#اختصاصی
به قلم: مهدی نوری چورتی؛ دانشجوی دکترای مطالعات روسیه و پژوهشگر میهمان موسسه ایراس
مقدمه
در سالهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مسکو مصمم بود تا اطمینان حاصل کند که اوکراین به رغم استقلال در حوزهی قدرت روسیه باقی بماند. برخی از روسها اصرار داشتند که ایالات متحده فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را مهندسی کرده بود تا گروهی از کشورهای مستقل را بسازد و روسیه را ضعیف نگه دارد و این ملتهای جدید اجازه یابند تا هویت و اقتصاد خود را توسعه دهند. این همان چیزی بود که قرار بود زندگی در جهان پساجنگ سرد شبیه به آن باشد. با این حال از اوایل دههی ۱۹۹۰ میلادی ناسیونالیستهای روسی، اوکراین را کشوری مستقل نمی دانستند. این اندیشه در فضای پسا شوروی بین مقامات و تئوریسینهای روسی نیز رشد کرد و هویت روسی-اوکراینی را واحد میدانستند و برای اثبات آن به تاریخ رجوع میکردند. پوتین رییس جمهور روسیه نیز یکی از مروجین این اندیشه است.
بحث و بررسی
هویت یا کیستی را میتوان مجموعهی نگرشها، احساسات پیوسته و متمایز بودن فرد یا گروه از دیگران دانست. هویتها متفاوت و متنوع اند. معنا و درکی که افراد در گروه از خود و دیگری دارند، منشا ساختن هویت اجتماعی است. هویت اجتماعی با ملاحظه قلمرو سیاسی به هویت ملی تعبیر میشود (سنایی، ۱۴۰۱: ۶۶-۶۷).
پوتین مدتهاست که معتقد است، روسها و اوکراینیها مردمی واحد هستند که تاریخ مشترکشان نشان میدهد که امروز نیز باید سرنوشت سیاسی مشترکی داشته باشند. پوتین در جریان ملاقات با جورج بوش رییس جمهور وقت ایالات متحده در سال ۲۰۰۸ بر این نکته تأکید کرده است که: «اوکراین حتی یک کشور نیست». او همچنین در سخنرانی مارس ۲۰۱۴ میلادی در دوما که الحاق کریمه را اعلام کرد، روسها و اوکراینیها را یک ملت توصیف کرد و سالها بعد نیز به ویژه در مقالهای ۶۰۰۰ کلمهای با عنوان «درباره وحدت تاریخی روسها و اوکراینیها» که در ژوئیه ۲۰۲۱ منتشر شد، بر این موضوع تأکید کرد.
ادعای او مبنی بر اینکه اوکراینیها، بلاروسها و روسها یک ملت واحد هستند، شجره طولانی دارد. این موضوع نه تنها در گفتمان نخبگان بلکه سیاست روسیه را نیز شکل میدهد. از آنجایی که اوکراین در سالهای اخیر «اوکراینی شده» است مقامات و تحلیلگران روسی از این تغییرات غافل بودند.
با برخی تغییرات دوران شوروی، آنچه مورخ زنون کوهوت (kohut) آن را «پارادایم وحدت» مینامد، دیدگاه پیش فرض دولتمردان و روشنفکران روسی از اوایل دوران معاصر این قضیه بوده است: زمانی که شاهزاده اعظم مسکو (مسکووی) شروع به تحت کنترل در آوردن سرزمینها و مردمان اسلاو شرقی ناهمگون کرد، در این دوره از تسخیر امپراتوری، محققان روسی، سرزمین اوکراین و مردم آن را به عنوان بخشی از تاریخ خود روسیه باز تعریف کردند. آنها بر وجود یک قوم سه جانبه «تمام روسی» متشکل از روسهای بزرگ، کوچک (اوکراینی) و سفید (بلاروس) تأکید کردند، دیدگاهی که در سیستم آموزشی امپراتوری روسیه در قرن نوزدهم گسترش یافت. نخبگان دولتی که به ایده مردم «تمام روسیه» متعهد بودند، معتقد بودند که قدرتهای رقیب عمداً ناسیونالیسم اوکراینی و بلاروسی را به عنوان ابزاری ژئوپلیتیکی برای تضعیف روسیه تبلیغ میکنند، همان موضوعی که پوتین مدتهاست بر آن تأکید کرده است.
در حالی که ساکنان اوکراین معاصر برای قرنها هویت سیاسی و زبانی متمایز از روسیه را حفظ کردند، ناسیونالیسم اوکراینی-این باور که اوکراینیها ملتی متمایز را تشکیل میدهند که باید دولت خود را داشته باشند- در طول قرن نوزدهم ظهور کرد، زمانی که اوکراین کنونی بین دو بخش تقسیم شد. روسیه و اتریش-مجارستان که مناطق غربی اوکراین گالیسیا (Galicia)، بوکوینا (Bukovina) و ترانس کارپاتیا (transcarpathia) را تحت کنترل داشتند. هابسبورگهای نسبتاً لیبرال جنبش ملی اوکراین را تحمل میکردند. حتی از نیروهای اوکراینی در طول جنگ جهانی اول استفاده کردند تا علیه روسیه بجنگند و پس از فروپاشی شوروی به استقلال کوتاهی دست یابند. از سوی دیگر، امپراتوری روسیه فعالان و سازمانهای اوکراینی را تحت تعقیب قرار داد. مقامات روسی استدلال میکردند که ناسیونالیسم اوکراینی خلقت مصنوعی از وین است که هدف آن جدایی روسیه و اوکراین از یکدیگر است.
وزیر امور داخلی امپراتوری روسیه در سال ۱۸۶۳ میلادی فرمانی مبنی بر ممنوعیت انتشار آموزش به زبان اوکراینی صادر کرد که تا سال ۱۹۰۵ به قوت خود باقی ماند. نویسندگان و فعالان اوکراینی، مانند تاراس شوچنکو که به عنوان پدر ادبیات اوکراین شناخته میشد، دستگیر و تبعید شدند.
با فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان و روسیه در پایان جنگ جهانی اول، سو ظن روسها در مورد هویت اوکراینی به اهداف دیگری منتقل شد.
این شکاف بین سرزمینهای اتریش-مجارستان و روسیه مدتها پس از سقوط این دو امپراتوری همچنان اهمیت داشت. اوکراین در طول جنگ داخلی روسیه، با ناسیونالیستها، آنارشیستها و گروههای دیگر که با ارتشهای لهستانی و روسی در میان خود میجنگیدند، یک دوره کوتاه استقلال را تجربه کرد.
در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی، مناطقی که در غرب که قبلاً تحت کنترل اتریش-مجارستان بود، تحت حاکمیت لهستان یا رومانی قرار گرفتند تا اینکه استالین آنجا را در جنگ جهانی دوم تصرف کرد. علی رغم کمپین کمونیزاسیون، غرب اوکراین به بوتهای برای احساسات ناسیونالیستی باقی ماند. غرب اوکراین پایگاه عملیات سازمان ملی گرایان (OUN) به رهبری استپان باندرا بود که در طول جنگ جهانی دوم تلاش کرد تا یک کشور دست نشانده تحت حمایت آلمان ایجاد کند. اینجا محل برخی از بدترین جنایات جنگی بود: از جمله نابودی جمعیت یهودی به رهبری آلمان، پاکسازی قومی لهستانیها به رهبری اوکراین و حملات تلافیجویانه لهستانیها به غیرنظامیان اوکراینی. در روایت روسی، باندرا به شخصیتی مورد نفرت خاص تبدیل شد، تمایل او برای همکاری با مهاجمان نازی به عنوان شاهدی بر ارتباط بین ناسیونالیسم اوکراینی، پاکسازی قومیتی و دستکاری خارجی تلقی شد. پوتین و سایر مقامات مدعی هستند که دولتهای اوکراین پس از سال ۲۰۱۴ سیاست «باندریت» را برای پاکسازی نفوذ روسیه تحت هدایت حامیان خارجی دنبال کردهاند.
علی رغم دوره بومیسازی (Korenizatsiya) آموزش، فرهنگ و سیاست در دهه ۱۹۲۰، اوکراین در نهایت درجه بالایی از روسی سازی را تجربه کرد. به دلیل آزار و شکنجه روشنفکران ملی گرا در دوران استالین، مرزهای زبانی و قومی نازک بین روسها و اوکراینیها و فرصتهای پیشرفت در اختیار اوکراینیهایی که هویت روسی داشتند، باقی ماند. در اواخر دهه ۱۹۸۰، سیاست گلاسنوست (باز بودن) میخاییل گورباچوف فرصتی را برای بسیج جنبشهای ناسیونالیستی که برای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی فشار میآوردند، از جمله جنبش خلق (Rukh) اوکراین فراهم کرد. گورباچوف به دنبال حفظ اوکراین در یک کنفدراسیون مسکو محور بود که امیدوار بود جایگزین شوروی شود، در حالی که یلتسین از استقلال اوکراین در چارچوب تلاشهایش برای غلبه بر گورباچوف و فروپاشی شوروی حمایت کرد. او و مشاورانش به این باور بودند که اوکراین مستقل همچنان به روسیه وابسته خواهد بود. گنادی بوربولیس مشاور یلتسین معتقد بود: «برای مغز و ذهن ما غیرقابل تصور بود که استقلال اوکراین یک واقعیت غیرقابل برگشت باشد».
با این وجود، بسیاری از نخبگان سیاسی و روشنفکر روسیه همچنان در مورد مشروعیت و دوام دولت اوکراین تردید داشتند. یکی از تأثیرگذارترین صداها در بحث دوران گلاسنوست درباره شکل آینده امپراتوری روسیه صدای رمان نویس و فیلسوف برنده جایزه نوبل الکساندر سولژنیتسین بود که اذعان داشت که «تقریباً نیمه اوکراینی است»، اما ادعای مقامات امپراتوری روسیه مبنی بر اینکه «صحبت از یک مردم اوکراینی مجزا، چیزی شبیه به آنچه در قرن نهم وجود داشته است را تکرار کرد و گفت دروغی است که اخیراً اختراع شده است». سولژنیتسین، شخصیتی که مدتها سیستم شوروی را به دلیل اعمال خشونت بر فرهنگ و هویت سنتی روسیه مورد انتقاد قرار میداد، خواستار تشکیل «اتحاد روسیه»، متشکل از هسته اسلاوهای شرقی اتحاد جماهیر شوروی-روسیه، بلاروس، اوکراین و شمال قزاقستان شد، در حالی که کشورهای بالتیک، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی مستقل میشدند. او زبان استاندارد اوکراینی را محصول «تحریف» فتنههای اتریش-مجارستانی میدانست. بنابراین، سولژنیتسین «تقسیم بی رحمانه» اوکراین از روسیه را محکوم کرد و نسبت به امواج بیشتر جدایی طلبی در خود اوکراین هشدار داد.
روسها در سال ۱۹۹۴ میلادی عضو تفاهم نامه بوداپست بودند که در ازای انصراف از تسلیحات هستهای اوکراین، تمامیت ارضی اوکراین را تضمین کرد. اما بعدها مسکو اصرار داشت تفاهم نامهی بوداپست با آنچه کودتایی مهندسی شده توسط غرب توصیفش میکرد، و باعث سرنگونی دولت قانونی اوکراین شده بود، لغو شده است (برگین، ۱۴۰۱: ۱۱۵).
تغییر دین ولودیمیر/والدمار در ۹۸۸ میلادی، که ظاهرا از اوکراین و روسیه برای همیشه یک ملت واحد ساخته است و تهاجم آلمان به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱ برای توجیه مداخلهی گسترده در جنوب شرق اوکراین انجام شده بود. پوتین در سال ۲۰۱۴ میلادی اشاره به یک عامل سومی نیز کرده است: ۱۷۷۴٫ این زمانی بود که امپراتوری روسیه عثمانی را شکست داد و سرزمینهایی را در ساحل شمالی دریای سیاه ضمیمه کرد. بخشی از سزمینها در قرن هجدهم به نام «نووروسیا» یا روسیه جدید شناخته میشدند. استفاده پوتین از این اصطلاح، دولتهای موجود روسیه و اوکراین را کنار گذاشت و بحث را به سمت حقوق باستانی سوق داد. در منطق نووروسیا اوکراین متجاوز بود، زیرا شامل سرزمینهایی میشد که زمانی روسی نامیده میشدند و بنابراین تا ابد روسی بودند ( اسنایدر، ۱۴۰۱: ۱۷۸-۱۷۹).
پوتین، رهبری که خود را آگاهانه مظهر سنت امپراتوری روسیه به تصویر میکشد، زبانی مشابه اسلاف امپراتوری خود را برای توصیف اوکراین و روابط روسیه-اوکراین-بلاروس اتخاذ کرده است. پوتین ناتو و اتحادیه اروپا را به دستکاری احساسات ملی اوکراین به عنوان بخشی از رقابت ژئوپلیتیکی خود با روسیه متهم میکند. در این زمینه میتوان به سخنرانی ۲۱ فوریه ۲۰۲۲ پوتین تأکید کرد که: «چگونه رهبران اوکراین پس از فروپاشی شوروی تلاش کردهاند تا کشور خود را براساس نفی هرچیزی که ما را متحد میکند با کمک نیروهای خارجی بسازند». این رد هویت اوکراینی و این ادعا که تمایل اوکراین برای جدا کردن خود از نفوذ روسیه، محصول نیروهای خارجی است، به نظر میرسد که نه تنها صحبتهای روزمره روسیه، بلکه ادعایی است که خود پوتین و سایر مقامات بلند پایه روسیه به آن معتقد هستند. این به اعتماد کرملین کمک کرد که جنگ را به راحتی و به سرعت میتوان پیروز شد و مردم عادی اوکراین در کی یف از نیروهای روسیه به عنوان آزادی خواه استقبال خواهند کرد. عدم درک اساسی ریشههای هویت اوکراین و همچنین میزان تغییر اوکراینیها پس از فروپاشی شوروی از جمله اشتباهات فاحش روسیه پوتین بود که نتوانست آنها را پیش بینی درستی کند.
نتیجه گیری
در ۲۱ فوریه ۲۰۲۲ میلادی، پوتین، رئیس جمهور روسیه، در یک سخنرانی فهرستی از نارضایتیها را به عنوان توجیهی برای «عملیات ویژه نظامی» ارائه کرد. این نارضایتیها شامل مناقشه طولانی مدت بر سر گسترش سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و شکل معماری امنیتی پس از جنگ سرد در اروپا بود. سخنرانی بر یک موضوع اساسی متمرکز بود: مشروعیت هویت اوکراینی و دولت مستقل بودن. این امر منعکس کننده جهان بینی پوتین بود که مدتها بود بر روی آن تأکید میکرده است و بر اتحاد عمیق میان اسلاوهای شرقی-روسها، اوکراینیها و بلاروسها که منشأ همگی آنها را به کشور مشترک المنافع قرون وسطایی روس کی یف برمی گردند، تأکید میکرد و پیشنهاد میکرد که کشورهای معاصر روسیه، اوکراین و بلاروس باید هم امروز و هم در آینده سرنوشت سیاسی یکسانی داشته باشد. نتیجه این دیدگاه این ادعا است که هویتهای متمایز اوکراینی-بلاروسی محصول دستکاری خارجی است و امروز غرب در اوکراین و بلاروس به عنوان بخشی از «پروژه ضد روسیه» آن رادنبال میکند.
در طول دوران ریاست جمهوری پوتین، مسکو سیاستی را در قبال اوکراین و بلاروس براساس این فرض که هویت ملی مربوطه آنها مصنوعی و در نتیجه شکننده است را دنبال کرده است. پوتین با تفکر تاریخی اغلب به ایدههای متفکرانی استناد میکند که بر وحدت ارگانیک روسیه و مردم آن به ویژه هسته اسلاو و ارتدوکس آن تأکید میکنند. اهمیتی که پوتین و دیگر نخبگان روسیه برای وحدت روسیه، اوکراین و بلاروس قائل هستند، به توضیح منشأ درگیری کنونی کمک میکند، به ویژه اینکه چرا مسکو حاضر بود با یک جنگ گسترده خود را به خطر بیندازد. به نظر میرسد که مسکو پیش بینی کرده بود که تعداد زیادی از اوکراینیها، حداقل در بخش شرقی کشور و به دلیل روابط مشترک فرهنگی، زبانی، مذهبی و سایر روابط با روسیه، نوعی ادغام مجدد در حوزه نفوذ روسیه را میپذیرند. با این وجود، جنگ روسیه با اوکراین به دلیل اینکه این پیش بینیها در مورد هویت اوکراینی به طرز چشمگیری نادرست بوده است، به بن بست رسیده است.
منابع
اسنایدر، تیموتی (۱۴۰۱). مسیری بدون آزادی؛ روسیه، اروپا و آمریکا، ترجمه مینو جواهری، تهران: نشر چلچله.
برگین، دانیل (۱۴۰۱). نقشهی جدید جهان؛ انرژی، تغییرات اقلیمی و تقابل ملتها، ترجمهی امیر میر حاج، تهران: نشر پارسه
سنایی، مهدی (۱۴۰۱). روسیه؛ جامعه، حکومت و سیاست، تهران: انتشارات سمت.