جهانگیر کرمی، دانشیار روابط بین الملل دانشگاه تهران و عضو شورای علمی ایراس
ایراس – گویا روانشناسی ممالک مغرب زمین آن است که در فشار بر رقبا و دشمنان خود هیچ حدی نمی شناسند و اگر طرف مقابل را در موضع ضعف ببینند، از هر تحمیل و تحقیری درنگ نمی دارند و داستان غرب و روس نیز جز این نبوده است. اما روسها در مسیر عقب نشینی تدریجی خود که حتی در دوره پوتین هم با پذیرش ناگزیر پیوستن سه کشور بالتیک در ۲۰۰۴ ادامه یافته، یک خط قرمز جدی دارند که به نظر میرسد در ماههای اخیر زمان تعیین تکلیف آن فرا رسیده است.
روسیه جدید در سه دهه گذشته اولویت نخست سیاست خارجی خود را کشورهای قلمرو پساشوروی دنبال کرده، در این منطقه درگیر مجموعهای از اقدامات از نهادسازی تا جنگ بوده و در این میان، اوکراین را به دلایل مختلف تاریخی، فرهنگی، هویتی، امنیتی و ژئوپلیتیک، نخستین مساله خود در محیط پیرامونی پنداشته است. در سال ۱۹۹۱ و در روزی که یلتسین تصمیم گرفت اتحاد شوروی را با یک ساختار جدید موسوم به کشورهای مستقل هم سود جایگزین کند، صرفا از روسای جمهور اوکراین و بیلاروس خواست که در کنار دریاچه بلووژسکی وضعیت جایگزین اتحاد جماهیر شوروی را امضا کنند و دیگر جمهوریها برایش اهمیتی نداشتند که به این مهمانی دعوت شوند و از آن پس تحولات اوکراین برای مسکو به عنوان سنجه میزان امنیت در محیط منطقهای عمل کرده و آنگونه که در فراز پیشین گفته شد حتی عضویت کشورهای بالتیک در ناتو نیز در برابر آن کم اهمیت جلوه نموده است.
کرملین توانست انقلاب نارنجی سال ۲۰۰۵ در کییف با پشتیبانی آشکار غرب را پشت سر گذاشته و ورق را برگرداند، اما رویدادهای میدان سال ۲۰۱۴ را کودتایی علیه دولت قانونی کییف دانسته و به قدری از آن عصبانی بود که جز با تصرف کریمه به عنوان بخشی از سرزمین اوکراین، اما با اهمیتی راهبردی برای روسیه از سده هیجدهم که نخستین نیروی دریایی تزاری در آن پا گرفته بود، نتوانست کوتاه بیاید و از آن روز تا کنون روسیه درگیر تحریمهای گوناگون اقتصادی غرب بر سر کریمه شده است.
اما بحرانی که با استقرار ارتش روسیه در مرزهای اوکراین از دسامبر ۲۰۲۱ آغاز شده موضوعی است که ابعادی فراتر از اوکراین یافته و به کشمکشی اساسی برای غرب تبدیل و ساختارهای منطقهای اروپایی را به چالش گرفته است و میتواند به یک بحران بزرگ بین المللی تبدیل شود. این که هدف اصلی این لشکر کشی چیست، به کجا میانجامد و پیامدهای آن چیست، پرسش هایی هستند که در این نوشته کوتاه کوشش میکنم تا با تحلیلی در باره شکل گیری بحران و روند تحولات آن پاسخی ارائه و گزارههایی را مطرح نمایم.
پیش از هر چیز باید تاکید کنم که ما در این بحران شاهد دو روایت متعارض هستیم که هر یک میکوشد با تحلیل وضعیت از نگاه خود، ریشه ها، تهدیدها و راه کارهای مقابله را ترسیم نموده و افکار عمومی را در سطح ملی و بین المللی تحت تاثیر قرار دهد. در کشور ما نیز عموما یکی از این دو پذیرفته میشود و بسته به نسبت افراد با جریانهای سیاسی آن را به عنوان چارچوب تحلیلی خود قرار دهند.
در روایت غربی از بحران، علت اصلی وضع موجود در اوکراین را باید در ماهیت تاریخی گسترشگرایی دولت روسیه و غیر مردم سالار بودن آن جست که در حال حاضر نیز پوتین با شخصیت اقتدارگرای خود و توسل به نگرشهای فاشیستی، ناسیونالیسم افراطی و اسلاوگرای برخاسته از اندیشههای سنتی اندیشهگران روم سوم و سپس کسانی مانند ایوان ایلین، سولژنیتسین، پروخانف، دوگین و دیگر راستهای افراطی روند گذشته را دنبال میکند و تهدیدی اساسی برای نهادهای مردم سالار و آزاد غرب و متحدان آنها بوده و اجازه گسترش این نهادها و پیوستن دیگر دولتها را به جهان آزاد نمیدهد و از این رو، تنها راهکار مناسب نیز تحریم اقتصادی، فشار ژئوپلیتیک و یارگیری راهبردی خواهد بود و این وضعیت بایستی تداوم یابد تا نهادهای غربی نه تنها سراسر قلمرو اوراسیایی، بلکه جهان را فراگیرند. از این رو، در روایت غربی این بحران چیزی نیست جز تقابل دنیای آزاد با دنیای بسته اقتدارگرایی و پیروزی از آن آزادی و مردمسالاری خواهد بود.
در روایت روسی اما باید علت را در هژمونی امریکا، یکجانبهگرایی بینالمللی و مداخلهجویی در امور داخلی دیگر ممالک و به ویژه روسیه و قلمرو امنیتی منطقه ای آن جستجو نمود که از سال ۱۹۸۹ و با وجود تعهدات آنها مبنی بر عدم گسترش نهادهای غربی به زیان شوروی در دوره گورباچف، همچنان ادامه یافته و ناتو را به زیان روسیه گسترانیده و تحقیرها و تحمیلهای فراوانی بر دولت و ملت روس روا داشتهاند. در این نگاه، نیروهای افراطی و فاشیستهای اوکراینی نیز همدستان غرب در فشار بر روسیه بوده و قصد دارند که با نادیده گرفتن توافق مینسک و فرمت نرماندی، ۱۲ میلیون روس منطقه دنباس در شرق اوکراین را مورد آزار قرار دهند و با پیوستن به ناتو امنیت منطقه ای و حتی موجودیت و امنیت ملی روسیه را به مخاطره اندازند. از این نگاه، تنها راه کار موثر نمایش ابزار نظامی و توسل به قدرت است تا با ترساندن غرب و دوستانش در پیرامون روسیه جلو این روند را گرفته و آنها را تنبیه نماید و با ارائه طرح ۴ ماده ای دو ماه پیش به ناتو و اتحادیه اروپا آنها را ناگزیر به انتخاب جنگ یا مذاکره کند. از این رو، این بحران چیزی جز گسترش غرب در نادیده گرفتن ویژگیهای خاص فرهنگی دیگر ممالک نبوده و پیروزی از آن هویت خواهی و استقلال عمل در برابر هژمونی غربی ست.
اما فراتر از این دو روایت متعارض، واقعیت امر چیست. آیا میتوان با نقبی بر روند رویدادها و بررسی تحولات سالهای اخیر روایتی منصفانه و البته غیر غربی و غیر روسی از این بحران ارائه نمود. به نظر میرسد که برای ارائه یک روایت منطقی تر باید در تحلیل شکل گیری بحران موجود به پنج روند مهم اشاره کرد که تاکنون منجر به نحقق چنین وضعیتی شده اند.
یک. فشار تحریمهای اقتصادی بر روسیه و زندگی مردم و مبهم ساختن چشم انداز آینده آن و نومیدی روسیه از لغو تحریم ها. تحریمهای ناشی از بحران ۲۰۱۴ و کریمه موجب افول و کاهش حدود چهل درصدی شاخصهای اقتصادی در این کشور شده و مسکو به سختی توانسته به آرامی از زیر بار فشارهای ناشی از آن بیرون آید اما آثار دراز مدت آن همچنان نگران کننده هستند. از سال ۲۰۱۶ بار دیگر رشد جمعیت در روسیه منفی شده و این موضوع از نگاه بسیاری از تحلیل گران روس به عنوان یک تهدید امنیتی در بلند مدت نگریسه شده است. به طور کلی، آسیب دیدن معیشت مردم روسیه برای دولت پوتین هزینه دارد و اساسا یکی از برگهای برنده پوتین در دو دهه اخیر در داخل کشور آن بوده که توانسته بود پس از یک دهه نابسامانی اقتصادی در سالهای دهه ۱۹۹۰ معیشت و خدمات اجتماعی را بهبود ببخشد.
دو. گسترش تدریجی ناتو و استقرار نظامی گسترده تر در مرزهای اروپای شرقی و افزایش نگرانیهای کرملین از محاصره ژئوپلیتیک از بالتیک تا دریای سیاه و افزایش آسیب پذیریهای خط سن پترزبورگ تا روستوف موجب شده تا روسیه شرائط را همانند سالهای دوره جنگ سرد و بلکه بسیار دشوار تر از آن ببیند. اندک آشنایی با مرزهای غربی روسیه ما را به واقعیت آسیب پذیری دفاعی و راهبردی ژئوپلیتیک روسیه در زمین و نیز مشکل دسترسی به دریاها میرساند. در این میان، استقرار نزدیک به ده هزار نفر نظامی امریکایی در منطقه و افزایش تدریجی آن به همراه استقرار سپر دفاع موشکی در لهستان، رومانی و چک به عنوان عاملی برای به مبارزه طلبیدن همپایگی راهبردی و ثبات راهبردی جهانی و حمایت فزاینده نظامی روزافزون از اوکراین نیز مزید بر آن موجب نگرانی کرملین شده است. غرب اما این وضعیت را ناشی از اقدامات روسیه در گرجستان، کریمه و استقرار موشکی در کالینین گراد میبیند و مواضع خود را صرفا دفاعی و به درخواست اعضای جدید ناتو و دولتهای دوست منطقه تصور میکند.
سه. در دو سه سال اخیر افزایش برخوردهای نظامی در هوا و دریا میان هواپیماهای نظامی و ناوگان دریایی دو کشور به شکل نگران کنندهای موجبات تشدید احساس مخاطره در مسکو و البته در ناتو شده است. رهگیری متقابل هواپیماهای نظامی و ناوهای جنگی و زیر دریاییها موضوعی روزمره شده که میتواند دامنه تنش را تشدید نماید و حتی به یک اشتباه محاسباتی و برداشت نادرست منجر شود. راهبرد دانان مسکو این موضوع را فراتر از اشتباه محاسباتی و تاکتیکی نگریسته و چشم انداز خطرناکی از این وضعیت را برای آینده روسیه ترسیم میکنند.
چهار. در داخل روسیه در سالهای اخیر پوتین با نقد و انتقادهای زیادی علاوه بر موضوعهای اقتصادی و رفاهی روبه رو شده و به ویژه به خاطر موضوع اوکراین هم مورد شماتت و طعنه جریانهای لیبرال است که با گرفتن کریمه، همه اوکراین را از دست داده و تقدیم غرب نموده است. از سوی محافل راست گرا هم مورد انتقاد است که چرا تکلیف شرق اوکراین و سرنوشت ۱۲ میلیون روس تبار اوکراینی را در دنباس تعیین نمی کند و زندگی آنها را در معرض خطر بی ثباتی و درگیریهای هر روزه قرار داده است.
پنج. اما شاید از همه اینها نزدیک تر و عینی تر اتفاقاتی ست که از زمستان سال ۱۳۹۹ و پس از جنگ قره باغ در قفقاز جنوبی رخ داده است. دولت اوکراین با این محاسبه که رویدادهای قفقاز جنوبی بر مسکو تحمیل و ناگزیر به پذیرش شرائط موجود شده، با خریدهای تسلیحاتی و از جمله خرید پهپاد از ترکیه در صدد بر هم زدن معادله به زیان مناطق شرقی و تحمیل آن بر روسیه برآمده و بین دولت اوکراین و جداییطلبان دنباس زد و خوردهایی آغاز شده بود که به نظر میرسید که طرحی حساب شده برای بازپس گیری منطقه است. لشکر کشی کرملین در بهار ۱۴۰۰ این وضعیت را پایان داد اما مسکو مدعی است که از پاییز ۱۴۰۰ بار دیگر نیروهای کییف درصدد حمله به دنباس برآمده اند و اعزام نیروها به مرز در درجه نخست برای بازداشتن آنهاست.
لذا اعزام نیرو به مرزهای اوکراین دلایل مختلفی دارد و به نظر میرسد که از یک واکنش محدود به اقدامات جنگی احتمالی کییف به کنشی موثر و به تعبیری دیگر پروژه ای بزرگ تبدیل شده که بر خلاف رفتارهای نظامی گذشته پوتین در گرجستان ۲۰۰۸، کریمه ۲۰۱۴ و سوریه ۲۰۱۵ که با ریسک محدود و هزینه اندک انجام میشدند، این بار اما با اهداف و ریسک بزرگتر طراحی شده است. فشار نظامی بر اوکراین و ارائه طرح امنیتی به غرب در قالب دو نامه به ناتو و اتحادیه اروپا با این هدف انجام شده که به غرب پیام روشنی بدهد که یا بر سر دستور کارهای جدید روسیه مذاکره نمایید و یا بجنگید. به نظر من این راهبرد جدید و متفاوت برای انتقام و تغییر است. انتقام سی سال عقب نشینی و تلاش برای تغییر در شرائط ضعف غرب و افول امریکا پس از خروج از عراق و افغانستان و بی اعتباری آن. راهبرد انتقام و تغییر در سه وضعیت قابل تصور است:
یک. تعیین تکلیف اوکراین: پوتین در مقاله ای در ۱۲ جولای ۲۰۲۱ به اهمیت اوکراین برای روسیه اشاره کرده و مینویسد که «روسها و اوکراینیها یک ملت بوده و به آن اعتقاد راسخ دارم و دیواری که در سالهای اخیر بین آنها کشیده شده بدبختی و تراژدی بزرگ مشترک ما و پیش از هر چیز پیامد اشتباهات خود ما در دورههای زمانی مختلف و نیز نتیجه تلاشهای عمدی نیروهایی است که همیشه به دنبال تضعیف وحدت ما بودهاند». از این رو، برای دولت روسیه تعیین تکلیف اوکراین هم پاسخ به خواسته جریانهای سیاسی داخلی و افکار عمومی است و هم جلوگیری از پیوستن آن به ناتو و لذا تقاضای اصلی مسکو بازگشت به فرمت نرماندی و اجرای توافق مینسک است که نتیجه آن یک کنفدراسیون ضعیف اوکراینی و خودمختاری گسترده دونباس، بی طرفی اوکراین و عادی شدن روابط دو کشور خواهد بود.
دو. بازتعریف نظام امنیتی اروپایی: انحلال پیمان ورشو، عقب نشینی ارتش سرخ از شرق اروپا و ارائه طرح خانه مشترک اروپایی گورباچف با هدف ایجاد یک نظام امنیتی مشترک در یک دنیای وابستگی متقابل بود که حتی بعد تر با طرح همگرایی اروپایی کوزیرف و نظام جامع امنیت اروپایی مدودیف نیز نتیجه ای برای کرملین نداشت و روند گسترش نهادهای غربی به سوی مرزهای روسیه ادامه یافت. اما پوتین تصور میکند که شرائط برای تغییر و تحول با نقش آفرینی موثر روسیه در شرائط استیصال اروپا و سرافکندگی امریکا و بازآفرینی یک معادله جدید میان روسیه و اروپا فراهم بوده و بایستی نظام جدیدی برای معادلات و ترتیبات امنیتی و نظامی اروپایی طراحی و بازتعریف شود.
سه. تحول در نظام بین المللی: از زمان فروپاشی شوروی و آغاز هژمونی امریکا و تسریع روند جهانی شدن هنجارها و نهادهای اقتصادیِ، سیاسی و حقوقی غربی، روسها پس از ناکامی اولیه در پذیرفته شدن در نهادهایی چون ناتو و تحقیرهایی که در بحرانهای مختلف عراق و بالکان بر آنها روا داشته شد، از سال ۱۹۹۶ و در دوران وزارت خارجه پریماکف بارها بر چند قطبی بودن و چند جانبهگرایی نظام بین المللی تاکید کرده و در تمام این سالها بر نظام بین المللی وستفالیایی و مخالفت با مداخلهگرایی امریکا به بهانه حقوق بشر و یا تغییر رژیمها اصرار داشتهاند. اما در سالهای اخیر و به ویژه خروج خفت بار امریکا از افغانستان به نظر میرسد که مسکو شرائط را برای حفظ وضعیت مورد نظر آنها مبنی بر ثبات راهبردی بینالمللی و تحکیم یک نظام بینالمللی سه قطبی با حضور روسیه، چین و امریکا مناسب تر دیده و به نظر میرسد که نقطه عطف این وضع جدید بحران اوکراین باشد.
اما نکته مهم در عرصه روابط بین الملل آنست که محیط جهانی بر خلاف داخلی حوزه متفاوتی بوده و امر بین المللی نیز الزامات خاص خود را دارد و لذا اینگونه نخواهد بود که هر چه دولتمردان اراده کنند لزوما همان تحقق پیدا کند و تجربیات بسیاری وجود دارد که نشان میدهد که حتی قدرتهای بزرگ نیز در عرصه بین المللی به سادگی نتوانند به طرحهای خود جامه عمل بپوشانند و این موضع ربطی به شرق و غرب هم ندارد. از این رو، باید دید که پروژه بزرگ پوتین در عرصه بین المللی چه پیامدهای خواسته و ناخواسته ای دارد.
اما نکته مهم تر آنست که تا امروز چه اتفاقی افتاده و تا چه میزان میتوان شرائط را بر اساس تعاملات دو سوی بحران مورد ارزیابی روشن تری قرار داد؟ به نظر من هنوز زود است که بتوان درک و دریافت دقیقی از وضعیت ارائه کرد و هنوز امری محقق نشده و ما صرفا با روندهای دگرگون شونده هر روزه ای سر و کار داریم که به دشواری میتوان آن را در گزاره قاطعی بیان کرد. اما شاید بتوان گزارههای زیر را به عنوان حاصل رویدادهای سیال و جاری ارائه کرد و در عین حال باید اذعان داشت که پویایی وضعیت به گونه ای است که ممکن است این گزارهها تحت تاثیر هر رویداد مهمی و یا به مرور متحول شوند.
یک. تا امروز جلب حمایت چین و اراده برای حمایت متقابل در برابر اقدامات غرب در دو منطقه راهبردی جهان و هم پیمانی برای محیطی امن تر برای دو دولت مهم ترین دستاورد پوتین بوده است. دیدار با رییس جمهور چین و صدور بیانیه بلند اعلام حمایت متقابل در برابر گسترش ناتو و اقدامات ناامن کننده امریکا در اروپای شرقی و شرق چین از مهم ترین نشانگان این وضعیت جدید هستند. نشاندن اوکراین در برابر تایوان به عنوان گرانیگاه راهبردی برای مسکو و پکن و اراده برای مخالفت با غرب موضوعی است که تا پیش از این در تعاملات روسی و چینی کم سابقه بوده است.
دو. سستی اراده غرب برای مقابله نظامی به بهانه عدم عضویت کییف در پیمان ناتو، اختلاف درونی ناتو و اتحادیه اروپا برای التیماتوم به روسیه و ناتوانی اطلاعاتی امریکا در پیش بینی وضعیت میدانی، نماش ضعیفی از غرب در برابر روسیه را نشان داده و ابتکار عمل را در دستان پوتین قرار داده است.
سه. با وجو حمایتهای نظامی و اقتصادی غرب از اوکراین، اما در عمل تنهایی راهبردی آن در برابر اقدام نظامی روسیه و منتفی شدن پیوستن به ناتو نشان داده شده است. این موضوع با توجه به فشارهای داخلی بر رییس جمهور اوکراین و تشتت نگرش عمومی داخلی در این کشور نسبت به ناتو و روسیه اهمیت زیادی برای وضعیتهای آینده دارد.
چهار. آغاز مذاکرات طرفهای غربی با مسکو نشان دهنده یک پرستیژ بین المللی جدی برای مسکو است و برای این موضوع کافی ست که حضور مداوم مقامات غربی و جهان را در کرملین در سال ۲۰۲۲ با سال ۱۹۹۹ و در جریان بحران کوزوو مقایسه کنیم که پریماکف نخست وزیر روسیه برای مذاکره به منظور جلوگیری از حمله ناتو به ارتش صربستان در کوزوو بر فراز اقیانوس اطلس به سمت واشنگتن بود که خبر آغاز عملیات را به او میدهند و او هواپیما را از نیمه راه بر میگرداند.
اما مهم تر از هر امری سرنوشت این بحران خواهد بود و اینکه چه سناریوهایی برای آینده قابل تصور است و چه پیامدهایی برای روسیه و غرب به دنبال دارد؟ اگر چه بیان دقیق این موضوع بسیار دشوار است و حتی در روسیه نیز تحلیل گران نزدیک به کرملین و یا منتقدان آن از کنه قضایا تحلیل روشنی ارائه نمی کنند و این باور عمومی در بین همه وجود دارد که شاید به جز شخص پوتین کسی در مورد واقعیت امر و تصمیم نهایی او چیزی نداند و محاسبات دقیق قضایا را نیز صرفا شمار معدودی از اطرافیان او باخبر هستند. لذا با علم به دشواریهای چنین امری نگارنده میکوشد تا چند احتمال را برای آینده ارائه کند.
یک. روسیه با ارائه طرحی در بردارنده ۴ شرط به ناتو و اتحادیه اروپا به دنبال تحقق آنها بوده اما تا کنون نشانه ای از پذیرش آن از سوی ناتو و اتحادیه اروپا ارائه نشده و لذا این سناریوی حداکثری از طریق نمایش قدرت نظامی پشت مرزهای اوکراین قابل تحقق نبوده و در صورت به کار گیری قدرت نیز بعید است به آن دست یابد. پذیرش این وضعیت هیچ اعتباری برای امریکا و ناتو باقی نخواهد گذاشت و میتواند در معادلات شرق آسیا نیز نتایج مخربی برای سیاست چرخش به آسیای امریکا به دنبال بیاورد.
دو. نپیوستن اوکراین به ناتو موضوعی ست که در داخل اوکراین و در درون ناتو به طور جدی تر مطرح شده و بی طرفی این کشور را به دنبال خواهد داشت که میتواند گزینه میانگینی باشد که هم روسیه و هم اوکراین و هم طرفهای غرب به آن رضایت دهند و با بازگشت به توافق مینسک شرائط را عادی کنند و هر دو سوی بحران دستاوردهایی نسبی داشته باشند؛ اگر چه در این بازی روسیه به برد مهم تری دست یافته است.
سه. جداسازی دنباس بدون جنگ و صرفا از طریق طرح دوما و تصویب رییس جمهور موضوعی است که تا کنون قدمهای اولیه آن برداشته شده است، اگر چه مخالفان جدی حتی در درون روسیه نیز دارد و مصوبه دوما صرفا یک عمل تهدید آمیز برای فشار بر اوکراین تلقی میشود؛ چرا که روسیه را به اهداف اصلی خود نمی رساند و از این رو، احتمال اینکه کرملین به چنین شرائطی تن در دهد نه یک برد مهم بلکه اقدامی انفعالی و صرفا تنبیهی بیشتر علیه دولت اوکراین خواهد بود. موضوعی که پیش از این و البته از طریق جنگی محدود در گرجستان آزموده شده است.
چهار. جنگ بزرگ یک احتمال است که در داخل روسیه نیز طرفداران زیادی ندارد و میتواند نتایجی چون اتحاد در طرف غربی، تحریم فلج کننده علیه روسیه، هزینههای گسترده برای مردم روسیه و نیز مردم و دولت اوکراین و طبعا برای غرب به خاطر رقم بزرگ روابط تجاری و اقتصادی با روسیه و نیز موضوع مهم انرژی اروپا را به دنبال داشته باشد. چرا که در حال حاضر حدود ۳۵ درصد انرژی اروپا از روسیه تامین میشود. طبعا این موضوع پیامدهای بزرگی برای جهان نیز خواهد داشت و اقتصاد بین المللی از آن تاثیر زیادی خواهد پذیرفت و نتیجه اصلی این بازی خطرناک به سود چین است که قدرتمند تر شده و نظارهگر هزینههای گزاف برای دو رقیب بالفعل غربی و بالقوه روسی در آینده خواهد بود.
پنج. عقب نشینی روسیه بدون هیچ دستاورد ملموسی میتواند آخرین سناریوی محتمل باشد که به از دست رفتن اعتبار تهدید ابزار نظامی برای آن و نیز اعتبار دولت پوتین منجر میشود. همچون گزینه نخست، این گزینه نیز بعید به نظر میرسد و اینگونه محاسبات غلط از سوی کرملین کمتر دیده شده و چنانچه آغاز شود دومینوی خطرناکی برای آینده آن ایجاد خواهد کرد که میتواند فروپاشی داخلی را در میان مدت رقم بزند.
با توجه به این بررسی کوتاه از روند شکل گیری و تحولات بحران اوکراین، باید منتظر رویدادهای روزهای آینده بود و در عین حال، تا همین جا نیز شواهد حکایت از آغاز یک دوره جدید برای نظام بین المللی، اروپایی و در اوکراین دارد که روسیه با در دست گرفتن ابتکار عمل توانسته سنگ بزرگی را در دست بگیرد که انتظار برای اقدام او بیشتر از وضعیت زدن و نزدنش تاثیر گذار بوده است. اینکه امریکا خود را درگیر بحران اوکراین کند یا به فکر تمهیداتی اساسی برای روند خیزش چین نماید، موضوعی ست که در داخل این کشور هم محل تردید است و شاید در کمتر دوره ای بوده که واشنگتن اینچنین بر سر دوراهی خطرناکی قرار گرفته باشد. مسکو و واشنگتن در حالی رو به روی هم قرار گرفته اند که بر خلاف سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱، این بار گویا وضعیت و جایگاه آنها از نظر نظام سیاسی و اراده برای اقدام وارونه شده است و این بار اراده قاطعی در کرملین حکمفرماست و نکته خیلی جالب به نظر من تاثیر صحنه افغانستان بر هر دو دولت است. صحنه عزیمت سربازان سر افکنده روس و امریکا از افغانستان در ۱۹۸۹ و ۲۰۲۱ گویی اراده آنها را برای هر اقدام دیگری در محیط بین المللی تحت تاثیر خود قرار داده اسنت و این بار مسکو است که از آن برای انتقام از رقیب و دگرگونی بنیادین نظامات عالم به تعبیر خسرومیرزا قاجار بهره میگیرد و این درس را شاید بتوان مهم ترین آموخته چنین وضعیت هایی دانست که آغاز جنگ بسیار آسان تر از پایان دادن به آنست.