در نخستین روز سال جدید، در افغانستان مراسم با شکوهی زیارتگاهها برگزار میشود
محسن پاک آیین در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: تُرکیه سعی دارد بطور نانوشته، رهبری و هدایت کشورهای تُرک را به عهده گرفته و شعار«شش کشور، یک ملت» را عملی سازد. اردوغان که معمولا در دیدار با مقامات آذربایجان، از شعار «دوکشور و یک ملت» استفاده می کرد، سال گذشته، در جریان هفتمین اجلاس سازمان کشورهای تُرک در باکو، برای اولین بار شعار «شش کشور، یک ملت» را مطرح نمود. سران کشورهای تُرک از این پیشنهاد تُرکیه استقبال نکردند. اگرچه تُرکیه سعی دارد در تبلیغات خود بر وجود اتحاد در سازمان کشورهای تُرک تاکید کند اما به دلایلی نمی تواند اختلافات بنیادی را در میان اعضای این سازمان نادیده بگیرد.
جای تعجب نیست که کشورهای آسیای مرکزی تمایل بیشتری به همکاری با روسیه دارند تا با چین. بسیاری از آنها به زبان روسی صحبت میکنند، از الفبای سیریلیک استفاده میکنند و به دلیل تاریخ سیاسی مشترک، فرهنگ تجاری و دانشگاهی روسیه را درک میکنند. اخبار و سرگرمیهای روسی زبان (و متعلق به روسیه) بر رسانههای آسیای مرکزی تسلط دارند، پیامهای طرفداران پوتین را منتشر میکنند، وابستگی به فرهنگ روسیه را تشویق میکنند - و گاهی نگرانیها در مورد فساد چین در کشورهای زیر چتر "برنامه کمربند و راه" را برجسته میکنند. در مقابل، تعداد بسیار کمی از مردم این منطقه به زبان چینی صحبت میکنند، و اغلب سینوفوبیا (چین هراسی) شدید دارند.
حضور در نشست سران اکو پس از نشست شانگهای نشانهای از نقشآفرینی ارزنده ایران در معادلات منطقه و گامی مهم در تحقق دیپلماسی اقتصادی و منطقهای برای بیاثر کردن تحریمهاست.
سیاست ورود ترکیه به آسیای میانه بهعنوان بخشی از راهبرد آمریکا که در دهه 90 پیگیری میشد دچار ورشکستگی شده است. ترکیه متوجه این نکته شده است که نمیتوان برای تقابل با روسیه و چین وارد همکاری با این کشورها شد چرا که این وضعیت هم علیه منافع خود ترکیه و هم علیه منافع این کشورها است. از این نظر ترکیه در مرحله کنونی در پی همکاری با کشورهای آسیای مرکزی برای محدودسازی روسیه نیست بلکه برعکس به همکاری با این کشورها بهعنوان عاملی تسهیلگر در همکاریها با روسیه نگاه میکند. یعنی ترکیه همکاری با این کشورها را در راستای کلان پروژه همکاریهای اوراسیایی خود که در درون خود چین و روسیه و ایران را در برمیگیرد تعریف میکند.
داستایفسکی در تاریخ رمان مورد عجیبیست. استایلیستها زیاد دوستش ندارند چون چندان در بندِ ساختمان قصه نیست. فلاسفه و روانشناسان اما سخت به او عشق میورزند. بعضی قصهنویسها با احتیاط و اما و اگر تأییدش میکنند. از آن طرف یکی از بزرگترین نظریهپردازان رمان، یعنی میخائیل باختین، کتابی مفصل دربارهاش نوشته و نظریهای مهم و تأثیرگذار را در باب هنر رمان از دل آثار او استخراج کرده است.
یک سال پیش، اندک زمانی بعد از شروع حمله نظامی ارتش جمهوری آذربایجان به سمت مواضع ارمنیها در قراباغ که در عرض چند هفته به شکست قاطع نیروهای ارمنی و تصرف مجدد آن بخش از قلمرو باکو و همچنین بخشی از منطقه خودمختار قراباغ منجر گشت که بیست و شش سال پیش به دست نیروهای ارمنی افتاده بود، واکنشهایی در قبال این تحول و دگرگونی بروز کرد که گوناگون و متفاوت بود.
پرداختن به سؤالهای لعنتی و نویسندگان لعنتی کار من است. همیشه نویسندگان سخت و نفرینشده مرا بهطرف خود کشاندهاند. کسانی که در زندگی، اندیشه و نوشتههاشان، طغیانگر و مشکلآفرینند، خواب اجتماع را آشفته میسازند و روزمرگی و تکرار را نخنما میکنند. آنها که خیالپرداز و آرمانگرا هستند و با تناقضگویی و طعنه، به قول فلوبر از"مرزهای حد مجاز" فراتر میروند. در میان آنها اعجوبهای مانند مارکی دوساد، شخصیت اصلی مقالهای بود که در دوران کودکی ادبیام، در مرز دههی هفتاد نوشتم. اما داستایفسکی برایم پیش از همه قرار داشت. همه چیز با او شروع شد؛ با او و با سؤالهای لعنتی او.
سرگی ایزنشتاین برای اولین بار در ۶ سالگی و در سفری که با پدر و مادرش به پاریس داشت، با سینما آشنا شد و پس از ۱۹۲۰ و پایان جنگ داخلی، کارش را در جنبش تئاتر پیشرو پی گرفت. او بر این عقیده بود که آنچه مردم و انقلاب از تئاتر میخواهند آن چیزی است که در نمایشهای سنتی یافت میشود یعنی در سیرک، اما به زودی از امکاناتی که تئاتر در اختیارش میگذاشت سرخورده شد و راه سینما را در پیش گرفت.