#اختصاصی
به قلم: لیزا اسحاق، دکترای روابط بینالملل؛ دانشگاه ایالتی آدیغه، روسیه
جان میرشایمر در کتاب مهم خود با عنوان «تراژدی سیاست قدرتهای بزرگ» (۲۰۲۱)، نظریهی واقعگرایی تهاجمی را مطرح میکند که بر اساس آن قدرتهای بزرگ بهطور ناگزیر به دنبال افزایش قدرت خود هستند و در چرخهای بیپایان از رقابت، مسابقه تسلیحاتی و درگیری گرفتار شدهاند. در شرایطی که رفتار دیگران غیرقابل پیشبینی است، دولتها برای تأمین امنیت خود اولویت را به انباشت قدرت میدهند که این امر ناگزیر به برخوردها و درگیریها میانجامد. قدرتهای بزرگ تلاش میکنند تا توازن قدرت را به نفع خود از طریق زور، با هدف نهایی دستیابی به تسلط یا هژمونی تغییر دهند. اما هژمونی مطلق در نظام جهانیای که چندین قدرت بزرگ در آن وجود دارد، اساساً قابل دستیابی نیست، بنابراین این نظام محکوم به رقابت دائمی است. این وضعیت تراژیک تنها از طریق تشکیل یک دولت جهانی قابل اجتناب است که این امر ایدهآلگرایانه و غیرقابل تحقق است .این رویکرد برای درک معضل امنیتی پایدار در خاورمیانه بسیار مفید است.
ابعاد منطقهای نظریه
تراژدی واقعگرایی تهاجمی که کشورهای خاورمیانه با آن مواجهاند، در سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی تشدید میشود.
نخست، بازیگران منطقهای و بینالمللی اغلب از ضعفهای داخلی کشورهای خاورمیانه بهره میجویند. بهار عربی منجر به تغییر رژیم در تونس و مصر شد و مداخله ناتو دولت لیبی را از هم فروپاشاند. در سقوط بشار اسد دخالت ترکیه به وضوح تاثیر داشت. جنگ یمن به یک جنگ نیابتی تبدیل شده که در آن، ایالات متحده آمریکا حوثیهای مورد حمایت ایران را هدف قرار داده است. بنابراین، شکنندگی داخلی رژیمهای خاورمیانه آنها را در برابر نفوذ قدرتهای خارجی آسیبپذیر میکند و این موضوع پیچیدگیهای امنیتی منطقه را افزایش داده و معضل امنیتی را عمیقتر میسازد.
دوم، خاورمیانه اکنون صحنه رقابت شدید برای هژمونی منطقهای میان اسرائیل، ترکیه، ایران و عربستان سعودی است. هر یک از این کشورها به دنبال برتری نظامی، نفوذ سیاسی و اقتصادی بر همسایگان خود و شکلدهی نظم منطقهای به نفع خود است. استراتژیها از مسابقات تسلیحاتی در برابر تهدیدات خارجی، تا هماهنگی در مواجهه با چالشهای داخلی و ایجاد ائتلافهای منطقهای و بینالمللی متنوع است. این همپیمانیها پیچیدهتر از آنچه به نظر میرسد هستند. ترکیه با ناتو ارتباط نزدیکی دارد؛ ایران با روسیه؛ اسرائیل با آمریکا؛ و عربستان سعودی در پی حفظ تعادلی استراتژیک بین آمریکا و روسیه است، هرچند نهایتاً تحت چتر هستهای آمریکا قرار دارد. این رقابت شدید منطقهای که ناشی از واقعگرایی تهاجمی است، باعث ایجاد حالت دائمی تنش و احتمال بروز درگیری در خاورمیانه میشود. در حالی که عوامل واقعگرایی ساختاری در این رقابت نقش اساسی دارند، این رقابت توسط اختلافات عمیق ایدئولوژیک، مذهبی و تاریخی که بر برداشتها از نیات و تهدیدات تأثیر میگذارند، تشدید میشود.
سوم، موقعیت جغرافیایی خاورمیانه آن را به میدان همیشگی رقابت قدرتهای بزرگ خواه در قالب جاهطلبیهای استعماری، جنگهای نیابتی دوران جنگ سرد، یا منازعات اقتصادی و ژئوپولیتیکی تبدیل کرده است. پیامدهای سیاسی این رقابت قدرتهای بزرگ در این منطقه اغلب بسیار خشونتآمیز است، چرا که قدرتهای خارجی از خاورمیانه برای بسط قدرت و حل اختلافات خود استفاده میکنند بدون اینکه خطر رویارویی مستقیم در سرزمینهای خود را به جان بخرند.
بنابراین، تراژدی خاورمیانه از آسیبپذیریهای داخلی، منطقهای و بینالمللی قدرتهای منطقهای آن ناشی میشود. با تفرق و تضاد منافع آنها، درگیریهای حاصل تمایل به تشدید خشونت و پیچیدگی دارند، مانند جنگ داخلی سوریه (۲۰۱۱-۲۰۲۴)، جنگ داخلی لبنان (۱۹۷۵-۱۹۹۰)، جنگ خلیج فارس (۱۹۹۰-۱۹۹۱)، جنگ ایران و عراق (۱۹۸۰-۱۹۸۸)، جنگ داخلی یمن (۲۰۱۴ تاکنون)، مناقشه اسرائیل و فلسطین (ادامهدار) و جنگ دوازده روزه اسرائیل و آمریکا علیه ایران در ژوئن ۲۰۲۵.
اسرائیل و هژمونی
وقتی اختلافات داخلی بزرگنمایی شده و قدرتهای منطقهای و بینالمللی از آن بهرهبرداری میکنند، یا وقتی جناحهای داخلی به دنبال حمایت چنین قدرتهایی هستند، این امر منجر به درگیریهای طولانی و فرسایشی میشود.
با وجود اینکه اسرائیل قویترین قدرت نظامی منطقه به شمار میرود، مانند دیگر کشورهای منطقه با چالشهای داخلی قابل توجهی مواجه است. اسرائیل از زمان تأسیسش در سال ۱۹۴۸، همواره در حل مسأله فلسطین و دستیابی به صلحی فراگیر با جهان عرب و اسلام دچار دشواریهای پایدار بوده است. اسرائیل خود را تنها دولت دموکراتیک در خاورمیانه معرفی میکند که در محاصره «دیکتاتوریهای خطرناک» قرار دارد که میخواهند آن را از بین ببرند، نه به این دلیل که این کشور را ابزار غربی استعمار میدانند، بلکه صرفاً به این دلیل که تنها دولت یهودی و دموکراتیک منطقه است. با این حال، نهادهای بینالمللی مختلف اسرائیل را متهم به رفتار یک دولت آپارتاید میکنند.
سیاستهای اسرائیل به ظهور بازیگران غیردولتی، از جمله جنبشهای مسلح «مقاومت» (یا به گفته اسرائیل «تروریستی») کمک کرده است. این بازیگران توسط کشورهای منطقهای مانند ایران، قطر و رژیم سابق سوریه برای تضعیف منافع اسرائیل، بسط نفوذ خود و حتی نابودی کامل اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرند. بنابراین، رقابت ایران و اسرائیل را میتوان بهترین شکل یک مبارزه با حاصل جمع صفر برای هژمونی منطقهای دانست که با اختلافات عمیق ایدئولوژیک و مذهبی شدت یافته است و موجب افزایش بیاعتمادی و احساس تهدید وجودی دوطرفه میشود.
از دیدگاه واقعگرایی تهاجمی، اقدامات اسرائیل پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ صرفاً برای تامین امنیت نیست، بلکه در راستای تسلط منطقهای است. این امر از طریق برخورد قاطع با مسئله فلسطین صورت میگیرد که به عنوان مانعی برای جاهطلبیهای منطقهای اسرائیل در نظر گرفته میشود. در نتیجه، کابینه اسرائیل تصویب کرده است که حضور «پایدار» (یعنی اشغال) در سراسر نوار غزه برقرار شود. اسرائیل این شرایط را به عنوان فرصتی برای کاهش یا حذف چالشهای داخلی ناشی از گروههای مسلح فلسطینی (حماس و جهاد اسلامی) میبیند، و همزمان با هدف قرار دادن نیروهای نیابتی و حوزههای نفوذ رقبای منطقهای مانند ایران و ترکیه، قدرت آنها را تضعیف میکند.
با توجه به برتری قابل توجه نظامی متعارف اسرائیل، داشتن تنها تسلیحات هستهای اعلامنشده در خاورمیانه و حمایت ایالات متحده، اسرائیل به سختی توزان قدرتی که امنیت آن را به خطر بیندازد یا جاهطلبیهایش را محدود کند، تحمل خواهد کرد. این به معنای حذف تمام تهدیدات احتمالی است، از جمله تواناییهای هستهای و موشکهای بالستیک ایران. همانطور که وزیر دفاع اسرائیل، اسرائیل کاتز، در ماه مه ۲۰۲۵ گفت: «سیستم نیابتی به پایان رسیده و محور شر فروپاشیده است. همان کاری که با حزبالله در بیروت، حماس در غزه، اسد در دمشق و حوثیها در یمن انجام دادیم، در تهران هم انجام خواهیم داد. اجازه نخواهیم داد کسی به اسرائیل آسیب برساند و هر کسی که به ما آسیب برساند، به شدت آسیب خواهد دید». در ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵، اسرائیل کمپین نظامی خود را علیه ایران آغاز کرد.
جنگ پس از آن آغاز شد که اقتصاد ایران تحت فشار شدید تحریمها قرار گرفته بود؛ تحریمهایی که هدفشان تضعیف تأمین مالی نیروهای نیابتی ایران در منطقه و ایجاد نارضایتی اقتصادی در داخل کشور بود. این وضعیت به عملیاتهای اطلاعاتی اسرائیل از جمله ترور افسران و دانشمندان هستهای کمک کرد. به عبارت دیگر، برای آغاز یک جنگ دوازده روزه علیه یک قدرت منطقهای مانند ایران، اسرائیل به سه عامل نیاز داشت: ناپایداری داخلی در ایران؛ محیط منطقهای مساعد؛ و آشفتگی جهانی.
با این حال، معضل امنیتی اسرائیل با آتشبس تحمیلی ترامپ به هر دو طرف پایان نیافت. ایران با وجود آسیبهای نامتناسب، مقاومت نشان داد و به اسرائیل پاسخ داد. اما هدف اصلی این جنگ، آزمایش توانمندیها و ظرفیتهای نظامی ایران بود و با توجه به شرایط منطقهای و بینالمللی مساعد، ممکن است به مرحله اول یک رویارویی گستردهتر تبدیل شود. مرحله بعدی ممکن است ناپایداری داخلی ایران باشد.
علاوه بر این، در ۹ سپتامبر ۲۰۲۵، اسرائیل هیئت مذاکرهکننده حماس در دوحه قطر که میانجی مذاکرات و متحد قوی آمریکا است را هدف قرار داد. این اقدام بار دیگر نشاندهنده تمایل اسرائیل به برقراری هژمونی منطقهای هرچند با هزینه بالا است. همچنین، بیعملی آمریکا در حمایت از قطر به وضوح موجب افزایش نگرانی عربستان سعودی نسبت به اتحاد خود با آمریکا شد، به طوری که عربستان به سرعت پیمان دفاع متقابل با پاکستان را امضا کرد که میتواند چتر هستهای پاکستان را به خاورمیانه گسترش دهد.
این چرخه اقدامات و واکنشها که ناشی از نگرانیهای امنیتی کشورها و ترس آنها از رفتار دیگر بازیگران است، ساختار روابط ائتلافی در منطقه را بازتعریف میکند. اسرائیل از خصومت محیط منطقهای نسبت به ایران و هرجومرج و شکنندگی نظام بینالملل بهره برد، به ویژه در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ که تمایل داشت از رویارویی نظامی مستقیم با ایران اجتناب کند و مذاکرات را ترجیح میداد اما این تلاشهای دیپلماتیک با آغاز جنگ توسط نتانیاهو متوقف شد.
کسب عمق استراتژیک
ایدئولوژی، فرهنگ و نوع رژیم سیاسی ناگزیر بر رفتار یک کشور تأثیر میگذارند. بر این اساس، اسرائیل اجازه نمیدهد قدرت در سوریه تحت کنترل احمد الشرع و هیئت تحریر الشام تثبیت شود، حتی اگر این امر تنها از طریق تکهتکه شدن یا تقسیم مؤثر سوریه ممکن باشد. اسرائیل دولت احمد الشرع را موجودیتی افراطی میداند که به گروههای تروریستی ضد اسرائیل مرتبط است و توسط ترکیه رقیب منطقهایاش حمایت میشود. در اصل، اسرائیل به دنبال جلوگیری از باززایی محوری ضد اسرائیلی است که اکنون شامل قدرت منطقهای ترکیه نیز میشود.
این محاسبه استراتژیک توضیح میدهد که چرا اسرائیل عملیات خود را در سوریه ادامه میدهد، با وجود تضمینهای دولت موقت سوریه مبنی بر اینکه سوریه پس از اسد تهدیدی برای اسرائیل نخواهد بود و همچنین با وجود مذاکرات غیرمستقیم دولت جدید با اسرائیل برای کاهش تنشها. عملیاتهای اسرائیل شامل حملاتی عمیق در داخل خاک سوریه، اشغال مناطقی خاص و حمایت از اقلیتهایی است که توسط افراطگرایان هدف قرار گرفتهاند. به نظر میرسد هدف اصلی این اقدامات آسیبرساندن به دولت جدید سوریه نیست، بلکه تضعیف نیابتیهای ترکیه، محدود کردن جاهطلبیهای توسعهطلبانه ترکیه و خاموش کردن هژمونی آن در نطفه است. در یک نظام بینالمللی آشفته، کشورها از بیم امنیت خود اقداماتی انجام میدهند که دیگران آن را تهدیدآمیز میپندارند و این امر به چرخهای از بیاعتمادی و رقابت منجر میشود.
این موضوع در برخی مناطق سوریه، به ویژه در میان اقلیتهای دروزی و علوی که به دنبال حمایت از گروههای افراطی یا دولت مرکزی هستند، به طور ویژهای نمود دارد. با توجه به ماهیت و ریشههای رژیم کنونی سوریه و تکهتکه شدن شبهنظامیان وابسته به آن، حفاظت از اقلیتهای دروزی و (احتمالاً) علوی میتواند عمق استراتژیک و منابع جمعیتی برای اسرائیل فراهم کند. پس از یک سری حملات به علویهای ساحلی، اسرائیل به حمایت از دروزیها پرداخت و ساختمان ستاد کل، وزارت دفاع و اطراف کاخ ریاست جمهوری را هدف قرار داد و نیروهای دولت مرکزی را مجبور به عقبنشینی از منطقه دروزیها کرد. این ممکن است به ایجاد یک منطقه حائل در جنوب سوریه منجر شود که وزیر دفاع اسرائیل، کاتز، اعلام کرده است «منطقهای غیرنظامی خواهد بود.
نقاط عطف اصلی
مطالعه موردی اسرائیل، که در پی امنیت و سلطه منطقهای در این فضای بیثبات است، نمونهای از واقعگرایی تهاجمی در عمل است: تلاشی بیوقفه برای کسب قدرت نسبی، بهرهبرداری از فرصتها، و بیاعتمادی عمیق به نیات سایر بازیگران.
از زمان تأسیس اسرائیل طبق قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل در سال ۱۹۴۷، این کشور مراحل مختلفی را به عنوان یک قدرت منطقهای در حال رشد طی کرده است:
تأسیس و تثبیت قدرت (۱۹۴۷–۱۹۶۷): شکلگیری اسرائیل و تقویت توان نظامی آن.
تثبیت داخلی و منطقهای (۱۹۶۷–۱۹۷۹): پس از جنگ ششروزه، که در آن اسرائیل توانست مصر، سوریه و اردن را شکست داده و فراتر از مرزهای خود سرزمینهایی را اشغال کرد، این کشور جایگاه منطقهای خود را با انسجام اجتماعی داخلی، دستیابی به برتری راهبردی، و مشارکت در جنگ ۱۹۷۳ تثبیت کرد. پس از این جنگ، بسیاری از کشورهای عربی، بهویژه سوریه، به این نتیجه رسیدند که شکست دادن اسرائیل از طریق جنگ متعارف ممکن نیست و در نتیجه به حمایت از گروههای مقاومت مسلح روی آوردند.
تعامل دیپلماتیک و توافقهای منطقهای (۱۹۷۹–۲۰۰۱): امضای معاهده صلح با مصر در ۱۹۷۹، توافقنامه اسلو با سازمان آزادیبخش فلسطین در ۱۹۹۳، و معاهده وادی عربه با اردن در ۱۹۹۴. این توافقها صلحی پایدار در منطقه به وجود نیاوردند، اما تضمینهای امنیتی از سوی امضاکنندگان برای اسرائیل فراهم کردند و به این کشور اجازه دادند تا تمرکز خود را بر تهدیدهای باقیمانده منطقهای معطوف کند.
تضعیف رقبا (۲۰۰۱–۲۰۲۵): اسرائیل از تحولات بینالمللی و منطقهای، مانند حملات ۱۱ سپتامبر (۲۰۰۱)، حمله آمریکا به عراق (۲۰۰۳) و بهار عربی (۲۰۱۱) بهرهبرداری کرد؛ تحولاتی که منجر به سقوط رژیمهای ضد اسرائیلی در لیبی و سوریه شد. روند عادیسازی روابط با کشورهای عربی از طریق توافقنامههای ابراهیم ادامه یافت، هرچند که این روند با مسئله غزه متوقف شده است. در این دوره، اسرائیل بهطور مستقیم به نیروهای مورد حمایت ایران در سوریه، لبنان، غزه و یمن حمله کرد.
هژمونی منطقهای (از ۲۰۲۵ به بعد): جنگ اسرائیل با ایران نقطه عطفی مهم بود که نشاندهنده تلاش این کشور برای دستیابی به سلطه نظامی در خاورمیانه است. عملیات ویژه اسرائیل، نفوذ این کشور را در سوریه و لبنان گسترش دادهاند. با این حال، ممکن است چالشهایی از سوی دیگر قدرتهای منطقهای مانند ترکیه و قطر بهوجود آید.
بر اساس نظریه میرشایمر، درگیری و بیثباتی پایدار در خاورمیانه صرفاً نتیجه اختلافات تاریخی یا تفاوتهای ایدئولوژیک نیست، بلکه ریشهای بنیادی در ساختار بینظم نظام بینالملل و انگیزه ذاتی دولتها برای حداکثر کردن قدرت و امنیت خود دارد. اگرچه دیدگاههای نظری دیگر نیز بینشهای ارزشمندی درباره پیچیدگیهای خاورمیانه ارائه میدهند، این تحلیل که بر واقعگرایی تهاجمی جان میرشایمر استوار است، چالشهای عمیق پیش روی صلح و ثبات پایدار در این منطقه را برجسته میکند.
بر اساس واقعگرایی تهاجمی، احتمالاً رقابت شدید در خاورمیانه ادامه خواهد داشت. با توجه به اینکه قدرتهای منطقهای به طور مستمر در پی افزایش نفوذ نسبی خود هستند و نیتهای یکدیگر را با سوءظن میبینند، معضل امنیتی همچنان ویژگی اصلی منطقه باقی خواهد ماند. در غیاب یک قدرت غالب منطقهای که بتواند نظم برقرار کند یا پایانی بر بینظمی بینالمللی باشد، تراژدی سیاستهای قدرت ادامه خواهد یافت و این امر با تنشها و احتمال بروز دوباره درگیریها همراه خواهد بود.








