عسگر صفری، دکتری روابط بینالملل و محقق حوزه اوراسیا
یکی از سوالات اصلی در این مورد این است که روسیه واقعا از اوکراین چه میخواهد؟. پاسخهای متفاوتی به این سوال داده شده است. به عنوان مثال یکی از استدلالها در این مورد این است که یکی از عوامل تاثیرگذار بر رفتار روسیه، نگرانیهای امنیتی است. به عبارت بهتر مسکو علاقهمند به یک راه حل ریشهای برای مشکل امنیتی خود از جانب ناتو است. بر اساس این دیدگاه مهم نیست که مقامات ناتو چقدر اظهار میکنند که این بلوک تهدیدی برای روسیه محسوب نمی شود، مسکو پتانسیل این ائتلاف را با نگرانی زیادی درک میکند، به ویژه اینکه تقابل سیاسی بین روسیه و غرب نیز افزایش پیدا کرده است. برخی دیگر به افزایش تقابل بین روسیه و ایالات متحده اشاره کرده و مانور نظامی روسیه در اوکراین را به این موضوع نسبت میدهند. اهمیت ژئوپلیتیکی اوکراین نیز در میان نظرات وجود دارد. بر اساس این دیدگاه اوکراین مرز بین اروپا و قاره آسیا، است. همچنین این کشور در کنار راه آبی تجاری دریای سیاه قرار گرفته، پل ارتباطی روسیه با اروپا است و در مسیر انرژی روسیه قرار دارد. بنابراین مزیت ژئوپلیتیکی دارد.
هر چند استدلالهای فوق تا حدی زیادی به واقعیت نزدیک هستند اما باید عنوان داشت که رفتار روسیه در مناطق پس از شوروی و به ویژه در اوکراین ناشی از یک عامل بسیار تاثیرگذار دیگر بنام امنیت هستی شناختی است که روسیه پس از فروپاشی شوروی بلحاظ ذهنی با آن درگیر بوده است. امنیت هستی شناختی، ارتباط نزدیکی با مفهوم هویت دارد. سوال اصلی در امنیت هستی شناختی این است که من کی هستم و عناصر تشکیل دهنده هویت من چه چیزهایی هستند؟. ریشههای امنیت هستی شناسی در سطح فردی به نظریه وجود انسانی آنتونی گیدنز[۱]، جامعه شناس مشهور باز میگردد. از نظر گیدنز امنیت هستی شناختی به معنای اعتماد و اطمینان به این است که دنیای طبیعی و اجتماعی آن طور که به نظر میرسد، از جمله پارامترهای اساسی وجودی خود و هویت اجتماعی، واقعا وجود دارد. در حوزه سیاست بینالملل نیز استدلال بر این است که دولتها علاوه بر امنیت فیزیکی در جستجوی امنیت هستیشناختی یا همان امنیت هویتی خود نیز هستند. زیرا تحقق امنیت هستی شناختی، هویت یک دولت را تأیید میکند، یعنی نه تنها وجود فیزیکی آن، بلکه در درجه اول این امر را تأیید میکند که یک دولت خود را چگونه میبیند و ثانیاً چگونه میخواهد توسط دیگران دیده شود.
چنان که عنوان شد روسیه پس از فروپاشی شوروی با موضوع امنیت هستی شناختی روبرو بوده است. به عبارت بهتر، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک بحران ایدئولوژیکی و هویتی در روسیه ایجاد کرد. بنابراین آنجایی که ولادیمیر پوتین عنوان میدارد که سقوط اتحاد جماهیر شوروی بزرگترین فاجعه ژئوپلیتیکی قرن بود، اشاره به این موضوع دارد. یعنی روسیه نه تنها قلمرو جغرافیایی خود را از دست داد بلکه با جدا شدن طیف گستردهای از گروههای قومی- زبانی نیز، مرزهای هویتی روسیه نیز دچار چالش شد. قبل از فروپاشی، اتحاد جماهیر شوروی یک دولت چند ملیتی و چندفرهنگی بود که ماهیت ایدئولوژیک آن پیشرو انقلاب جهانی کمونیستی بود. مهمتر از آن اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک قدرت بزرگ تلقی میشد که در قالب نظام دو قطبی به رقابت با ایالات متحده میپرداخت. اما پس از فروپاشی روسیه نه تنها دیگر قدرت بزرگ محسوب نمیشد و با مشکلات سیاسی اقتصادی داخلی رویرو بود، بلکه با جدایی جمهوریهای سابق شوروی، روسیه به عنوان میراث دار جدید با خلا هویتی روبرو شده بود. بنابراین پس از فروپاشی، مسکو تلاش میکرد بداند کیست و چه ایدئولوژیرا باید بپذیرند، و در کجای جهان قرار دارد. در ابتدا تلاش شد از طریق برجسته کردن تمدن و ماهیت غربی روسیه و ایدههایی مانند آتلانتیکگرایی به این سوالها پاسخ داده شود. شکست در این زمینه و همچنین رشد تفکرات شرقگرایی از سوی افرادی مانند الکساندر دوگین باعث شد که ویژگیهای خاص روسی در قالب اوراسیاگرایی مطرح شود که با روی کار آمدن پوتین در روسیه در آغاز هزاره جدید به گفتمان اصلی سیاست خارجی روسیه تبدیل شد.
بنابراین نگرانی اصلی روسیه در اوکراین نیز نگرانی هویتی است. مهمترین گواه در این زمینه نیز مقاله خود پوتین با عنوان درباره وحدت تاریخی روسها و اوکراینیها است. پوتین در این مقاله اشاره دارد که روسها و اوکراینیها یک ملت واحد هستند و تاکید دارد که این سخنان ناشی از برخی ملاحظات کوتاه مدت یا برانگیخته شدن شرایط سیاسی فعلی نیست بلکه همان چیزی است که بارها گفته و به آن اعتقاد راسخ دارد. وی همچنین در این مقاله استدلال دارد که اختلافات کنونی بین دو کشور و جدایی ایجاد شده بین فضای تاریخی و معنوی یک تراژدی بزرگ است که ناشی از اشتباهات دو طرف و به ویژه تلاش عمدی نیروهایی بوده که به دنبال تضعیف وحدت بین دو کشور بودهاند. معنای ضمنی این عبارات این است که روسیه همچنان اوکراین را از دیدگاه هویتی نگاه میکند. برای روسیه باقی ماندن اوکراین در قلمرو هویتی مسکو یک مسئله اساسی است. به ویژه اینکه بلحاظ تاریخی اوکراین در بسط و استحکام هویت کنونی روسیه نقش اساسی داشته است. در واقع دولت اولیه روسی، روسیه باستان، یا روسهای کیف، یک کشور اروپای شرقی متشکل از قبایل متعدد اسلاو بود که توسط شاهزادگان وایکینگ اداره می شد. پس از پذیرفتن مسیحیت در سال ۹۸۸ از امپراتوری روم شرقی (بیزانس) به شرقیترین سنگر دنیای مسیحی اروپا تبدیل شد. این «اولین» روسیه اسلاو، مسیحی و اروپایی بود.
بنابراین چنانکه مشخص است روسیه یک تصویر ذهنی برای خود ترسیم کرده که در آن هرچند امکان احیای اتحاد جماهیر شوروی به سبک گذشته وجود ندارد اما تداوم ارتباط، پیوستگیو حتی وابستگی هر یک از کشورها و جمهورهای سابق شوری به روسیه یک مسئله اساسی است. زیرا این با یکی از اساسیترین موضوعات یعنی ماهیت وجودی و هویت مسکو در ارتباط است. به عبارت بهتر برای اینکه روسیه بتواند همچنان به عنوان قدرت بزرگ در تحولات منطقهای و جهانی حضور داشته باشد نیازمند تداوم ارتباط و وابستگی جمهوریهای سابق شوروی به روسیه است. هریک از جمهوریهای سابق شوروی تکههای پازلی هستند که که از طریق کنار هم قرار گرفتن هویت کلی روسیه را تشکیل میدهند. به ویژه کشوری مانند اوکراین که قرابتهای هویتی زیادی با روسیه دارد. و به همین دلیل هم است که روسیه حاضر به تقابل نظامی با ناتو، اتحادیه اروپا و حتی ایالات متحده در اوکراین است. به لحاظ فردی هم اگر مقایسه کنیم، یک شخص در صورتی اقدام به رفتارهای تهاجمی شدید میکند که با خطر جدی وجودی روبرو شده باشد. بنابراین در وضعیت کنونی اوکراین برای روسیه نوع نگرانی هویتی و در معنای کلیتر نوعی نگرانی هستیشناختی است و حتی در تلاش برای رفع این نگرانی ممکن است تهاجم نظامی یک گزینه قابل قبول باشد.
[۱] . Anthony Giddens