آدام توز در دانشگاه کلمبیا تاریخ تدریس میکند. آخرین کتاب او “تعطیلی: چگونه کووید اقتصاد جهان را تکان داد” است. او در روزنامهای به نام چارت بوک (Chartbook) مطلب مینویسد.
آدام توز در noemamag نوشت: به مدت سه روز در اواسط ماه مه ۱۹۸۹، میخائیل گورباچف، دبیر کل شوروی از پکن دیدار کرد. این اولین سفر رهبر شوروی به چین پس از انشعاب چین و شوروی بود و آخرین مورد هم شد.
به گزارش سرویس بین الملل «انتخاب»، در ادامه این مطلب آمده است: پس از بازگشت گورباچف به کشورش، راههای دو کشور از هم جدا شد. طی دو سال و نیم آینده، اتحاد جماهیر شوروی و سیستم اتحاد آن متلاشی شد. یک قدرت جهانی به وضعیت یک خرابکار اوراسیایی با یک زرادخانه هستهای بزرگ تنزل یافت. با برچیده شدن دستگاه فرماندهی شوروی، اقتصاد اتحادیه سابق و متحدانش فروپاشید. مردم دچار سقوط فاجعه بار در سطح زندگی خود شدند و امید به زندگی طبقه کارگر روسیه کاهش یافت.
در مقابل، چین در مسیر رشد تحت رهبری حزب کمونیست بود. رشد اقتصادی ملی، افزایش سطح زندگی و مشروعیت سیاسی همگی در کنار یکدیگر مکمل ترکیبی بودند که شی جین پینگ آن را “رویای چین” مینامید.
امروزه رقابت بین چین و ایالات متحده آمریکا مورد توجه قرار گرفته است. اما بعید است که چین بتواند به لحاظ سرانه تولید ناخالص داخلی ایالات متحده را پشت سر بگذارد. این در حالیا است که اکنون پکن همچنان در تلاش است تا از ایالات متحده به لحاظ اندازه اقتصاد پیشی بگیرد. با این وجود، چین روسیه را به عنوان یک ابرقدرت پشت سر گذاشته است.
در طول تاریخ شرایط در اوراسیا برعکس بوده است. در سال ۱۹۱۴، سرانه تولید ناخالص داخلی امپراتوری تزاری تقریباً سه برابر چین بود. در دهه ۱۹۷۰، شش برابر بود. شهروندان اتحاد جماهیر شوروی به لحاظ درآمد در محدودهی متوسط قرار داشتند در حالی که چینیها بسیار فقیر بودند.
روسیه ابرقدرتی است که چین آن را پشت سر گذاشته است
پس از گذشت ۴۰ سال، چین تقریباً به لحاظ سرانه تولید ناخالص داخلی روسیه را پشت سر گذاشته است. تولید ناخالص داخلی چین که با توجه به جمعیت بالای آن در نظر گرفته میشود، اکنون بیش از ۹ برابر بیشتر از تولید ناخالص داخلی روسیه است. روسیه زرادخانه هستهای قدرتمند خود را حفظ کرده و این کشور جزو سه صادرکننده اصلی سوختهای فسیلی است. اما اکنون به عنوان یک قدرت جهانی تحت الشعاع کامل چین قرار دارد. در دهه ۱۹۵۰، این کمکهای اتحاد جماهیر شوروی بود که چین را در جنگ کره حفظ کرد. اما حالا روسیه به لحاظ استراتژیک و اقتصادی چشم به چین دوخته است.
حال سوال اینجاست که چطور میتوان چنین واژگونی تکان دهندهای در ثروت را توضیح داد؟ ظهور چین و تحقیر روسیه هر دو در شرایطی اتفاق افتاد که آمریکا در دوران تک قطبی به اعمال قدرت در جهان میپرداخت و ایدههای نئولیبرال سلطه داشتند. اقتصاددانان غربی ناظر فاجعه روسیه بودند. در روسیه و اروپای شرقی، شوک درمانی شامل آزادسازی جامع و ناگهانی قیمتها به اجرا گذاشته شد. البته همزمان شاهد بلاتکلیفی در اقتصاد بازار بودیم.
از سوی دیگر، چین از روند جهانی شدن سود برد، اما درجه بالایی از خودمختاری را در سیاست اقتصادی خود حفظ کرد.
اقتصاد گذار
یک توضیح رایج در مورد موفقیت چین این است که این کشور همواره حس خوبی دارد که اقتصاد غربی را نادیده بگیرد. همانطور که دنی رودریک، اقتصاددان دانشگاه هاروارد، نوشته است، هیچ کس نمیتواند بگوید که نظرات اقتصاددانان غربی یا بخشی از تحقیقات آنها در اصلاحات چین نقش موثری داشته است. در واقع آنچه به طور کلی در غرب درک میشود، تأثیری در اقتصاد چین نداشته است.
در عصر شی جین پینگ، ناسیونالیستهای چینی از این رویه لذت میبرند. همانطور که جولیان گویرتز، به عنوان یک مورخ اشاره میکند، آنها بسیار خوشحال هستند که ادعا کنند معجزه اقتصادی چین به خاطر جسارت و اراده کمونیستهای چینی بوده است.
مشکل این است که این ادعا به طور کامل درست نیست. به طور مثال، گویرتز در کتابش تحت عنوان “شرکای بعید: اصلاح طلبان چینی، اقتصاددانان غربی و ایجاد چین جهانی” نشان داد که در واقع، اقتصاددانان و مشاوران اقتصادی چین در دهه ۱۹۸۰ با غرب تماس نزدیک داشتند. آنها مجموعهای از آموزهها را تشکیل دادند که به نظر وی موفقیت چین را به دنبال داشت. آنچه در مرکز روایت او قرار دارد، نه اقتصاد غربی است و نه چینی، بلکه عمل بازکردن اقتصاد به روی جهان است که اهمیت دارد.
برای گویرتز که اخیراً به عنوان مدیر بخش چین در شورای امنیت ملی به دولت بایدن پیوسته است، این بحثها پیامدهای عملی دارد: اگر بر درگیریهای بین سیستمهای سازماندهی اقتصادی غربی و چینی تاکید کنیم، این نمونه درگیریها احتمالاً حتی بیشتر از آنچه وجود داشته است، به وجود میآید. اما اگر بتوانیم روی داستانهای مشارکت و مبادله بین چین و جهان تمرکز داشته باشیم، در این صورت ممکن است بتوانیم در ارتباط با موضوعاتی همچون نفوذ خصمانه خارجی چین و هشدارهای آمریکا در مورد تهدید بی وقفه نفوذ پکن در دیگر کشورها، از چین پشتیبانی کنیم.
کتاب جدید ایزابلا وبر، اقتصاددان سیاسی با عنوان “چگونه چین از شوک درمانی اجتناب کرد”، با در نظر گرفتن موفقیت چین و گذار دردناک پس از کمونیسم در دهه ۱۹۹۰، شرایط بحث را تغییر میدهد. سوال وبر این نیست که چین از باز شدن مرزهایش بر روی اقتصاد جهانی چه سودی برد، بلکه سوالش این است که چگونه پکن موفق شد از بلایی که ادغام در اقتصاد جهانی برای بلوک شوروی ایجاد میکرد، اجتناب کند.
به گفته وبر، ژائو زیانگ اصلاح طلب به عنوان نخست وزیر جمهوری خلقچین از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۷، بین دو جناح متخاصم دچار اختلاف شد. در یک طرف معتقدان به بازار آزاد قرار داشتند که متشکل از گروهی بود که به اطلاحات اعتقاد داشتند و تحت رهبری چهرههایی مانند اقتصاددانان جوانتر و غربی گرا مانند وو جینگلیان اداره میشدند که گویرتز به شدت از او تعریف و تمجید میکند. از سوی دیگر، وبر گروهی را معرفی میکند که فعالیتهای آنها در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ با انقلاب فرهنگی مشخص شده بود. آنها به یک روند تدریجی و عملگراتر از اصلاح قیمتها اعتقاد داشتند و نسبت به گروه اول محافظه کارتر بودند.
از قضا، اصلاح طلبان که از آزادسازی همه جانبه و همزمان قیمتها حمایت میکردند، همچنین از طرفداران یک تلاش تکنوکراتیک برای محاسبه قیمت مناسب برای شروع آزادسازی بودند. در مقابل، اصلاح طلبان عملگرا ترجیح میدادند از یک سیستم دو طرفه استفاده کنند که در آن بخش معینی از تولید با قیمتهای ثابت به سازمانهای دولتی تحویل داده میشد. در حالی که بخش دیگری برای فروش با قیمت بازار در نظر گرفته میشد. این امر میتوانست روند تدریجی کشف قیمت را امکان پذیر کند.
همانطور که وبر تأکید میکند، اگرچه دو اردوگاه اقتصاددانان از نظر برنامه ریزی و وابستگیهای سیاسی و نهادی کاملاً متمایز بودند، اما هیچ کدام کوته نظرانه به مسائل نگاه نمیکردند و دارای ارتباطات بین المللی بودند؛ بنابراین آنچه باعث شد اقتصاد چین از فروپاشی نجات یابد، بررسیهای همه جانبهی اقتصاددانان این کشور با در نظر داشتن خودمختاری این کشور بود. به عبارت دیگر، سیستم اقتصادی چین توانست ضمن حفظ استقلال خودش از نظرات غربی بهره ببرد.