اصطلاح پاکستانیهای سرگردان را میتوان به عنوان یکی از نتایج تلخ تجزیه هند و به دنبال آن از بین رفتن یکپارچگی شبه قاره هند دانست که قرنها مانند رشتهای نا گسستنی از پیوندهای فرهنگی و قومی، به همزیستی خود ادامه داده بودند. پس از آنکه استقلال هند در سال ۱۹۴۷ توسط بریتانیا به رسمیت شناخته شد، نتایج غیرقابل پیشی بینی استقلال و کثرت فرهنگی و دینی در هند خود را نشان داده و موجب شد تنشهایی به خصوص میان مسلمانان پیرو تفکر محمدعلی جناح و هندوهای افراطی در شهرهای هند به خصوص کلکته به وجود بیاید. در نتیجه این تنشها و تلاش محمد علی جناح برای برجسته کردن بیعدالتی در تقسیم قدرت و همچنین تبعیض در پذیرش مسلمانان در جامعه هند نوین در نهایت منجر به جدایی شد. به هر حال با بیتوجهی نسبت به پراکندگی جمعیتی در سراسر شبه قاره هند، کشور پاکستان تأسیس شد و در ژوئن ۱۹۴۷ با همراهی لرد مونت باتن، خطوط مرزی میان مناطق ادعایی جناح و دولت هند رسم شد که این خود آغاز تنشها و درگیریها در شبه قاره هند بود. به دنبال این خطوط مرزی کشور پاکستان به دو منطقه مجزا پاکستان شرقی (بنگلادش) و پاکستان غربی (پاکستان کنونی) تقسیم شد. در سال ۱۹۷۱ و با شکلگیری تنشهای سیاسی در احزاب اسلامی پاکستان بر سر انتخابات پارلمانی، پاکستان شرقی به رهبری مجیب الرحمن و با حمایت دولت ایندیرا گاندی از حکومت مرکزی اعلام استقلال کرده و دولت بنگلادش را تأسیس کرد. پس از این وقایع، آن دسته از مسلمانان که از ایالت بیهار به بنگلادش (پاکستان شرقی) مهاجرت کرده بودند، آواره و سرگردان شدند. خود این اصطلاح (سرگردان) در میان دیگر مهاجران به پاکستان و ساکنین قدیمی آن، اختلافاتی را به وجود آورده است. مهاجران هندی مسلمان به پاکستان که عموماً در منطقه سند سکونت دارند، بیهاریها را پاکستانیهای آواره میدانند و بر حمایت دولت پاکستان از این گروه اصرار دارند، در حالی که ساکنین قدیمی سندی از عبارت بیهاریها برای خطاب قرار دادن این گروه استفاده میکنند. در این مطالعه با گردآوری اسناد تاریخی و بررسی فرایند تجزیه هند، نتایج مصیبت بار آن، با تمرکز بر آنچه بر بیهاریهای مسلمان در بطن حوادث تاریخی گذشته است مورد بررسی قرار میگیرد.
بیهاری ها در بطن حوادث
برای قرار دادن اتفاقات در جایگاه صحیح تاریخی، یادآوری این نکته ضروریست که مسلمانان ایالت بیهار در سال ۱۹۴۶ یعنی قبل از استقلال هند، مورد هجوم هندوها قرار گرفتند که در نتیجه آن بسیاری از خانهها ویران گردید و یا به آتش کشیده شدند. همچنین بسیاری زخمی و یا کشته شدند که در واقع نوعی اعلان نفرت و خشم هندوها نسبت به حمایت مسلمانان این منطقه از نهضت پاکستان و تشکیل سرزمینی اسلامی تلقی میشد. به همین دلیل بود که تودههای مردم مسلمان بیهار برای فرار از خطرات و نجات جان خود به منطقه مسلمان نشین بنگال شرقی که امروزه بنگلادش است مهاجرت کردند زیرا آن منطقه در محدوده جغرافیایی مسلمانان و به عنوان بخشی از سرزمین پاکستان قرار داشت. حتی برخی از آنان قبل از آنکه به این منطقه وارد بشوند، همراه دیگر مسلمانا به کراچی پاکستان رفته بودند و جامعه مهاجران بیهاری کراچی را به وجود آوردند. تا سال ۱۹۷۱ جمعیت بیهاریها در منطقه بنگال شرقی به یک و نیم میلیون نفر رسید، اما این جمعیت با افراد محلی و بومی ساکن این منطقه مختلط نشد و همچنان هویت فرهنگی و اجتماعی منحصر به فرد خود را حفظ کردند، همانطور که هماتایان آنها در سند توانایی ادغام در جامعه سند را نداشتند. پس از استقلال پاکستان شرقی و شکلگیری کشور بنگلادش، این یک و نیم میلیون نفر جمعیت بیهاری که از ادغام با بومیها اجتناب کرده بودند، به نتایج خطرناک این تحول سیاسی آگاه شدند. بنابراین فرایند مهاجرتی دیگری را آغاز کردند، سیصد هزار نفر به هند بازگشتند، پانصد هزار نفر توسط ارتش آزادی بخش بنگلادش (موکتی باهینی) قتل عام شدند و پانصد هزار نفر در مقاطع زمانی مختلف، از طریق نپال وارد پاکستان شدند. اما دویست هزار نفر باقیمانده در اردوگاههایی که در بنگلادش برای آنها ایجاد شده بود ماندگار شده و به تدریج دچار افسردگی شده و از جامعه بنگلادش طرد شدند. آنتونی ماسکارنهاس که یکی از شاهدان عینی قتل عام مسلمانان بیهاری توسط موکتی باهینی در ۱۹۷۱ بود، کتابی به نام \”تجاوز به بنگلادش\” نوشت و شرحی از مصیبتهای بیهاریها را ارائه کرد. به گفته او \” هزاران مسلمان، که بسیاری از آنان پناهندگان بیهاری بودند، بیرحمانه نابود شدند. در پایان این قتل عام بیش از ۲۰ هزار جسد غیر بنگالی در شهرهای اصلی مانند چیتاگونگ، خولنا، و دیگر شهرهای بنگلادش یافت شد. وی همچنین تأکید میکند که طبق گزارشات مردم بنگلادش، تعداد اجساد به بیش از صد هزار نفر خواهد رسید، زیرا هزاران غیر بنگالی بدون هیچ اثری مفقود شده و دیگر خبری از انها نیست”.
سیاستهای مهاجرتی
پس از مذاکرات فراوان، دولت پاکستان تعدادی محدود از این بیهاریها را که شامل کارمندان دولت مرکزی و خانوادههای آنان و همچنین تعدادی ار مصیبت زدگان میشدند را پذیرفت. بقیه بیهاریها مجبور بودند تابعیت دولت بنگلادش را بپذیرند و بدون ملاحظه به این نکته که آیا حقوق آنها در قانون اساسی بنگلادش به عنوان شهروند عادی بنگلادش گنجانده شده است یا نه، به زندگی در این کشور ادامه بدهند. پس از به رسمیت شناخته شدن بنگلادش در سال ۱۹۷۴ توسط دولت پاکستان، گروههایی که به پاکستان مهاجرت کردند، توسط دولت پذیرفته شدند، اما این مهاجرت گروهی هیچ حق قانونی برای آن دستهای که در بنگلادش ماندگار شدند ایجاد نکرد. بیهاریها همچنان معتقد هستند که بر اساس تقاضایشان برای ایجاد کشور پاکستان مبتنی بر نظریه دوملتی، آنها حق دارند از حقوق یکسان و برابر مانند دیگر مسلمانان پاکستانی برخوردار باشند. از سویی دیگر این گروه قومی که نسبت به آرمان پاکستان احساس تعهد میکردند، در جنگ داخلی بنگلادش در داکا از ارتش پاکستان حمایت کرده و بر علیه ارتش آزادی بخش بنگلادش جنگیدند که این خود یکی از دلایل مهمی است که بیهاریها از نظر دولت بنگلادش به عنوان یک گِره امنیتی دیده میشوند. امروزه همچنان دویست و پنجاه هزار نفر بیهاری در بنگلادش هستند که هنوز نه به عنوان شهروند بنگلادش پذیرفته شدهاند و نه دیگر میتوانند مانند دیگر هماتایان خود به هند بازگردند. آنها دیگر تمایلی ندارند در بنگلادش بمانند و همچنین برای ورود به پاکستان باید به پرداخت هر گونه بهایی برای به دست آوردن حق شهروندی پاکستان رضایت بدهند. تا زمانی که بنگلادش همچنان عضوی از حکومت مرکزی پاکستان بود، برای بیهاریها یک سرزمین رویایی بود که به عنوان مهمترین آرمان انها شناخته میشد، اما آنگاه که بعد از تجزیه هند، پاکستان نیز تجزیه شد، تمام آن آرمانها و آرزوها از بین رفت و به همین دلیل است که امروزه خود را قربانیان سرزمین موعود میدانند. در نهایت آنها در دوران نخست وزیری نواز شریف در پاکستان پذیرفتند که به منطقه پنجاب پاکستان بروند، همان منطقهای که نخستین گروه مرکب از شصت و سه خانواده، توسط دوات در خلال اولین دوره نخست وزیری شریف، در پی اجرای تفاهم نامه با گروه قومی مهاجرین در این منطقه اسکان داده شدند. البته این راه حل بدون چالش و مشکلات خاص خود نبود، از جمله این مشکلات میتوان به سنگاندازی در صدور کارت ملی هویت پاکستانی برای بیهاریهای ساکن بنگلادش توسط کمیته ملی پاکستان در داکا اشاره کرد. همچنین چالش دیگری که بسیار مهم تلقی میشود، مخالفت اقوام ساکن در پاکستان به خصوص در منطقه سند برای پذیرش مجدد پناهجویان به پاکستان است. البته این به معنای دشمنی قومی با مسلمانان بیهاری نیست، بلکه برخی از احزاب پاکستانی نگران تبدیل شدن پاکستان به یک فدراسیون با اقوام گوناگون هستند که موجب ایجاد تنشهای جدید میان گروههای قومی مهاجر و گروههای قومی سندی خواهد شد. از طرفی دیگر، در جوامع بین االمللی آن را کشوری با هویتی دروغین نشان خواهد داد و این برای آینده پاکستان خطرناک است. از سویی دیگر دولت پاکستان که از بعد از استقلال دچار تنشهای داخلی بود نمیتوانست بیهاریها را نیز وارد دور باطل تنشها در منطقه سند و جنوب پاکستان کند. از سویی دیگر دولت، قصد داشت از بیهاریهای مهاجر ابزاری سیاسی بسازد تا بتواند در مقابل احزاب مخالف خود بایستد. در سال ۱۹۹۹ سرتاج عزیز وزیر خارجه کابینه نواز شریف اعلام کرد که آن دسته از بیهاریهایی که وارد پاکستان شدهاند، هویت پاکستانی ندارند و با این کار سعی کرد آنها را به عنوان گروگانهایی سیاسی در تقابل با گروههای سیاسی مخالف استفاده کند. این در حالیست که دولت از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۷ بیهاریها را دارای هویت پاکستانی اعلام کرده بود. در واقع سندیها به هدف دولت نواز شریف که تنبیه آنها به دلیل عدم حمایت خود از جنبش قومی مهاجر در انتخابات و حمایت آنها از حزب مردمی پاکستان بود پی برده بودند. بنابراین در پاسخ به این حرکت دولت، احزاب مردمی سند در اخطاریهای نسبت به تبدیل جمعیت بومی سند به یک گروه اقلیت در سرزمین خود به شدت هشدار دادند.
نتیجهگیری
بنابراین بیهاریها توسط دولت پاکستان به عنوان ابزاری کاملاً سیاسی در کشمکشهای داخلی این کشور به کار گرفته شده و در بازی قدرتهای سیاسی در این کشور به یک برگ امتیاز تبدیل شدند. محمد شکرالدین دبیر کل کمیته سراسری بازگشت آوارگان پاکستانی به کشور در رابطه با مسلمانان بیهاری اعلام کرد: آنها نه بیهاری هستند و نه مهاجر، بلکه پاکستانیهای آواره هستند. حداقل نزدیک به ششصد هزار نفر از آنها در جنگ با موکتی باهینی (ارتش آزادی بخش بنگلادش) کشته شدند، و در نهایت اگر آنها به آرمان پاکستان رای نمیدادند و از آن حمایت نمیکردند، پاکستان امروز به وجود نمیآمد.
تا اواخر دهه نود میلادی، دولت نواز شریف همچنان بیهاریها را غیر پاکستانی میدانست و از دادن هویت پاکستانی به آنها خودداری میکرد، درحالیکه در شرایط سیاسی بیثبات، دولت در سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۷ آنها را پاکستانی دانست، اما بعد از مدت کوتاهی این گروه سرگردان در سال ۱۹۹۹ دوباره به وضعیت بیهاری و آوارگی خود بازگشتند. بیهاریها به زبان اردو سخن میگفتند و اشعار اقبال لاهوری و میرزا غالب دهلوی را میپسندیدند، در حالی که بنگالیها به بنگالی سخن میگفتند و رابیندارانات تاگور و نذرالاسلام را ستایش میکردند. این همان شکاف فرهنگی بود که مانع از یکپارچگی قومی و فرهنگی میان مسلمانان هند میشد و لرد مونت باتن هنگام رسم خطوط مرزی به هیچ عنوان به این تکثر فرهنگی که یکی از مبانی مهم در هویت شبه قاره هند است توجه نکرد. بنابراین شکاف فرهنگی آنها را از یکدیگر جدا میساخت. جمعیت هندوی بنگلادش نیز در تلاش برای تفرقه میان صف مسلمانان بر آتش فتنهها میدمید که در نتیجه به پایانی خونبار برای حضور بیهاریها در بنگلادش انجامید. از سویی دیگر میتوان این تشابهات را در پاکستان امروزی مشاهده کرد که همچنان آشوبها و تنشها میان سندیها و مهاجرین پایان نپذیرفته و ادامه دارد. به هر حال سرنوشت بیهاریهایی که به سرزمین آرمانی خود یعنی پاکستان متعهد ماندند همچنان نا معلوم است. عدهای در بنگلادش در شرایط سخت به سرمیبرند، بیهاریهایی که به پاکستان رفتند وضعیت نامعلومی دارند، و از بعد از لغو اسکان آنها در میان چانو، جمعیت آنها پراکنده شد. همچنین بیهاریهایی که به هند بازگشتند نیز در حالتی از خوف و رجا در سایه قدرت سیاسی احزاب راست افراطی هندو که سعی در ریشه کن کردن اسلام از هند را دارند، به زندگی خود ادامه میدهند.
منابع
Khatoon، A. (۲۰۲۲). Bihari Struggle to avoid Dismemberment of East-Pakistan. Pakistan Journal of History & Culture، ۴۳(۱)، ۱۳۵-۱۴۷.
Rid، S. A. ، & Sodhar، M. Q. (۲۰۲۴). The Opposing Narratives on Repatriation، Resettlement، and Citizenship of Bihari Muslims in Pakistan after the ۱۹۷۱ War. In The Aftermath of the Bangladesh Liberation War of ۱۹۷۱ (pp. ۱۴۵-۱۵۹). Routledge.
Rahaman، A. (۲۰۱۹). Status and identity crisis of the Bihari diaspora in Bangladesh. International Journal of Natural and Social Sciences، ۶(۴)، ۵۳-۶۶.
Korejo، M. S. (۲۰۰۲). A testament of Sindh: Ethnic and religious extremism: A perspective. (No Title).








