پس از خاتمهی “انتهای تاریخ”
سیاست جهانی به سرعت در حال حرکت به سوی شرایط “هرجومرج ساخته شده با زور” است. پایان تاریخ با بازگشت رویه معمولش به اوج خود رسید – نابودی نظم جهانی که در اثر درگیریهای گسترده بین مراکز قدرت رخ میدهد.
درگیری نظامی به عنوان نیروی پیشرو در بحث توسعه به معنای بازگشت به دوران پیش از ابرقدرتی است. هرچند، روند پیشین برای اشکال زدایی دائمی از “توازن قدرت” تنها در صورتی بازنمیگردد که چندگانگی بازیگران و پویایی قدرت، ایجاد توازن را عملا غیر ممکن کنند.
حوادث فعلی ما را ملزوم می کند تا با جدیت به پرسش دگرگونی در سلسله مراتب ارزشها بپردازیم. اگر درگیری های گسترده ممکن و حتی اجتناب ناپذیر باشند، سلسله مراتب ارزشها هم محکوم به تغییر است.
دینامیک های این دگرگونی، رویکرد اشخاص و گروه های اجتماعی مختلف نسبت به حوادث فعلی را شکل می دهد. در تحلیل این پدیده، مناسب است که به تضاد میان دانشمندان “حماسی” و “پساحماسی” نگاهی بیندازیم. در نحوه ادراک آنها از درگیری های نظامی درگیر شدن انسانِ عاطفی و ارزش محور در این رویارویی، تفاوت های اساسی دیده می شود.
جامعه مدرن که در یک دوره نسبتا آر ام هژمونی شکل گرفته، تحت سلطه مصرف قرار داشته و به صورت طبیعی هم از نظر اجتماعی تحرکی ندارد. به عبارت دیگر، این جامعه به طور واضح در شرایط “پساحماسی” به سر می برد. هرچند که لیست طرف های “پسا حماسی” ذینفع در وضعیت رشد کلی رفاه در سیستم جهانی، رو به افزایش بود، اما این شرایط در درجه نخست در کشورهای پیشرفته دیده می شد.
پایان هژمونی و بازگشت جنگ به عنوان یک واقعیت جدید بین المللی بر همه راهبردهای فردی اثر می گذارد. اقدامات نظامی، فشار تحریم و تجمیه مشکلات در اقتصاد جهانی، در حال نابودی سریع وضعیت آسایش اجتماعی و فردی برای تقریبا هر انسانی است. و در قرن مصرف گرایی ما، تلاش برای آسایش به عنوان یک ارزش واضح دیده می شود. در جامعه “پسا حماسی” این ارزش الگوها، انتظارات و نیازمندی های اجتماعی بسیاری را تعیین می کند.
سطح معمول آسایش با برکاتی که جوامع (یا فعال ترین اعضای آن) از مشارکت در جهانی سازی به دست آوردند، مرتبط است. تلاش کشورها برای انسجام و بسیج (صرفا نه برای اهداف نظامی)، هرچقدر هم که در وضعیت تغییرات ناگهانی پرشور به نظر برسد، نمی توان به راحتی احساسات عمومی ریشه دار را تغییر دهد. برعکس، معمولا تاثیر وارونه گذاشته و باعث تلاش برای بازگرداندن هم سراب جهانی شود. اگرچه، نظم جدید معیارهای اجتماعی هیچ وقت جهانی نمی شوند چراکه در شرایط رقابت شدید، سخنان فراملی شبیه به ابزار دشمن به چشم می آیند.
مکانیزم های آتی مدیریت بین المللی را نمی توان بر یک اساس مشترک از ایده ها و ارزش ها بنا نهاد. این مکانیزم های به خودی خود پدید نمیآیند، چراکه ناهمگونی فرهنگی جهان چشمگیر است. به یک هژمونی موثر نیاز است تا این مکانیزم ها بر سایرین تحمیل شود اما چنین هژمونی دیگر وجود ندارد. با توجه به این، دیگر در دوران جدید جایی برای رویارویی های ایدئولوژیک نیست چراکه باز همان روند را نشان می دهد که برخی تلاش می کنند ثابت کنند بهتر از بقیه هستند. و این هم در یک جامعه جهانی دارای تنوع که بازیگرانش در درجه نخست به زنده ماندن خود و توسعه در شرایط نامناسب بیرونی اهمیت می دهند، جایی برای بحث ندارد.
جهان تقسیم شده
بنابراین، دوره تاریخی آتی با درگیری ها و به احتمال زیاد خصومت هایی همراه خواهد بود که بخشی اجتناب ناپذیر از ظهور یک نظم جدید بین المللی است. یک سیستم فیوز که حداقل بتواند تهدیدهای در حال ظهور را کاهش دهد برای امنیت جهانی حیاتی است. اما بعید به نظر می رسد که هرگز بدون ارائه پاسخی به سوال فوق که چگونه می توان عملکرد متعادل سیستم بین المللی را در غیاب هژمون و سلسله مراتب مشخص تضمین کرد، به توسعه رسید.
وضعیت کنونی با این واقعیت مشخص می شود که ایالات متحده و متحدانش، در واقع، دیگر در وضعیت ابرقدرت مسلط قرار ندارند، اما زیرساخت های جهانی که در خدمت آن هستند، هنوز وجود دارند. در نتیجه، ماشین قدرتمندی که برای توزیع مناسب کالاها و ارتقای توسعه ایجاد شده است، به مکانیزمی تبدیل شده است. در نتیجه، ماشین قدرتمندی که برای توزیع «مناسب» کالاها (به نفع هژمون) و نهایتا ارتقای توسعه ایجاد شده، به مکانیزمی برای مجازات کشورهایی تبدیل شده است که مدعی قدرت جهانی هستند یا صرفاً از وضعیت فعلی ناراضی هستند.
استفاده نادرست منجر به فرسودگی سریع سیستم می شود و همچنین چشم انداز تبدیل آن به چیزی که با زمان های جدید هماهنگ است مسدود می کند. صرفاً تغییر “اپراتور” همانطور که در قرون قبل اتفاق افتاد (مثلاً ایالات متحده که از بریتانیا قدرت را گرفت) امروز کمکی نخواهد کرد. فقط کار نخواهد کرد. در تئوری، چین باید کشور بعدی در راس کار باشد، اما چندین مانع همزمان برای این اتفاق وجود دارد. اولاً، رهبر فعلی قاطعانه مخالف واگذاری مقام اول خود به پکن است و کل سیستم تحت کنترل آن (در درجه اول امور مالی و اقتصاد) با این امر مخالفت خواهد کرد. ثانیاً، به نظر نمیرسد که جمهوری خلق چین آماده یا مایل به تحمل بار و خطرات مرتبط با آن است. سوم، و از همه مهمتر، ساختار سیاست جهانی به گونه ای تغییر کرده است که کشورهای مهم به سادگی با سلطه کسی موافقت نخواهند کرد.
با این وجود، نیاز به تجدید ساختار بین المللی بسیار ضروری است، زیرا تمام جهان و همچنین کشورها به طور جداگانه با چالش های متعددی از جمله چالش های وجودی مواجه هستند. فرآیندهای عینی جهان را به سمت سیستمی سوق می دهد که بسیار بر اساس فضاهای منطقه ای استوار است. «جمعکردن» کشورهایی که یک جامعه منطقهای را تشکیل میدهند و سادهسازی زنجیرههای ارزش و تأمین، راهی برای غلبه بر چالشهای مرتبط با همهگیری است. بحران ناشی از جنگ اقتصادی غرب علیه روسیه نیز ارزش تعامل مصون از مداخله خارجی که شامل نزدیکی جغرافیایی است را برجسته کرده است.
تکیه بر تعامل منطقهای و ایجاد جوامع منطقهای میتواند مشکلات توسعه کشورهای کوچک و متوسط را که از منابع کافی برای توسعه بهرمند نیستند، حل کند. آنها به عنوان بخشی از انجمن های منطقه ای، شانس خوبی برای یافتن جایگاه خود، استفاده از پتانسیل جمعی و کمک به آن را دارند.
اتحاد کشورها بر اساس منافع آنها و اصل مکمل بودن در نهایت به حل مشکل اساسی امروز کمک خواهد کرد که عبارت است از محدود کردن اثربخشی زیرساخت هایی که برای حمایت از هژمونی ابرقدرت ها ساخته شده است و در نهایت آن را پشت سر می گذارد. فوری ترین مسئله – وابستگی جهان به سیستم مالی مبتنی بر دلار – نیز توسط گروهی از کشورهای ذینفع که می توانند در مورد اشکال جایگزین تسویه حساب و تجارت که حوزه نفوذ ایالات متحده را دور می زند به توافق برسند، بسیار آسان تر حل خواهد شد. ایالات متحده می تواند از تحریم های ثانویه استفاده کند، اما سوء استفاده غیرقابل انکار آنها، پیشتر کارایی این ابزار را تضعیف کرده است.
سیستم آینده فقط از یک جهت باید شبیه مدل ابرقدرت باشد. نقش کلیدی در آن با نیروی نظامی ایفا نخواهد شد، حتی اگر تنش های نظامی-سیاسی بین المللی در دوره انتقال افزایش یابد. درگیری های نظامی، از جمله درگیری هایی که اکنون در اروپا شعله ور است، برای ایجاد نظم جدید نیست، بلکه نتیجه ناکارآمدی نظمی است که تاکنون وجود داشته است. همانطور که می بینیم، هرچند باز تنظیم عدم توازن در توسعه جهانی می تواند به استفاده از نیروی نظامی منجر شود، اما در حین حرکت به سمت جلو، عامل تعیین کننده ای نیست و نباید باشد.
دموکراتیزه شدن محیط بین المللی نیازمند پاسخی مناسب است که نه سرکوب، بلکه هماهنگی منافع و احترام به تکثر آرا و ارزیابی هاست. سلسله مراتب راه را برای تعامل توزیع شده باز میکند. جهانی بدون ابرقدرت ها به یک سیستم خودتنظیمی نیاز خواهد داشت که متضمن آزادی عمل و مسئولیت بسیار بیشتر در قبال چنین اقداماتی است. با این کار، در نهایت میتوانیم از مرحله فروپاشی کامل به مرحله بعدی یعنی خلقت برویم.
پایان