والتر راسل مید؛ پژوهشگر اندیشکده «هادسون» است و تا سال ۲۰۱۰ به عنوان همکار ارشد «هنری کیسینجر» برای سیاست خارجی ایالات متحده در «شورای روابط خارجی» فعالیت کرده بود. او ستوننویس روزنامه «وال استریت ژورنال» است و برای «امریکن اینترست» نیز مینویسد. او یکی از بنیانگذاران اندیشکده مرکزگرای «بنیاد آمریکای جدید» است. او یکی شناخته شدهترین تحلیلگران و نظریه پردازان واقع گرا (رئالیست) در عرصه روابط بین الملل محسوب میشود.
به گزارش فرارو به نقل از وال استریت ژورنال، تنها شش هفته از جنگ «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهوری روسیه علیه اوکراین میگذرد، اما درگیری در حال حاضر به یک الگوی آشنا تبدیل شده است. هر دو طرف اغلب با تئوری پیروزی وارد جنگ میشوند و تنها زمانی که هر دو نظریه با شکست همراه میشوند شکل واقعی درگیری ظاهر میشود. در جنگ دوم پونی (۲۰۱-۲۱۸ پیش از میلاد مسیح)، هانیبال گمان میکرد که اگر بتواند ارتشی را وارد ایتالیا کند و پیروزیهای آشکاری به دست آورد دیگر دولت شهرهای ایتالیا که تحت حاکمیت رومیان بیقرار بودند شورش کرده و او را قادر میساختند تا قدرت روم را در هم بشکند. در مقابل، رومیها فکر میکردند که لژیونهای برتر آنان با روحیه جنگندگی، نظم و انضباط خود به سرعت به هانیبال نشان خواهند داد که چه کسی رئیس است.
هر دو طرف دریافتند که استراتژیهای اولیهشان کارساز نبوده است. رومیها از مجموعه شکستهای نظامی فاجعه بار شوکه شدند و با بزرگترین چالش تاریخ روم روبرو شده بودند. هانیبال به اهداف اولیه خود رسید. او ارتش خود را بر فراز کوههای آلپ برد و مجموعه پیروزیهای چشمگیری را به دست آورد که امروزه هنوز توسط افسران نظامی جوان جاه طلب در سراسر جهان مورد مطالعه قرار میگیرد. با این وجود، استراتژی او متحمل شکست شد. حتی پس از پیروزی قاطع او در کانای تنها تعداد انگشت شماری از شهرهای ایتالیا به سمت وی رفتند و جانب او را گرفتند. قدرت روم زنده ماند و جنگ به درازا انجامید.
جنگ جهانی اول تقریبا به همین شکل شروع شد. فرانسویها و آلمانیها هر دو برنامه ریزی کرده بودند. آنان امیدوار بودند حملات سرنوشت ساز باشند. فرانسویها بر سر مرز شرقی شان و آلمانیها با طرح اشلیفن (جوهره نقشههای جنگی اشلیفن ضد حمله استراتژیک بوده است. وی عمیقا باورمند به عملیاتهای هجومی در چارچوب عملیاتهای دفاعی بوده است. معنای کمتر بودن شمار نیروهای آلمانی نسبت به نیروهای اتحاد فرانسه – روسیه این بود که حالت تهاجمی گرفتن در برابر یک یا هر دوی این دشمنان، نوعی خودکشی خواهد بود. وی شدیدا به توانایی ارتش کشورش برای استفاده از سیستم ریلی جهت انجام ضد حمله به یکی از دشمنان و شکست دادن کامل آن و سپس بازسازماندهی سریع ارتش برای ضد حمله علیه دشمن دیگر تاکید داشت) برای حمله از طریق بلژیک که پاریس را تصرف میکرد هر دو حمله به شکست انجامیدند و کشورها را در کشمکشی گرفتار کردند که هیچ یک از طرفین نمیدانستند چگونه برنده شوند و هیچ یک حاضر به باخت نبودند.
به نظر میرسد رویداد مشابهی در مورد جنگ پوتین در حال رخ دادن است. طرح اولیه روسیه در هم شکستن دولت اوکراین با تصرف سریع پایتخت و شهرهای بزرگی مانند خارکف بود. این طرح با شکست همراه بود. اوکراین امیدوار بود که شوک ناشی از شکستهای نظامی و تحریمهای اقتصادی بزرگ، پوتین را مجبور به پذیرش شرایط صلح مطلوب برای اوکراین کند یا منجر به سرنگونی او شود. به نظر میرسد که آن طرح نیز دست کم در حال حاضر با شکست همراه بوده است.
اکنون هر دو طرف در جنگی گرفتار شدهاند که هیچ یک نمیدانند چگونه برنده شوند و دیدن خطوط کلی یک صلح همراه با سازش که هر دو طرف بتوانند آن را بپذیرند دشوار است. اوکراین نمیتواند صلحی را بپذیرد که آن کشور را در معرض تجاوزات بیشتر روسیه قرار دهد و شامل قربانی کردن بیشتر اراضی باشد و پوتین نیز نمیتواند به جنگ بدون دستاوردهای قابل توجه با هزینه اوکراین پایان دهد.
منطق جنگ اکنون به نظر میرسد که دو طرف را درگیر منازعات نظامی، اقتصادی و سیاسی بیشتر احتمالا تشدید شده میکند، زیرا هر یک به دنبال راهی برای پیروزی هستند. روسیه تلاشهای نظامی خود را در شرق متمرکز میکند و سطح خشونت را در میدان جنگ و علیه غیرنظامیان افزایش میدهد تا اوکراینیها را به وحشت انداخته تا سلطه روسیه را بپذیرند. اوکراین درخواست خود را از کشورهای غربی برای کمکهای نظامی بیشتر و تحریمهای اقتصادی شدیدتر افزایش میدهد.
از آنجایی که دو طرف در جستجوی راهی برای پیروزی هستند دولت بایدن سه گزینه زشت پیش روی خود دارد که از میان آن گزینهها میتواند انتخاب کند.
اولین گزینه، کمک به پیروزی اوکراین از نظر احساسی جذابترین گزینه است و مطمئنا از نظر اخلاقی قابل توجیهترین و از نظر سیاسی سودمند است، اما خطرات و هزینههای آن زیاد است. روسیه پیش از آزمودن هر تاکتیک هر چند وحشیانه و شاید هر آزمودن سلاحی هرچند کشنده، شکست را نمیپذیرد. برای وادار کردن روسیه به پذیرش شکست در اوکراین، دولت بایدن احتمالا باید به سوی در پیش گرفتن ذهنیت زمان جنگ تغییر جهت دهد شاید از جمله نوعی پرتگاه هستهای که از زمان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ دیده نشده است. با توجه به اینکه چین و ایران هر دو متعهد به تضعیف قدرت آمریکا هستند با هر وسیلهای که در دسترس باشد؛ رویارویی با قدرتهای تجدیدنظرطلب که روسیه در راس آنان قرار دارد، ممکن است سختترین چالشی باشد که دولت آمریکا از زمان اوج جنگ سرد به این سو با آن مواجه شده است.
دو گزینه دیگر نیز بد هستند. پیروزی روسیه ضربه بزرگی به اعتبار آمریکا و سلامت ناتو وارد میکند به ویژه اگر غرب به عنوان عامل وادار کردن اوکراین به تسلیم شدن در برابر خواستههای روسیه در نظر گرفته شود. تعلیق درگیری نیز خطرناک است، زیرا احتمالا روسیه در مقایسه با تهاجم سال ۲۰۱۴ به کریمه و دونباس قلمروی اوکراینی بیشتری را در اختیار دارد. به سختی میتوان این را چیزی جز یک پیروزی جزئی برای روسیه قلمداد کرد و پوتین در آن صورت آزاد خواهد بود تا در زمانی که انتخاب میکند خصومتها را از سر بگیرد.
شکست در جلوگیری از حمله پوتین به اوکراین بیش از صرفا یک شکست برای دولت بایدن است. دونالد ترامپ، باراک اوباما و جورج دابلیو بوش باید در این تقصیر سهیم قلمداد شوند. این شکست ممکن است حتی پرهزینهتر از شکست در جلوگیری از حملات ۱۱ سپتامبر باشد و جایگاه بایدن در تاریخ به توانایی او در مدیریت پیامدهای این جنگ غیرقابل توصیف و غیرقابل پیش بینی بستگی دارد.