«سفیر روس که از بسیاری تنگدستی و نداری توان آن نداشت که اسبی و آخوری داشته باشد، سوار بر اسبی از اسبان شاهی وارد میدان شد و همین که به صد و پنجاه قدمی عالی قاپو رسید، کسی که می بایست فرستادگان را نزد شاه برد و همراه وی بود پیاده شد و به وی نیز دستور داد که برای بزرگداشت پادشاه ایران (سلیمان صفوی)، در همان صد و پنجاه قدمی پیاده شود. اما فرستاده تزار چون شنیده بود که فرستاده لزگیان نزدیکتر پیاده شده یا برای نگهداشت بزرگی و شکوه تزار روس می خواست اسب خود را جلوتر براند و با این که غلامان ایرانی جلو اسب وی را گرفتند و نگذاشتند که جلوتر برود، باز به زور مهمیز دو سه گامی جلوتر راند. اما در آن جا غلامان شاهی با تازیانه و چوب به پوزه اسب زدند و او را واپس راندند و فرستاده تزار بناچار پیاده شد و همراهان او نیز که تنها یک مترجم و یک ناظر بود از اسبان خود فرود آمدند. سایر بستگان وی که نزدیک به ده نفر بودند و از سر و ریختشان پیدا بود که به هیچ وجه در خور چنان جایگاه پر شکوهی نیستند همگان پیاده بودند.
جامه سفیر عبارت بود از یک قبای اطلس زرد و یک خرقه مخمل قرمز با آستر سموری بلندی که به زمین می کشید. کلاه وی نیز از پوست سمور بود و از پشت سر می افتاد تا به کمر. وی پیر مرد سفید موی خوش صورتی بود و در طرف چپ وی مترجم او نامه تزار را در یک کبه مخمل سر به مهر در دست داشت. پس از آن مراسم پای بوس به عمل آمد. سفیر مذکور را در طرف چپ شاه سلیمان و سفیر لزگیان را در دست راست وی جای دادند.»
منبع: سفرنامه شاردن
🌐 تهیه شده در تحریریه ایراس