تاریخ : چهارشنبه, ۲۸ خرداد , ۱۴۰۴ 22 ذو الحجة 1446 Wednesday, 18 June , 2025

مرگ شاعر

  • ۲۰ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۳۸
مرگ شاعر
شعری از میخائیل لرمانتف در رثای پوشکین

– ترجمه از روسی به ترکی ایواز بورچالی
منبع: م. ل. لرمانتف، اشعار، چکامه ها، درام منظوم، رمانها(به زبان ترکی آذربایجانی با الفبای سیریلیک)، انتشارات «یازیچی»، باکو ۱۹۸۹
*قیزماری نومی انگور درشت حبه با دانه های دراز

– ترجمه فارسی از دکتر بهرام امیراحمدیان

مُرد شاعر بزرگ، غیرتش حساس

عمرش شهید شایعات شر آلود

در سینه اش سرب، در قلبش انتقام

سرخم نشدنی اش خم شد. آخرین بار. . .

بر سنگ گران تحقیر های کوچک

در سنیه بی تاب شد، دل شاعر

در دنیای اصیل زادگان، او به تنهایی

چون همیشه، ملاحظات را کنار گذاشت

سر انجام به قتل رسید، دیگر چه نیاز

به تعریف های بی ارزش، به هق هق گریه.
پایان دهید، حق گوئی مسکین آهنگ را

حکمش را به پایان رساند دست سرنوشت !
آیا شما نبودید با چنین غرضها ؟
چون غارتگران مغرور خطر آفرین
آیا شما نبودید با ذوق و هوس

دمندگان بر آن آتش پنهان؟
چه می شود؛ خوش باشید، بخندید دگر بار –
با عذاب به پایان رسید

چون چراغی خاموش شد، آن همدم دانا

پژمرد آن دسته گلی پیروزی

***
قاتل آن روانشاد، بی رحم و زیرک بود
ضربه اش کاری و بی امان

قلب بی آرزو، آرام می تپد،

ذره ای هم نلرزید طپانچه در دستش

این معجزه یا دست تقدیر بود؟

ننگریست اصل و نسب سرزمینش را

آغاز کرد-آن گونه که صدها بیگانه
برای شکار خوشبختی، مقام،

خندیده است، نفرت بی پایان را لایق دیده

عادت بیگانه را، زبانش آن بی رحم؛

مصیبت افتخار ما را درک نکرد

ندانست هنگام ریختن خون

برای چه دست بلند کرد، چنین بی امان

***
شاعر کشته شد – بی امان، ناحق –

با الهامی بزرگ خودش توصیف کرد؛

خود نیز به باد فنای حسادت رفت

آن بی نام، چون آن نغمه پرداز عزیز

او را هم به آغوش کشید خاک
چرا آن پاک از دوستان خود بدور افتاد بیهوده
باز شد پای این حسود، به چنین محیط خفقان آور

قلب آزاد و آتشین می شکست، خون می خورد همه روز؟

چرا دست داد به چنین مردان تهمت زن رذیل
چرا باور کرد به گله چرب زبانان نازک گو

***

سبد گل را برداشته، دسته گلی دیگر بافتند
تاجی از برگهای غار بر پیشانی اش بنشاندند؛
اما تیغهای پنهانی
بر پیشانی با عظمش هر آنچه مرثیه بود سروده شد
آن به آن مسموم شد
از پچ پچ حیله گرانه آن تلخک های جاهل
او مُرد – عشق انتقام گر بجوشد در خونش
در جانش تاسف امیدهای فریب خورده

پژمرد آن نغمه سرای شادی آفرین
بر نخواهد خاست که دوباره بسراید؛

لبانش سخت بسته شد

در گور کثیف و باریک
شما ای سر فرود آورندگان به رذالت
اولاد مدعیان اعیان مغرور،
کتک زنندگان با شلاق سرنوشت

له کنندگان با پاشته برده داری

چرا چشمان گرسنه اتان سیر نشد

ای گرد آمدگان اطراف تخت؛

شمایید قاتلان و جلادان همیشگی،

دانایی، نام آوری و آزادی!

برای شما قانون پرده ای است در جهان،

سکوت می کند در برابر تان هم حق، هم عدالت

ای را از پوشان اخلاق فاسد
بدانید، خدا هم عدل خود را دارد؛

از پیش می داند، اندیشه و کردارتان را
دست زر به او نخواهد رسید!

در آن هنگام اگر هم از یک دهان همه شما،

نا حق شمارید آن قانون حق را

خون سیاه شما نخواهد شست

خون تازه و شفاف شاعر را

لینک کوتاه : https://www.iras.ir/?p=12506
  • منبع : موسسه مطالعات ایران و اوراسیا (ایراس)
  • 289 بازدید

برچسب ها

ثبت دیدگاه

انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.