عبدالرحیم کامل، کارشناس افغانستانی
دولت همه شمول در بنبست سیاسی
در پنج دهه اخیر، شش نوع نظام و ساختار سیاسی متفاوت در افغانستان رویکار آمدهاند؛ نظام جمهوری شاهانه داوودخان، نظام کمونیستی، نظام اسلامی مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی، امارت اسلامی اول، نظام جمهوری لیبرال و امارت اسلامی دوم. این نظامها، در مجموع نیمقرن فرصت سیاسی را در افغانستان به خود اختصاص دادند.
از این میان، تقریبا سیسال تمام را نظامهای با داعیه اسلامی حاکمیت کردهاند. بیست سال برای دولت جمهوری اسلامی فرصت کمی نبود تا یک اجماع ملی را برای حل بحران سیاسی کشور فراهم کند. مشکل اصلی برای جمهوری اسلامی تنها طالبان نبود. جمهوری اسلامی در کلیت خود در سطح افغانستان نتوانست اجماع سیاسی را شکل دهد.
اینک امارت اسلامی افغانستان، تنها نظام و دولتی است که در افغانستان حیات دوباره یافته است. طالبان با داعیه ایجاد دولت کاملا اسلامی، سی سال مبارزه کرده است و اینک قدرت مطلق و تسلط مطلق بر تمام نقاط افغانستان را دارد. طالبان بیش از دولتهای گذشته افغانستان، حمایت عملی کشورهای منطقه را با خود دارد و این فرصت مغتنمی است. واقعیت این است که حیات دوباره دولت طالبان، بیش از فضای مساعد داخلی افغانستان، محصول تعامل فضای مناطق پیرامون افغانستان است.
به دیگر سخن، موفقیت امارت اسلامی دوم، نتیجه به همگرهخوردن منافع مشترک کشورهای منطقه در یک سیاست کلان است. هر چه هست فعلا بخت کاملا با طالبان همراه است. با این همه، طالبان مانند هر یک از دولتهای گذشته یک اصل بسیار اساسی را کم دارد که بدون آن هر دولتی در افغانستان بقای آن را از دست داده است. آن اصل مهم، “طرح سیاسی فنی” برای حل بحران سیاسی در افغانستان است. این طرح سیاسی اصلی کاملا مجزا با برنامههای عادی حکومتداری و دولتداری است.
آگاهان مسائل افغانستان نیک میدانند که فروپاشی دولتها در افغانستان تنها در اثر نوع اسلام سیاسی آنان نبوده است. از این رو، بحران سیاسی در افغانستان نیز تنها با تطبیق نوع خاصی از نظام سیاسی اسلامی هرگز حل نخواهد شد. تطبیق شدید احکام اسلامی آن هم احکام اختلافی اسلامی در امور فردی و روز مره زندگی شهروندان نیز نمیتواند بحران افغانستان را حل کند.
حقیقت این است که مردم افغانستان به دلیل نوع زندگی سنتی به شدت مذهبی هستند، طالبان هم محصول همین جامعه دینی هستند. نوع نگاه دینی و رهیافت طالبان هم امری تازه و یک قرائت اصلاحگرایانه بر آموزههای دینی مردم افغانستان نیست.
اصل واقعیت این است که بحران افغانستان، بحران کاملا سیاسی است و مسائل دیگر کاملا فرعی است. بنابراین، هر نوع نظام سیاسی که در افغانستان روی کار آید تا زمانی که برای حل بحران افغانستان یک طرح سیاسی فنی و قابل قبول برای همه نداشته باشد حتی با استفاده از ابزار قدرت دینی و قومی و زبانی و حتی منطقهای، نمیتواند برقرار بماند.
دولتهای گذشته افغانستان متأسفانه به جای تولید این طرح فنی سیاسی و تطبیق آن در گستره سیاست افغانستان، تمام نیروی خود را برای بسیج قدرتهای قومی و زبانی برای بقای قدرت و نظام سیاسی خود مصرف کردند. حتی آنانیکه علاوه بر ابزارهای سنتی در افغانستان به حمایت قدرتهای بیرونی امید قاطع داشتند، سرانجام در بن بست سیاسی از درون فروپاشیدند. طالبان نیز در طول سی سال مبارزه نظامی خود تاکنون، هیچ طرح سیاسی را که از تجربیات سیاسی افغانستان نشأت گرفته باشد، بیرون نداده است. در همان روزهای تصرف کابل، طالبان تشکیل دولت همه شمول را به عنوان یگانه محور پذیرش جمعی و همبستگی ملی به مردم افغانستان و جهان وعده داد که تاکنون عملی نشده است. بدون ارائه یک طرح سیاسی فنی، تحقق حکومت همه شمول در یک بن بست سیاسی قرار خواهد گرفت.
افغانستان در بن بست دولت سازی
بنبست سیاسی در تمام دولتهای افغانستان محسوس بود ولی دولتمداران گذشته به یک انکار خود آگاهانه دست میزدند. از این رو، به جای حل منطقی مسئله همواره تلاش کردند که خود را بر مسئله تحمیل کنند. سؤال این است که هراس دولتهای افغانستان از مطرح کردن یک راه حل اساسی سیاسی برای بحران افغانستان چیست؟
راه حل سیاسی دائمی و واقعی در افغانستان آن زمان برای همه قابل پذیرش میشود که تبدیل به یک گفتمان ملی شود و قناعت همه را حاصل کند. آن گاه است که بنبست سیاسی در افغانستان هموار میگردد.
بدون شک توزیع قدرت سیاسی و شمولیت تمام مردم و جوانب سیاسی و مشخصا زنان افغانستان، دال مرکزی این گفتمان ملی را تشکیل خواهد داد. آن هراس یاد شده نیز دقیقا از همین جا سرمنشأ میگیرد. در افغانستان به صورت سنتی و قدیمی مالکیت انحصاری در قدرت سیاسی، یک نگاه مسلط است و هر گفتمانی که این ساختار را بشکند چالش برانگیز، مشکوک و هراسآلود معرفی میگردد.
در بیست سال نظام جمهوری گذشته به سبب فشار جامعه جهانی یک “طرح سیاسی نسبی برای توزیع قدرت و حل بحران سیاسی افغانستان” شکل گرفت که قانون اساسی افغانستان به عنوان سند رسمی، آن را منعکس میکرد. این طرح اساسی اما هرگز در ساختار دولت افغانستان تطبیق نشد و دولت جمهوری خود به عنوان بیشترین نقض کننده این قانون اساسی مطرح بود. دلیل آن هم همان رویکرد سنتی انحصار دولت بر قدرت سیاسی و حس مالکیت بخش خاصی از اقوام افغانستان بر قدرت سیاسی بود. این نگاه نادرست باعث جلوگیری از تطبیق قانون اساسی افغانستان به عنوان سند رسمی برای حل بحران سیاسی افغانستان شد. فسادهای گسترده انتخاباتی علاوه بر رقابتهای انتخاباتی، ریشه در همین نوع نگاه نیز میتواند داشته باشد.
آخرین دولت جمهوری افغانستان با شعار انتخاباتی “دولت ساز” به میان آمد. با این همه، هرگز دولت فنی و فراگیر که آئینه تمام مردم افغانستان باشد، ایجاد نشد. روایتهایی که از درون دولت به بیرون درز کرده است میرساند که قدرتهای مدیریتی و اداری تمام نهادهای دولت، در ارگ ریاست جمهوری در حلقهای خاص محدود بوده است. برای کسانیکه عملا آن را تجربه کردهاند، روایتها پیچیدهتر از آن چیزی است که رسانهها بازتاب دادهاند.
هر چند که انحصار قدرت در تمام نظامهای افغانستان یک چالش اساسی بوده است، با این وجود اگر سیر حرکت نظامها را به صورت یک گراف ترسیم کنیم، یک برگشت جالب را مشاهده خواهیم کرد. سیر حرکت قدرت سیاسی در افغانستان پس از هرم قدرت سلطنتی، سالهای مدیدی را به صورت منحنی در سطح افقی در حرکت بوده که پس از سقوط آخرین دولت جمهوری، دوباره پس به سمت هرم موازی ارتفاع یافته و تبدیل به نظام اقتدارگرایانه شده است. اگر این دو ضلع هرم قدرت را از دوره سلطنتی افغانستان و دوره فعلی امارت اسلامی به صورت متناظر بنگریم ماهیت قدرت در این دو کاملا با هم قرابت و سنخیت دارد هر چند که نامهای هر یک متفاوت است.
طیفهای مختلف مخالفان دولت امارت اسلامی طالبان دقیقا همین تصویر را در نظر میگیرند و آن را به اشکال و روشهای مختلف بازتاب میدهند. علاوه بر آن، زنان به عنوان بخش بزرگی از جامعه افغانستان این مسئله را به یک نگاه دیگر و با دید طبقاتی شدن قدرت سیاسی مطرح میکنند. هم اکنون در بعد داخلی، تنها زنان هستند که عملا خیابان را صحنه حضور اعتراضی خود کردهاند و کشورهای جهان (عمدتا غربیها) این گونه نشان میدهند که با دقت متوجه زنان هستند و از آنان حمایت میکنند. حکومت فراگیر با حضور مؤثر زنان اکنون تبدیل به خواست اصلی زنان و جامعه جهانی شده است. اما دولت امارت اسلامی طالبان تاکنون هیچ طرح سیاسی را مطابق با تجربیات و مقتضیات، حاضر مطرح نکرده است.
امتناع دولت همه شمول در امارت اسلامی
در تصویر کلی رفت و آمد نظامها در افغانستان، میتوان دریافت که هر یک بیشتر از دیگری داعیه پایان گذاشتن به بحران سیاسی و ایجاد سنگبنای نظام پایدار را مطرح کردهاند ولی نتوانستهاند.
طالبان هم ادعای پایان گذاشتن به بحران چهل ساله را در افغانستان دارد. درست است که احیای مجدد طالبان، به آنان اعتماد به نفس بیشتری برای بقا داده است ولی رمز بقای دولتها چیز دیگری است.
از لحاظ روانشناختی، مشکل اصلی طالبان فعلا این است که در حال و هوای فاتحانه بسر میبرند. این حس و حال بر جهانبینی طالبان تأثیر گذاشته است و آنان ذات سیاست را بدون تجربههای گذشته افغانستان و بدون معیارهای پذیرفته شده دانش سیاست، حس و لمس میکند.
همین جهان بینی متفاوت طالبان باعث شده که آنان از پیرامون خود کاملا قرائت متفاوت با نخبگان و مردم افغانستان داشته باشند. از این رو، طرحهایی که از جانب نخبگان به آنان ارائه میشوند معمولا مورد دقت و خوانش جدی آنان قرار نمیگیرند. دلیل آن این است که طالبان نسبت به خود مؤلفهای متن، با دید شک و کاملا عقیدتی مینگرند.
علاوه بر این مانع یاد شده، طالبان خود را فاتح جنگ افغانستان میداند و تصور میکند کسانی که با آنان همرزم نبودهاند هیچ حق شرعی مسلم ندارند که با دستاوردهای مجاهدین سهیم و شریک شوند. مقامات طالبان این عقیده خود را همیشه واضح گفتهاند و این وضعیت را بر تشکیل دولت از طرف تیم برنده انتخاباتی بدون حضور اپوزیسیون آنها در آمریکا و اروپا تشبیه کردهاند.
عدم زمینه حضور معنادار زنان در ساختار دولت، همیشه پیمانه دولت طالبان را کمرنگ و خالی نشان میدهد. جامعه جهانی (عمدتا غربیها از این آدرس سخن میگویند) بر حضور معنادار زنان در ساختار دولت طالبان تأکید دارند و آن را جدی گرفتهاند. طالبان با حضور زنان در بخشهای اداری مشخص، مشکل ندارد ولی عقیده طالبان با حضور معنادار زنان در ساختار دولت قابل جمع نیست.
افغانستان جامعه متکثرالاقوام است و هر قوم تنها با حضور نماینده قومی خود در ساختار دولت، خود را جزء آن میداند و مشارکت خود را احساس میکند. مشکل افغانستان از همین نقطه نشأت گرفته است. اکنون بعضی از اقوام در ساختار دولت وجود ندارد و اقوام بزرگی چون هزارهها تنها دو نفر معاون وزیر در وزارتخانههای طالبان دارد.
با این واقعیت، مقامات طالبان در ماههای اخیر همیشه واضح و صریح به جهان گفتهاند که امارت اسلامی هم اکنون یک دولت فراگیر ایجاد کرده و تمام معیارهای جامعه جهانی را در دولت خود عملی کرده و بنابراین جهان نباید دیگر تعلل کند و بایستی دولت طالبان را به رسمیت بشناسد.
این نگاه و اظهارات مقامات رهبری طالبان به وضوح میرساند که ایجاد حکومت همه شمول مطابق انتظارات مردم و جوانب سیاسی در افغانستان و انتظارات کشورهای منطقه و جهان، تا چه اندازه با هم فاصله دارند.
امکان حکومت فراگیر در امارت طالبان
علیرغم آنچه ذکر شد، باز هم ایجاد دولت همه شمول مطابق مقتضیات افغانستان و انتظارات کشورهای منطقه و جهان در افغانستان، قابلیت و امکان تحقق را دارد. نهایت این امکان، بیشتر متکی به فشارهای منطقهای و بینالمللی است وگرنه مخالفان سیاسی و نظامی طالبان در شرایط کنونی چندان قدرتی برای تحمیل فشار قوی بر طالبان، برای ایجاد حکومت همه شمول ندارند.
کشورهای همسایه افغانستان و منطقه هریک مطابق منافع مشترک منطقهای و نیز منافع ملی خود، بایستی برای ایجاد حکومت فراگیر در افغانستان بر طالبان فشار وارد کند. در نگاه استراتژیک برخی دولتها، ایجاد حکومت فراگیر از جانب طالبان، زمینه مشارکت مؤثر تمام اقوام افغانستان را در تصمیم گیریهای سیاسی کلان افغانستان، فراهم میکند و باعث صیانت از منافع ملی همسایهها نیز میگردد.
برای نمونه، دولت پاکستان در یک نگاه راهبردی، عملا خواهان ایجاد حکومت همه شمول با حضور نمایندگان خاصی از اقوام و جناحهای متفاوت افغانستان در ساختار تصمیمگیری دولت آینده افغانستان است. هر چند که چگونه تطبیق این راهبرد خیلی پیچیده است.
پاکستان این تجربه را دارد که ساختار قدرت تک قومی و قدرت سیاسی تک ساخت طالبان در افغانستان، در دراز مدت ممکن است به زیان پاکستان تمام شود. خط دیورند، مشکلات سرحدی، حضور پشتونها در نوارمرزی پاکستان و افغانستان، موجودیت طالبان پاکستانی و رفت و آمد آنان در خاک افغانستان، برای پاکستان یک نگرانی امنیتی غیر قابل انکار را در سالهای آینده پیام میدهند.
طالبان با قدرت یک دست و تک ساخت در آینده میتواند به راحتی در قبال پاکستان تصمیم بگیرند ولی اگر در دولت آینده افغانستان نمایندگان قدرتمند از دیگر اقوام و جناحها حضور داشته باشند، در تصمیم سیاست خارجی امارت اسلامی تعدیلات لازم حتما قابل اعمال خواهد بود.
دیگر کشورهای همسایه افغانستان نیز همین راهبرد را در سیاست خارجی خود با افغانستان حتما لحاظ میکنند و از این رو بر تشکیل دولت همه شمول در افغانستان به صورت جدی باید تأکید داشته باشند.
نگرانی جامعه جهانی نسبت به عدم تشکیل دولت همه شمول در افغانستان، متفاوتتر از کشورهای همسایه افغانستان است. آنان بیشتر بر حضور زنان، اراده مردم، حق شهروندی و دیگر الزامات پذیرفته شده جهانی تأکید دارند.
به صورت خلاصه میتوان این گونه جمع بندی کرد که طالبان بدون فشار مضاعف بر تشکیل حکومت فراگیر به معنای واقعی، رضایت نمیدهد. ابزار فشار فعلا در داخل افغانستان وجود ندارد و بیشتر در دست کشورهای همسایه و جامعه جهانی است. مسئله به رسمیت شناخته شدن دولت طالبان و آزاد سازی پولهای بلوکه شده افغانستان، فعلا به عنوان دو اهرم فشار مؤثر کشورها بر تشکیل حکومت فراگیر از جانب طالبان در افغانستان میباشند.