تاریخ : پنج شنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 24 شوال 1445 Thursday, 2 May , 2024

جهان نیمه قطبی: جنگ فلسطین و اسرائیل غرب را تحکیم کرد، اما قطب دومی ایجاد نکرد.

  • ۱۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۵
جهان نیمه قطبی: جنگ فلسطین و اسرائیل غرب را تحکیم کرد، اما قطب دومی ایجاد نکرد.
مناقشه فلسطین، بسیار بیشتر از اوکراین، دو خط مرزبندی را نشان داد - در صحنه جهانی به عنوان یک کل و در غرب.

#اختصاصی

 

به قلم: فئودور لوکیانوف؛ سردبیر مجله “روسیه در امور جهانی”، رئیس هیئت رئیسه شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه

بایدن رئیس جمهور آمریکا که صبح پس از انفجار بیمارستان الاهلی وارد اسرائیل شد، در دیدار با بنیامین نتانیاهو گفت: به نظر می‌رسد تیم دیگری این کار را انجام داده است نه شما. استفاده از کلمه “تیم” در این زمینه عجیب به نظر می‌رسد، اما به طور دقیق آنچه را که اتفاق می‌افتد منعکس می‌کند. درگیری‌های خشونت‌آمیز کنونی – هم روسیه-اوکراین و هم حتی بیشتر فلسطین-اسرائیل- جهان را به گروه‌هایی از هواداران تقسیم می‌کند که به شدت از تیم خود حمایت می‌کنند، فارغ از اینکه در زمین چه می‌کنند. بخش هواداران می‌توانند احساسات مختلفی از جمله عصبانیت و ناامیدی را هنگام تماشای بازی مورد علاقه خود تجربه کنند. اما این مهم نیست، زیرا غریزه اصلی این است که از موضع مخالف، متحد در برابر حریف عمل کنیم.

از طریق میدان مین

جنگ فلسطین مرحله جدیدی از بازسازی جهان است که در آغاز قرن حاضر شروع شد. به نظر می‌رسد که جوهر این روند در پایان تقابل نظامی-ایدئولوژیک جهانی قرن بیستم تعیین شده است و نزاع‌های اجتناب ناپذیر هزینه‌هایی هستند که تغییر مسیر نداده‌اند. درست است که با صیقل دادن “دنیای مسطح” میزان زبری‌ها کاهش پیدا نکرد، بلکه افزایش یافت. فراوانی تضادها منجر به انباشت تنش شد که در پایان دهه دوم قرن به بیرون سرازیر شد. احتمالاً کاتالیزور آن شوک روانی-اجتماعی بود که بشر در طول همه‌گیری تجربه کرد.

جنگ در قفقاز جنوبی، اروپای شرقی و اکنون در خاورمیانه، مرحله حمایت نظامی آشکار از تغییرات سیاسی و اقتصادی جهانی را آغاز کرده است. این امری نمادین و طبیعی است که مشکلاتی که پس از جنگ سرد حل نشد، یکی یکی در حال انفجار هستند. سیستم روابطی که با ناپدید شدن اتحاد جماهیر شوروی و کنترل دوقطبی ایجاد شد، در نهایت قادر به خنثی کردن «مین‌های» قدیمی یا جداسازی آنها برای محدود کردن اثر انفجار نبود. متأسفانه تعداد زیادی مین از این نوع در سراسر جهان پراکنده شده است و امید چندانی وجود ندارد که موضوع به انفجارهایی که قبلاً رخ داده محدود شود.

 

بنابراین بحران نظامی-سیاسی جهانی یک پدیده چند بخشی اما کلان است، اگرچه ریشه‌های هر یک از عناصر آن متفاوت است. بر این اساس، واکنش قدرت‌های پیشرو، به ویژه رهبران نظم جهانی در حال فروپاشی، باید همه جانبه باشد. ماهیت این پاسخ واضح‌تر می‌شود و به ما اجازه می‌دهد تا در مورد آنچه بعداً می‌آید فرضیاتی داشته باشیم.

دو در یک

بایدن پس از بازگشت از اسرائیل، سخنرانی اصلی خود را ایراد کرد. این سخنرانی مطابق با تمام اصول شعارهای سیاسی آمریکا، شاید حتی با چشم پوشی نسبت به تاریخ تدوین شده بود. رئیس جمهور آمریکا لحظه سیاسی کنونی را برای دهه‌های آینده تعیین کننده می‌داند. بشریت با چالش بسیار خطرناکی روبروست: «حماس و پوتین تهدیدهای متفاوتی هستند، اما آنها یک چیز مشترک دارند: هر دو می‌خواهند یک کشور دموکراتیک همسایه را به طور کامل نابود کنند… ما… اجازه نخواهیم داد تروریست‌هایی مانند حماس و ظالمانی مانند پوتین پیروز شوند.” شکست در متوقف کردن دشمن یک اثر دومینووار خواهد داشت: “متجاوزان بالقوه در سراسر جهان جسور می‌شوند و سعی می‌کنند همین کار را انجام دهند. خطر درگیری و هرج و مرج می‌تواند به سایر نقاط جهان – منطقه هند و اقیانوس آرام و به ویژه خاورمیانه سرایت کند.»

راه حل برای بایدن واضح است: “ائتلاف‌های آمریکایی چیزی است که ما، آمریکا را در امان نگه می‌دارد… همه اینها به خطر خواهد افتاد اگر از حمایت از اوکراین دست برداریم، اگر به اسرائیل پشت کنیم، برای ایالات متحده کاملاً بی سود است.” و نتیجه نهایی: “این یک سرمایه گذاری هوشمندانه است که برای نسل‌ها امنیت آمریکا را به همراه خواهد داشت، به ما کمک می‌کند تا نیروهای آمریکایی را از خطر دور نگه داریم، به ما کمک می‌کند جهانی امن‌تر، صلح آمیزتر و مرفه‌تر برای فرزندان و نوه‌های خود بسازیم. ”

یک روز پس از بایدن، رئیس کمیسیون اروپا، اورسولا فون در لاین، یک سخنرانی مشابه – و همچنین از واشنگتن – ایراد کرد. این دو بحران، اگرچه متفاوت هستند، اما مستلزم آن است که اروپا و آمریکا موضع محکمی اتخاذ کنند و شانه به شانه بایستند. ولادیمیر پوتین می‌خواهد اوکراین را از نقشه جهان پاک کند. حماس با حمایت ایران می‌خواهد همین کار را با اسرائیل انجام دهد. ما باید از دموکراسی‌ها محافظت کنیم… روسیه و حماس بسیار شبیه هم هستند. همانطور که رئیس جمهور زلنسکی می‌گوید، “ماهیت یکسان است.” تصویری جداگانه از اروپا – «ما فراموش نکرده‌ایم که در جنگ جهانی دوم، دموکراسی فاشیسم و استبداد را شکست داد. این پیروزی پایه و اساس یک نظم صلح آمیز را بنا نهاد. و این فقط مربوط به گذشته نیست، بلکه آینده ما را نیز تعیین خواهد کرد.» نکته اصلی در اینجا این است که نقش اتحاد جماهیر شوروی به طور کامل از فرمول پیروزی در نبرد اصلی قرن بیستم حذف شده است.که البته انتظار می‌رفت.

بیانیه‌های هماهنگ از هر دو طرف اقیانوس اطلس یک سیگنال واضح است. بسیج عمومی سیاسی و عقیدتی در جهان غرب اعلام شده است. ترکیب چالش‌های چند جهته در یک تلاش برای ساده‌سازی تصویر و بازآفرینی ظاهری از جنگ سرد است. دموکراسی‌ها در مقابل خودکامگی‌ها، قطب خیر در مقابل قطب شر. این ساختاری آشنا و نسبتا آسان برای مدیریت است. هدف دفاعی، یا دقیق‌تر، حفاظتی است – جلوگیری از فرسایش بیشتر سلسله مراتب بین‌المللی که تحت نظارت ایالات متحده ایجاد شده است. وظیفه تبدیل کشورها و مردم جدید به کسانی که ایمان دارند، همانطور که در دهه نود و ۲۰۰۰ انجام شد، دیگر ارزشی ندارد. اما ما نمی‌توانیم به غرب اجازه دهیم که اردوگاه «درست» را ترک کند.

یک قطب، یک طرف؟

این طرح اگر نیم قرن پیش اتفاق می‌افتاد، کاملاً خوب کار می‌کرد. یعنی وجود دو قطب متقابل به رسمیت شناخته می‌شد که ساختار رویارویی را امکان پذیر می‌کرد و آن را نظم‌پذیر می‌ساخت که خطر کمتری داشت. حالا شرایط فرق کرده است. تلاش برای بازسازی نوع معمول رویارویی از یک سو در حال انجام است، اما از سوی دیگر هیچ “قطبی” وجود ندارد. طیف گسترده‌ای از کشورها، مردم و سازمان‌ها وجود دارند که بر اساس منافع خود عمل می‌کنند و در انجمن‌های الزام‌آور جمع نمی‌شوند. حتی کسانی که در رویارویی سخت با غرب هستند – روسیه، ایران، ونزوئلا – هر کدام خط خود را دنبال می‌کنند، اگرچه می‌توانند به طور انتخابی با یکدیگر تعامل داشته باشند. همانطور که برای هر کس دیگری که ما اکنون آنها را “اکثریت جهانی” می‌نامیم امکان‌پذیر است. آنها دقیقاً با یک بی میلی اساسی برای عمل بر اساس الگوهای مشترک متحد شده‌اند.

موضوع ابهام رابطه بین غرب و بقیه جهان (به انگلیسی زیبا به نظر می‌رسد – غرب و بقیه) بلافاصله پس از پیروزی غرب در جنگ سرد ظاهر شد. بسیاری از روشنفکران برجسته، که برجسته ترین آنها ساموئل‌هانتینگتون بود، این ایده رایج در آن زمان را که هیچ جایگزینی برای مدل لیبرال دموکراسی وجود ندارد، زیر سوال بردند. او در اواسط دهه ۱۹۹۰ نوشت که اگر غرب تظاهر به جهانی بودن نکند و از تحمیل تجربه خود به فرهنگ‌های دیگر خودداری کند، می‌تواند زنده بماند و تقویت شود. اما در عمل، رویکرد متفاوتی حاکم شد – فقط بازسازی جهان مطابق با ارزش‌های غربی، امنیت غرب و رفاه را برای دیگران تضمین می‌کند. مناسب بودن این امر در جریان اصلی غرب نیز مورد تردید قرار گرفت. یکی از نمایندگان نمادین آن، فرید زکریا، در سال ۲۰۰۸ کتابی به نام «جهان پسا آمریکا و ظهور بقیه» منتشر کرد. ایده اصلی آن این است که دورانی که ایالات متحده و همفکرانش می‌توانستند هر کاری را که صلاح می‌دانند انجام دهند، به پایان رسیده است و کشورهای دیگر شروع به پا گذاشتن روی پاشنه‌های خود کرده‌اند.

 

با این وجود، هم در دهه‌های ۲۰۰۰ و هم در دهه ۱۹۰۰، خط ایدئولوژیک که انحصار ارزشی را پیش‌فرض می‌گرفت، به عنوان یک لایت موتیف باقی ماند و به تدریج بیشتر و بیشتر ابزاری شد. بایدن از همان ابتدا کارکرد یک سرویس اضطراری را داشت – نظم دادن به سیستم پس از فجایع سیاسی و اقتصادی. درست است، این دومی یک ناهنجاری به حساب آمد، و آنچه پیش از آن بود، هنجار تلقی می‌شد که به هر طریقی باید به آن بازگردیم. با این حال، وقایع مسیری کاملاً متفاوت به خود گرفت. بایدن خود را در مرکز جدی‌ترین بحران نظامی-سیاسی آمریکا می‌بیند که در بیش از نیم قرن گذشته تجربه کرده است. کار تعمیر برنامه‌ریزی شده به یک تست تصادف سخت تبدیل شد.

همانطور که گفته شد ضروری است

رویکرد بایدن که در سخنرانی خود پس از بازگشت از اسرائیل بیان کرد، تلفیقی از ایدئولوژی‌های اصلی بیش از سی سال آمریکاست. یعنی: نظریات در مورد آمریکا به عنوان پرچمدار و مدافع دموکراسی، وجود “محور شر” (این اصطلاح استفاده نشد، اما به راحتی قابل خواندن بود)، که باید قاطعانه در برابر آن مقاومت کرد، نیاز به دفاع از یک نظم مبتنی بر قانون (این اصطلاح نیز استفاده نشد، اما جوهر سخنان بایدن از آن حکایت داشت). جالب است که جدیدترین رمان استراتژیک – در مورد رویارویی بین قدرت‌های بزرگ به عنوان پدیده اصلی دنیای مدرن- با کمترین میزان در سخنرانی مطرح شده است (در سخنرانی، اتفاقاً چین اصلاً مورد اشاره قرار نگرفته است). در زمان دونالد ترامپ، آنتاگونیست اصلی بایدن معرفی شد. رئیس جمهور فعلی رسماً آن را رد نکرده است، اما به مفاهیم لیبرال قبلی نزدیکتر است. تصادفی نیست که او مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه دهه ۱۹۹۰ ایالات متحده را به یاد می‌آورد و از آن نقل قول می‌کند که تصورش از آمریکا به عنوان یک «قدرت ضروری» است.

وضعیت از آن زمان به طور اساسی تغییر کرده است. اول از همه، در خود ایالات متحده. از این رو بایدن به طور مداوم یادآوری می‌کند که حمایت از دموکراسی‌ها در سایر نقاط جهان برای آمریکایی‌ها سودمند است و   سرمایه‌گذاری خوبی است که سود زیادی را به همراه خواهد داشت. در واقع، متقاعد کردن هموطنانی که نگاه بسیار معتدلی به محیط خارجی دارند، در مورد نیاز به یک سیاست خارجی فعال، حداقل از پایان قرن نوزدهم، مشغله روسای جمهور ایالات متحده بوده است. تفاوت در این است که اکثر اسلاف بایدن برای ورود (به طور فزاینده) در عرصه بین المللی مجبور به مبارزات انتخاباتی می‌شدند. و او باید ثابت کند که نیازی به ترک آن نیست و تعهدات بزرگی را که قبلاً گرفته شده‌اند و به چارچوب نظم جهانی خاصی تبدیل شده‌اند، کنار بگذارد.

تنش درونی

مناقشه فلسطین، بسیار بیشتر از اوکراین، دو خط مرزبندی را نشان داد – در صحنه جهانی به عنوان یک کل و در غرب.

در صحنه بین المللی، خشونتی که حماس در جریان تهاجم مرتکب شد، به سرعت تحت الشعاع واکنش عظیم اسرائیل و پیامدهای آن قرار گرفت. و در عین حال، کل مجموعه ادعاهای جامعه مسلمانان و به طور کلی کشورهای در حال توسعه با توجه به اینکه جهان توسعه یافته مدت هاست نسبت به سرنوشت فلسطینی ها بی تفاوت بوده و هیچ کاری برای حل مشکل دولت‌سازی انجام نمی‌دهد، به فعلیت رسیده است. این امر به ویژه در مقابل همبستگی و وحدت نشان داده شده در رابطه با اوکراین قابل توجه است. یک جبهه متحد در حمایت از فلسطین و علیه اسرائیل در میان «اکثریت جهانی» تشکیل نمی‌شود، اما احترام باقی‌مانده به غرب به سرعت در حال از بین رفتن است – مردم مدت‌هاست که به اصول اخلاقی آن اعتقاد ندارند، و اکنون ظرفیت سیاسی آن نیز مورد سوال قرار می‌گیرد.

در ایالات متحده و اروپا، ساختار رسمی به وضوح در کنار اسرائیل قرار گرفته است و افکار عمومی، به بیان ملایم، متنوع است. وضعیت درهم پیچیده‌ای شکل گرفته است. همدردی با آرمان فلسطین و محکومیت سختگیری نهفته در رویکرد اسرائیل از ویژگی‌های بخش چپ-لیبرال جریان اصلی غرب است. این موضوع اساس ایدئولوژیک غرب مدرن را تشکیل می‌دهد. اما وظیفه شماره یک تحکیم غرب است و انتخاب در نهایت به نفع یک متحد سنتی نظامی-سیاسی (اسرائیل) صورت می‌گیرد. این یک انتخاب متناقض است، زیرا مقامات  آنجا به لحاظ افراط‌گرایی دارای دست راستی‌ترین حکومت در تاریخ دولت یهود هستند، که یک امر کاملاً متضاد برای آن چیزی است که در محافل مترقی غربی موعظه می‌شود. یک تناقض درونی حل نشدنی به وجود می‌آید.

در همین حال، ترکیب جمعیتی جوامع غربی به ضرر اسرائیل در حال تغییر است – نسبت مسلمانان و به ویژه اعراب در حال افزایش است. بنابراین، اگر قبلاً دولت‌های فرانسه، آلمان یا کانادا می‌توانستند، بدون ترس از پیامدهای سیاسی، موضعی آشکاراً طرفدار اسرائیل داشته باشند، اکنون توجه نکردن به نظرات حامیان فلسطینی دشوارتر می‌شود. از این رو نیاز به همان روحیه تیمی – حفظ روحیه هواداران با شعارهای ستیزه جویانه- است. اگر به افشاگری‌ها باور دارید، موضع سرسختانه رهبری طرفدار اسرائیل در حال حاضر باعث سردرگمی بخش قابل توجهی از کارمندان در وزارت امور خارجه و دستگاه‌های کمیسیون اروپا شده است. این نمونه ای از تنش‌های داخلی فزاینده، به ویژه در اروپا است.

پلاسمای ژئوپلیتیکی

جنگ ۲۰۲۳ مسئله بی پایان فلسطین را حل نخواهد کرد. اما در حال حاضر به نقطه عطفی در سیاست جهانی تبدیل شده است. نظم بین‌المللی شکل عجیبی به خود می‌گیرد. با استفاده از استعاره پذیرفته شده اما فزاینده نامناسب قطب‌ها، می‌توان آن را نیمه قطبی نامید.

از یک سو، جامعه‌ای از کشورهای نزدیک به لحاظ فرهنگی و تاریخی وجود دارد که به زبانی که ما با آن آشنا هستیم، برای جلوگیری از تجدید نظر در نتایج جنگ سرد مبارزه می‌کنند. در این راستا، هدف آنها تثبیت حداکثری و مقابله با روندهای نامطلوب آنهاست. با این حال، مسئله این است که وظیفه تحکیم نه تنها خارجی، بلکه درونی نیز هست. تعداد تضادهای سیاسی-اجتماعی در دولت‌های جامعه غربی در حال افزایش است. نیاز به یک تهدید متحد کننده از خارج قابل درک است. اما مطلوب است که این تهدید بیش از حد نباشد. یک پدیده غیرمعمول اتحاد حول جنگ شخص دیگری به وجود می‌آید – همراه با اطمینان از اینکه هرگز “پای ما” درگیر نخواهد شد (در هیچ موردی ما مستقیماً شرکت نمی‌کنیم).

این نیز قابل درک است – اکثر جوامع نه در اروپا و نه در آمریکا نمی خواهند بجنگند. از این رو این شعار ثابت که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها به صورت پنهانی بیان می‌کنند، این است که کمک به طرف متخاصم آنها (اوکراین، و اکنون، ظاهراً اسرائیل) یک سرمایه‌گذاری سودآور است. خوب، از آنجایی که واقعاً وحدت داخلی وجود ندارد و حتی این رویکرد “تجارت و خرید” برای خیلی‌ها مناسب نیست (چرا اینقدر پول خرج می‌کنیم؟) باید دائماً روحیه را در منطقه هواداران گرم کنیم. رسانه‌ها این کار را حتی بدون دعوت‌نامه خاص انجام می‌دهند، دقیقاً اینطور است که اکنون کار می‌کنند. و اگر چیزی باشد، می‌توانیم آن را تحریک کنیم.

از سوی دیگر، کشورهای مختلفی وجود دارند که آشکارا نمی‌توانند در هیچ قطب مشترکی متحد شوند، اما به صورت انفرادی(اگر بزرگترین و جاه طلب‌ترین آنها را در نظر بگیریم) در معنای قبلی قطب به حساب نمی‌آیند. حوزه‌های نفوذ/جذب مدرن چیزی کاملاً متفاوت از آنچه از تاریخ می‌دانیم است. اصل سلسله مراتب، سرکوب ساده ضعیف‌تر توسط قوی‌تر، در شرایط عدم تقارن پیچیده روابط و روابط چند جهته کار نمی‌کند.

از این نظر، غرب تنها گروهی از دولت‌ها باقی می‌ماند که یک سیستم فعالی از تابعیت دارد. در رأس این سلسله مراتب، ایالات متحده قرار دارد که اکنون سلطه خود را تثبیت کرده است. اما دقیقاً در “قطب” آن.

نمایندگان بقیه جهان (بقیه Rest، که به خودی خود یک فرمول بندی عمیقاً معیوب غرب محور است) تمایلی به اتحاد ندارند و تمایلی به مقابله با غرب ندارند. و هنگامی که غرب همکاری سودمندی را ارائه می‌دهد، دیگران به راحتی موافقت می‌کنند. از جمله برای دستیابی به تعادل، به عنوان مثال، در سطح منطقه‌ای. با این حال، تبعیت و پیروی از یک خط مورد تقاضا نیست. در همین حال، رویکرد غربی همچنان بر این دلالت دارد و تلاش‌ها برای دستیابی به آن، اگر مقاومت سختی نداشته باشیم، با خرابکاری کاملاً مؤثر مواجه می‌شوند.

 

یک نیمه قطب احاطه شده توسط چیزی شبیه به یک پلاسمای ژئوپلیتیک وضعیت محیط بین المللی امروز است. بدیهی است که ناپایدار و در حال گذار است، اگرچه این انتقال ممکن است طولانی باشد. یکی از راه‌هایی که این امر می‌تواند تکامل یابد، تشدید همان «رقابت قدرت‌های بزرگ» است که بایدن، مثلاً با افزایش تنش‌ها بین ایالات متحده و چین، از کنارش گذشت. درست است، به نظر می‌رسد ایالات متحده به خوبی درک می‌کند که جنگ نیابتی چقدر سودمند است و در مورد چین نیز سعی خواهد کرد از همان ابزارها استفاده کند. جمهوری خلق چین نیز از جمله کشورهایی نیست که وجه مشخصه آن هیجان و شجاعت باشد. خطر می‌تواند ناشی از اضافه ولتاژ داخلی باشد، اگر نتوان با استفاده از روش‌های توصیف شده آن را متوقف  و کنترل کرد. همه اینها برای روسیه چه معنایی دارد و چگونه باید رفتار کند، موضوعی برای مقاله جداگانه است.

 

لینک منبع اصلی

لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=9409
  • نویسنده : فئودور لوکیانوف؛ سردبیر مجله "روسیه در امور جهانی"، رئیس هیئت رئیسه شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه
  • منبع : https://russiancouncil.ru/analytics-and-comments/comments/polupolyarnyy-mir-palestino-izrailskaya-voyna-konsolidirovala-zapad-no-ne-sozdala-vtorogo-polyusa/
  • 468 بازدید

برچسب ها

ثبت دیدگاه

دیدگاهها بسته است.