برای نمونه، جنگ‌های پتر کبیر با مالیات‌های اضافی بر دهقانان پشتیبانی می‌شدند. سرواژ تنها پس از شکست روسیه در جنگ کریمه لغو شد.
حتی مخرب‌تر از همه، جنگ‌های شکست‌خورده‌ای بودند که تلفات گسترده، ویرانی و تخریب اجتماعی به بار آوردند. شکست در جنگ لیوونی، دوران آشوب را به ارمغان آورد؛ جنگ شکست‌خورده روسیه و ژاپن نیز منجر به انقلاب ۱۹۰۵ شد؛ و شکست‌های جنگ جهانی اول در نهایت به انقلاب‌های فوریه و اکتبر منتهی شد.

عقب‌نشینی‌های استراتژیک
حاکمان روسی در مواجهه با هزینه‌های بالای نظامی‌گری، بارها از ائتلاف‌های بین‌المللی عقب‌نشینی کردند. اولین مورد از این عقب‌نشینی‌ها مربوط به کاترین کبیر بود که به توصیه نیکیتا پانین از جنگ با پروس کنار کشید تا به مسائل داخلی بپردازد. رهبران شوروی نیز به‌دلیل فشارهای داخلی، گاهی فعالیت‌های انقلابی را متوقف می‌کردند.
زمانی که جنگ‌ها اجتناب‌ناپذیر بودند، اغلب با دقت پیش می‌رفتند. حمایت غرب از کی‌یف بسیار قوی است و هنوز مشخص نیست که آستانه پایان دادن به عملیات نظامی ویژه (SMO) کجا قرار دارد.

به سوی مطالعه‌ای جامع از نظامی‌گری
مطالعه نظامی‌گری نیازمند بازاندیشی سیستماتیک در مورد ماهیت، علل، امکانات و محدودیت‌های آن و همچنین روشن کردن شرایط مورد نیاز برای اثربخشی آن است. این دستور کار، هم تجربه روسیه و هم مطالعات میان‌ملی را در بر می‌گیرد. بی‌ثباتی فزاینده جهانی و افزایش توان نظامی قدرت‌های بزرگ نیازمند درک بهتر نظامی‌گری است.
نقش نیروی نظامی و دیپلماسی در جهانی نامتعادل و نامطمئن به شدت افزایش یافته است.
نظامی‌گری به اندازه‌ای مهم است که شایسته مطالعه توسط تاریخ‌نگاران نظامی، دانشمندان علوم سیاسی، جامعه‌شناسان و دیگر دانشمندان علوم اجتماعی باشد. چنین پژوهش جامعی می‌تواند به پر کردن شکاف دیرینه در اندیشه روسی بین طرفداران اهمیت بالای نظامی‌گری و طرفداران بی‌اثری اولیه آن کمک کند. اعتقاد مشترکی در میان دانشمندان علوم اجتماعی روسیه وجود دارد که نظامی‌گری بیشتر مشکلات ایجاد می‌کند تا راه‌حل، به‌ویژه در بلندمدت. نظامی‌گرایان غالباً درباره راه‌حل‌های نظامی ممکن درست می‌گویند، اما اغلب شرایط و جزئیات سناریوی گذار به راه‌حل‌های غیرنظامی را در نظر نمی‌گیرند. دیدگاه هر دو طرف ممکن است، تحت شرایط خاص، درست باشند که نیازمند مطالعه عمیق است. عدم قطعیت سیاسی، نظامی و اقتصادی جهانی نیازمند رد قطعیت‌های غیرقابل مذاکره و جستجوی راه‌حل‌های پیچیده استراتژیک است. به همین دلیل، ارزیابی نظامی‌گری در بسترهای وسیع سیاست خارجی و دولت‌سازی مهم است.
نظامی‌گری یکی از سازوکارهای سیاست خارجی در کنار سازوکارهای دیپلماتیک، اقتصادی، اطلاعاتی و «قدرت نرم» است. یک سیاست خارجی موفق نیازمند انعطاف‌پذیری و استفاده از تمامی منابع موجود است. درک محدودیت‌های نظامی‌گری مستلزم بحث کارشناسی درباره سناریوهای گذار از راه‌حل‌های نظامی به دیگر راه‌حل‌ها، از جمله مذاکرات صلح است.
باید محدودیت‌های نظامی‌گری در تحقق وظایف داخلی نیز درک شود. در شرایط خاص، این موضوع می‌تواند مانع توسعه دولت شود. در حالی که کینزیسم نظامی می‌تواند به‌طور موقت رشد صنعتی را تحریک کند، می‌تواند همچنین باعث افزایش بیش از حد اقتصادی شود. نظامی‌گری همچنین ممکن است به رقابت‌های تسلیحاتی مخرب دامن بزند، ابتکار اجتماعی و کارآفرینی را تضعیف کند، فساد را در بوروکراسی دولتی تقویت و نوعی پرستش قدرت را پرورش دهد.
یک درگیری مسلحانه راه‌حلی موقتی است که نمی‌تواند کل اهداف بلندمدت سیاست خارجی و دولت‌سازی را جایگزین کند. دولت‌سازی در روسیه هنوز از لحاظ تاریخی ناتمام باقی مانده است. به دلیل رقابت‌های بین‌المللی، روسیه اغلب مجبور شده به تصمیمات نظامی‌گرایانه تکیه کند و پروژه‌های غیرنظامی را برای آینده بگذارد. تجزیه و تحلیل نظامی‌گری نیازمند شناسایی اهدافی است که می‌توان و نمی‌توان از طریق وسایل نظامی به آنها دست یافت.
بسیاری از اهداف، شامل بهبود فیزیکی و نهادی زندگی مردم، بدون توجه باقی مانده‌اند. این اهداف ممکن است شامل جذب فناوری‌ها و سرمایه‌گذاری‌های خارجی، دسترسی به بازارهای جدید و ایجاد محیط نهادی جامع برای توسعه بلندمدت و یک زندگی ایمن و راحت باشد. پژوهشگران علاقه‌مند به مطالعه جامع نظامی‌گری باید به دنبال پایگاه گسترده‌ای از داده‌های تجربی باشند تا طیف کاملی از مشکلات توسعه کشور را در نظر بگیرند، مشکلاتی که ممکن است در چارچوب نظامی‌گری قابل‌حل یا غیرقابل‌حل باشند

لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=11445
  • نویسنده : آندری تسیگانکف، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه سانفرانسیسکو
  • منبع : The Paths of Russian Militarism
  • 59 بازدید

برچسب ها

ثبت دیدگاه

انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.