سید قاسم ذاکری
در کنار موارد غافلگیریهای ناشی از بحران اوکراین که احیاناً خارج از محاسبات قبلی تحلیلگران بوده است، البته مصادیق بارز ایفای نقش آمریکا در شعله ور شدن و گسترش یافتن دامنه بحران اوکراین کاملاً واضح و فراوان است؛ آمریکا برخلاف دوره زمامداری اوباما در سال ۲۰۱۴ (بحران کریمه) نهتنها کمترین تلاشی برای پیشگیری از وقوع جنگ و کاهش تنش میان روسیه و اوکراین انجام نداد بلکه به روشهای گوناگون نقش پررنگی در وقوع جنگ و تحریک کردن روسیه برای حمله به اوکراین ایفا نمود در حالی که برای واشنگتن به راحتی امکانپذیر بود بخاطر نفوذ و تسلطی که بر اروپا دارد یا جلوی این جنگ را بگیرد یا اینکه حداقل وقوع آن را تا مدتهای طولانی در آینده به تاخیر بیندازد چنانکه در زمان بحران کریمه در سال ۲۰۱۴ آلمان و دیگر کشورهای اروپائی موفق به ایفای نقش در کاستن از بحران شدند.
برخی از مهمترین اقدامات اخیر آمریکا برای دستکاری در سیاست و حکومت در اروپا به بهانه جنگ اوکراین که منتهی به تشدید تنش و گستردهتر شدن دامنه نزاع و خشونت برای آینده این قاره خواهد شد عبارت است از انواع تلاشها جهت دامن زدن به دشمنی هر چه بیشتر میان اروپا و روسیه که از راههای زیر انجام میپذیرد:
شعله ور ساختن جنگ میدانی در اوکراین، تحریک کردن اروپا به تشدید تحریمها علیه روسیه ، پررنگ ساختن نظامیگری و مقولات امنیتی در اروپا نظیر ملحق ساختن سوئد و فنلاند به ناتو و وادار کردن آلمان به سرمایهگذاریهای هنگفت در صنایع نظامی و تقویت ارتش این کشور همچنین وادار ساختن اروپا به ارسال انواع سلاح به اوکراین جهت استفاده در جنگ علیه روسیه. از مهمترین اثرات جانبی جنگ اوکراین در اروپا میتوان به رشد قابل توجه و فزاینده گرایشات ملیگرایی در این قاره اشاره کرد که در برخی انتخابات اخیر در کشورهای این قاره بروز و ظهور پیدا کرده است و انتظار میرود در آینده بصورت نتایج غافلگیر کننده جنگ اوکراین بیشتر از گذشته پدیدار شود.
در یافتن مبانی تحلیل پیرامون دلائل ایفای نقش آنگلوساکسونها جهت تشدید بحران در اروپا بهویژه از زمان شروع دور تازه بحران اوکراین در پاییز ۲۰۲۱ تاکنون، میتوان این دلایل را در راستای دو محور کلیدی زیر توجیه نمود: ۱- راهبرد واشنگتن در برون سپاری امور دفاعی و امنیتی به متحدین خود در سرتاسر دنیا ۲- واکنشهای لندن و واشنگتن در راستای فرافکنی و صدور انواع بحرانهای خود بویژه بحرانهای اقتصادی به دنیا.
در حالی که با نظرداشت راهبرد و رهیافت سنتی روسها، بسیار بعید است که روسیه اساساً کمترین قصدی برای تعدی و تجاوز به سوئد یا فنلاند یا حتی کمترین نیتی برای وارد شدن به جنگ با آلمان داشته باشد ولی پیوستن سوئد و فنلاند به ناتو همچنین تحمیل کردن نظامیگری به صدر اولویتهای سیاست آلمان توسط آمریکا را میتوان از جمله موارد غافلگیر کننده ناشی از جنگ اوکراین دانست.
به عبارت دیگر همانطور که آمریکا حمله نظامی روسیه به اوکراین را پیشگویی و نه پیش بینی کرده بود احتمالا واشنگتن و لندن در تماسهای پنهانی خود با پایتختهای اروپایی مجاور روسیه، حمله آتی روسیه به قلمرو جمهوریهای بالتیک و برخی کشورها در شرق اروپا که عضو ناتو هستند یا حتی مولداوی را پیشگویی کرده اند لذا انتظار میرود همانطور که پیشگوییهای واشنگتن در حمله روسیه به اوکراین سرانجام محقق شد، آنگلوساکسونها نهایت تلاشهای خود برای به تحقق پیوستن پیشگوئیهای بعدی خود نیز بکار خواهند بست.
در توجیه نیاز شدید آمریکا و انگلیس به جنگ اوکراین میتوان به خسارتها و زیانهای هنگفت اقتصادی در مثلث اروپا، چین و روسیه بر اثر این جنگ استناد کرد. بر اثر جنگ اوکراین، چین علاوه بر متحمل شدن زیانهای سنگین مالی و اقتصادی بر اثر این جنگ (چین در اوکراین ۵۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری کرده بود و ساخته شدن بندر ماریوپل نتیجه سرمایه گذاری چین بوده است) همچنین با بن بست در صادرات کالا به اروپا مواجه شده است چنانکه جنگ اوکراین سبب اخلال در پروژه کمربند راه چین نیز شده است.
از آنجا که آمریکا بر خلاف گذشته حاضر به مشارکت مستقیم در هیچ جنگی بخاطر دیگران نیست و البته در راستای راهبرد واشنگتن در برونسپاری مسئولیت امور دفاعی و امنیتی به متحدین خود، بهترین روش عبارتست از ملحق ساختن سوئد و فنلاند به ناتو در راستای واگذاری مسئولیت دفاع از جمهوریهای بالتیک در مقابل تهاجم احتمالی روسیه بر عهده این کشورها. آنگونه که از واکنش مسئولان عالی رتبه روسی برمیآید هسته ای شدن حوزه بالتیک و خلیج فنلاند از جمله نتایج اجتناب ناپذیر پیوستن سوئد و فنلاند به ناتو خواهد بود رخدادی که در تاریخ معاصر اروپا بی سابقه تلقی میشود.
کمترین عوارض پیوستن سوئد و فنلاند به ناتو عبارت است از گسترش سلاحهای هستهای در پهنه وسیعی از اروپا و تضعیف ساز و کارهای گفتگو و تنش زدایی در قاره اروپا زیرا حوزه اسکاندیناوی از دیر باز بخاطر اتخاذ رهیافت سنتی بی طرفی ایشان در مخاصمات اروپائی، تبدیل به کانون گفتگو و تنش زدایی میان قدرتهای بزرگ شده بودند. پیوستن سوئد به ناتو از این جهت اهمیت دارد که این کشور بطور سنتی مبلّغ سیاستهای خلع سلاح هسته ای در اروپا بوده است و استکهلم به همین دلیل تاکنون حاضر به پیوستن به ناتو نشده بود.
از دیگر اقدامات خطرناک آنگلوساکسونها در اروپا میتوان به تلاش آنها برای دستکاری در سیاست و حکومت در آلمان و به عبارت دیگر تغییر در «وضعیت موجود» آلمان از زمان پایان جنگ جهانی دوم تاکنون اشاره کرد.
واقعیت این است که هیچ کشوری در اروپا به اندازه آلمان در مخمصه سیاسی جنگ اوکراین گرفتار نشده است. توهینها و تهمتها علیه ۱۶ سال حکومت خانم مرکل در آلمان و اعمال فشارهای عجیب و غریب علیه گرهارد شرودر صدر اعظم پیشین آلمان و تهدید کردن او به اعمال تحریم و مجازات، از یکطرف به چالش کشیدن تمامی سیاستها، رهیافتها و روندهای طی شده توسط آلمان از زمان پایان جنگ جهانی دوم تاکنون تلقی میشود و از طرف دیگر زمینهای تازه را برای بروز حس تحقیر شدن آلمانها را فراهم خواهد کرد؛ رخدادی که میتواند منجر به وقوع اتفاقات غیر قابل پیش بینی تازه در صحنه سیاست، حکومت و اجتماع در آلمان بشود.
واقعیت این است که آلمان در دو جنگ جهانی شکست خورد و هنوز به نوعی تحت اشغال و فاقد استقلال واقعی مخصوصاً در حوزههای نظامیاست. سیاستهایی که آلمان از زمان شکست در جنگ جهانی دوم تاکنون پیگیری کرده و وضعیتی که طی این مدت داشته است همگی از جانب آمریکا و غرب به آلمان تحمیل شده است.
آلمان با این وجود در حوزه تجارت و اقتصاد تا توانسته ترقی کرده و اینک به چهارمین اقتصاد دنیا و نخستین اقتصاد اروپا تبدیل شده است. این کشور سه دهه پیش، توانست به آرزوی دیرینه اش یعنی وحدت دو بخش جداشده آلمان، آنهم عمدتا به کمک مسکوی گورباچوف دست پیدا کند.
این روزها سیاست داخلی و خارجیِ آلمان به بهانه جنگ اوکراین از جانب آنگلوساکسونها تحت فشار است. گرهارد شرودر صدراعظم پیشین آلمان در دفاعیه ای که برای مواجهه با فشارهای فزاینده علیه او از طریق انجام مصاحبه با نیویورک تایمز انجام داد در دفاع از نقش و مشارکت خود در احداث خطوط لوله انتقال گاز از روسیه به آلمان، صراحتاً اعلام کرد که اتکای انرژی آلمان به روسیه بخش مهمی از سیاست خارجی این کشور پس از جنگ جهانی دوم موسوم به ostopolitik یا سیاست شرقی بوده است. راهبردی که طی تمامی سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا زمان ترامپ مورد حمایت کامل واشنگتن بوده است و حتی طی سالهای جنگ سرد نیز اعمال میشده است.
راهبرد سیاست شرقی آلمان در گسترش روابط اقتصادی و انرژی با روسها از زمان ویلی برانت صدراعظم آلمان غربی در سال ۱۹۷۰ م. تا پایان حکوت خانم مرکل بصورت پیوسته ادامه داشته است. بنظر آقای شرودر، کشوری که پس از جنگ جهانی دوم دست از نظامیگری در سیاست خارجی اش بردارد طبیعتاً منافع اقتصادی به مثابه منافع امنیتی برایش اهمیت پیدا خواهد کرد و بر همین اساس اقتصاد و بازرگانی ستون فقرات روابط خارجی آلمان در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بوده است.
شرودر در مصاحبه مزبور توضیح میدهد که همکاریهای اقتصادی آلمان با روسیه طبق باوری آلمانی انجام گرفته است و برای مدتی طولانی تمامی رهبران آلمان، سرمایه داران، اتحادیههای کارگری، صادرکنندگان آلمانی، افکار عمومی، بازرگانان و سیاستمداران این کشور همگی گسترش روابط اقتصادی آلمان با روسیه را سبب تقویت امنیت منطقه بلکه بنفع آلمان تعبیر و تفسیر میکردهاند زیرا صنعت و اقتصاد آلمان در بلند مدت وابسته به روسیه است و آلمان قادر به پیدا کردن جایگزینی بهتر از روسیه در حوزه انرژی و مواد خام نیست.
لئونارد بیرنبام مدیر عامل انرژی آلمان صراحتاً به روزنامه تجاری «هندلزبلات» گفته است که اصرار بر قطع صادرات انرژی از روسیه میتواند منجر به از هم پاشیدگی اتحادیه اروپا بشود. بر همین اساس است که مردم و بخش قابل توجهی از مسئولین آلمانی ضمن ابراز همدردی با اوکراین ولی به هیچ وجه حاضر به رویارویی مسلحانه با روسیه بخاطر اوکراین نیستند.
در همین رابطه اولاف شولتس صدراعظم فعلی آلمان گفته است که آلمان و ناتو نباید به “یک طرف متخاصم” در جنگ اوکراین تبدیل شوند. وی گفت هرکاری لازم است باید انجام دهیم تا از رویارویی مستقیم میان ناتو و یک ابرقدرت هسته ای جلوگیری کنیم. وی به نوعی با تحریم شتابزدۀ گاز روسیه مخالفت کرد و گفت: «من اصلاً نمیبینم که تحریم گاز روسیه بتواند به جنگ خاتمه دهد…….. من به هر ترتیبی از جنگ جهانی سوم جلوگیری میکنم». بر همین مبنا است که یورگن هابرماس فیلسوف و روشنفکر آلمانی ضمن تقبیح و محکومیت حمله نظامی روسیه به اوکراین، نسبت به استحاله جنبش صلح طلبی آلمان پس از جنگ دوم هشدار داده و دربارۀ کشیده شدن مجدد پای آلمان به جنگ و پایان رویکردهای دیالوگ و صلح در آلمان ابراز نگرانی کرد.
آلمان شکست خورده پس از جنگ که چندین دهه از تبدیل شدن به قدرت نظامی و سیاسی توسط متفقین منع شده بود و در عوض توانست به بزرگترین اقتصاد اروپا تبدیل شود حالا از سوی متحدان غربی و مخصوصاً ایالات متحده متهم میشود که از تعهدات امنیتی و نظامی خود نسبت به متحدان غربی شانه خالی کرده و زیر چتر امنیتی ناتو و آمریکا به تجارت و اندوختن ثروت پرداخته و تا توانسته فربه و مرفه شده است؛ گو اینکه واشنگتن از آلمان انتظار دارد بجای اینکه موتور محرکه هدایت اقتصادی اروپا باشد تبدیل به محور و خط مقدم اصلی جنگ غرب و ناتو با روسیه بشود! چنانکه از یکدهۀ گذشته اینگونه فشارها و مطالبات از آلمان اوج گرفته است.
دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا پرخاشگرانه از برلین خواست تا سهم خیلی بیشتری در حوزههای امنیتی و نظامی مجموعه غرب بعهده گرفته و وارد عرصه کارزارهای نظامی بشود. اینک پرسش کلیدی در اروپا این است که آیا آلمان باید دوباره مسلح شود؟ واقعیت این است که هیچکس مخصوصا در اروپا از تسلیح مجدد آلمان با سوابق تاریخی مهاجمانه اش راضی نیست و همه به نوعی از این بابت تشویش و واهمه دارند.
به تحولات سیاسی هفت دهۀ پس از جنگ جهانی دوم بنگرید که پاریس و لندن چگونه چهارچشمی مواظب قدرت گیری سیاسی و امنیتی مجدد آلمان بودهاند ولی حالا از قضای روزگار و در پارادوکسی پیچیده، همه خواستار مشارکت و کمک آلمان به جنگ شده اند. آلمانِ تحت فشار از سوی متحدان نهایتاً اعلام کرده است یکصد میلیارد یوروی اضافی را ظرف ۵ سال صرف هزینههای جدید نظامی خواهد کرد تا بودجه نظامی آلمان را به سقف مورد نظر آمریکا یعنی دو درصد تولید ناخالص داخلی کشور ارتقاء دهد تا دهان منتقدان را ببندد.
نباید فراموش کنیم که طبق گزارش «هندلزبلات» قطع صادرات گاز روسیه به آلمان بیشتر از ۵۰۰ میلیارد یورو برای آلمان هزینه خواهد داشت و این خسارت به مراتب بیشتر از زیانهای آلمان در بحران مالی ۲۰۰۸ یا پاندمیکرونا میتواند برای آلمان تبعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی غیر قابل پیش بینی داشته باشد زیرا در صورت قطع صادرات انرژی از روسیه به آلمان دست کم تا ۱۵ درصد به اقتصاد آلمان ضربه وارد خواهد شد.
تجربه نشان داده است که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم هیچگاه در ماجراجوییهایش در خارج از آمریکا موفق نبوده است بلکه آمریکا بارها بخاطر تکرار اشتباهاتی بزرگ موجب بروز فجایع و دردسرهای بزرگی برای مردم آمریکا و جهان شده است لذا اصلاً بعید نیست این مرتبه نیز آمریکا در جنگ اوکراین بار دیگر مرتکب همان اشتباهات فاجعه بار گذشته بشود.
علاوه بر آن، تاریخ نشان داده است که جنگها غالباً منتهی به نتایجی غافلگیر کننده و کاملاً عجیب و باورنکردنی شده است مثلا وقتی انگلیس و فرانسه در جنگ کریمه سال ۱۸۵۰ بطور مشترک بر روس پیروز شدند کسی باور نمیکرد بلافاصله این دو کشور پس از پیروزی بخاطر اختلافاتی که بر سر سرنوشت روس پیدا کردند وارد جنگ با همدیگر بشوند یا اینکه وقتی استالین در سال ۱۹۳۹ اقدام به امضای پیمان عدم تجاوز با هیتلر نمود هیچکسی باور نداشت به زودی استالین علیه هیتلر با جهان غرب متحد خواهد شد.
اینک شاهد اختلافات مهمی در درون اتحادیه اروپا و ناتو بر سر مسائل گوناگون هستیم. در حالی که اغلب اعضای اتحادیه اروپا مثل آلمان و فرانسه هیچ تمایلی برای اعمال فشارهای حداکثری علیه مسکو ندارند ولی آنگلوساکسونها آشکارا قصد تشدید تنش و وخامت در روابط اروپا با روسیه را دارند. از دیگر سو نباید فراموش کرد که بالاخره ترکیه و فرانسه یعنی دو عضو مهم ناتو فراموش نمیکنند که خودشان هم نهایتاً میتوانند طعمه اختلافات و تصفیه حساب با آمریکا پس از چین و روسیه باشند. مشکل اصلی اروپا، فقدان استقلال از واشنگتن است چنانکه حتی اگر منافع و امنیت ملی هر کشور اروپائی در تزاحم و تقابل با خواسته آمریکا قرار گیرد، خود را ناچار به برآورده ساختن میل و خواسته واشنگتن میداند.