استفان والت نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل در فارین پالسی نوشت: جنگ روسیه پایان قطعی تک قطبی آمریکا را نشان میدهد و واقعگرایی را به جهان برمیگرداند.
دیر یا زود، جنگ در اوکراین متوقف خواهد شد. هیچ کس نمیداند که چگونه، چه زمانی و و از طریق چه قطعنامه ای. شاید نیروهای روسی به طور کامل عقب نشینی کنند، هر چند بعید بنظر میرسد. شاید ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه از قدرت برکنار شود و جانشین یا جانشینان او معامله سخاوتمندانهای را انجام دهند، که این هم بعید است. شاید نیروهای اوکراینی اراده نبرد را از دست بدهند که بازهم بعید است. شاید جنگ در یک بن بست بی نتیجه ادامه یابد تا زمانی که قهرمانان داستان خسته شوند و یک توافق صلح مذاکره شود. با این حال، حتی در سناریو آخر هم سخت است که بدانیم شرایط نهایی ممکن است چه باشد یا چقدر طول بکشد.
نتیجه هر چه که باشد، بسیاری از ناظران بر این باورند که جنگ تأثیر عمیقی بر سیاست جهانی خواهد داشت. آنها جنگ در اوکراین را به عنوان لحظهای تعیین کننده میبینند. اگر روسیه شکست بخورد «نظم جهانی لیبرال» جان تازهای پیدا میکند و نیروهای خودکامه دچار شکست خواهند شد. با این حال، اگر پوتین به نوعی پیروز شود، جهان به سمت پرتگاه تمامیت خواهی میرود.
جنگ در اوکراین یک رویداد مهم است، اما نه به این دلیل که نتیجه آن تأثیرچشمگیری بر توازن قدرت خواهد گذاشت، بلکه از این جهت مهم است که پایان «لحظه تک قطبی» را نشان میدهد.
من دوست ندارم جنگ در اوکراین را یک لحظه تغییر دهنده خطاب کنم، زیرا در دهههای اخیر بارها چنین حرفی را شنیده ام. وقتی دیوار برلین فرو ریخت، اتحاد جماهیر شوروی از بین رفت و پیمان ورشو منحل شد، به ما گفتند که «همه چیز تغییر کرده است». نظم جهانی نوینی در راه بود، بشر ظاهراً به «پایان تاریخ» رسیده بود، و دموکراسی لیبرال سرمایه داری (ترجیحاً نسخه آمریکایی) تنها بازی موجود در عرصه سیاسی بود.
اما همه چیز دوباره در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تغییر کرد و ما ناگهان در یک «جنگ جهانی علیه تروریسم» قرار گرفتیم، که برخی از تحلیلگران بیش از حد سعی کردند آن را به عنوان «جنگ جهانی چهارم» بسته بندی کنند. زمانی که بازارهای مالی در سال ۲۰۰۸ سقوط کردند و آشکار شد که اربابان وال استریت، ساده لوح، خطاپذیر و فاسد هستند، بار دیگر «همه چیز تغییر کرد». زمانی هم که دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا شد و تمامی هنجارهای موجود را زیر پا گذاشت، باز هم «همه چیز تغییر کرد».
پس اگر من با دیدن جنگ در اوکراین به عنوان یک نقطه عطف تعیین کننده در تاریخ بشریت مشکل دارم، مرا ببخشید. با وجود تمام صدمات و رنجهایی که جنگ اوکراین ایجاد کرده، اما تا رسیدن به سطوح ویرانی در جنگهای هندوچین، ایران و عراق، آفریقای مرکزی و لشکرکشیهای ایالات متحده به عراق و افغانستان، فاصله داریم.
البته، جنگ اوکراین نیز میتواند به آنجا برسد، به خصوص اگر از سلاحهای کشتار جمعی استفاده شود. آنچه در مورد این جنگ متفاوت است این است که برای اولین بار از اوایل دهه ۱۹۹۰ قدرتهای بزرگ، در یک طرف و مقابل خود جنگ قرار گرفته اند. اما این بازگشت به الگوهای آشنای درگیریهای قدرتهای بزرگ و جنگهای نیابتی است و چیزی جدید یا منحصر به فردی نیست.
همانطور که در بالا پیشنهاد شد، این جنگ نشان دهنده پایان رسمی شبه صلح کوتاهی است که پس از پایان جنگ سرد شکل گرفت. جنگ در آن دوره ناپدید نشد – ایالات متحده در گروهی از درگیریها جنگید و چندین درگیری را شروع کرد -، اما درگیریها در این دوره یا جنگهای داخلی بود، یا جنگ بین قدرتهای کوچک، یا ناهماهنگی فاحش بین قدرتهای بزرگ و کوچک و یا ترکیبی از هر سه آنها. در آن زمان رقابت مستقیم بین قدرتهای بزرگ وجود نداشت، زیرا نه روسیه و نه چین آنقدر قوی نبودند که آشکارا در برابر ایالات متحده مقاومت کنند. ویلیام وولفورث، دانشمند علوم سیاسی کالج دارتموث، زمانی درباره «ثبات جهان تک قطبی» اینطور نوشت: تعداد کمی از کشورها میخواستند با «دشمنی متمرکز» ایالات متحده مواجه شوند یا اقداماتی انجام دهند که ایالات متحده را وارد بازی مخالف کند. ولی اشتباه وولفورث این بود که به زعم او جهان تک قطبی ممکن است بیشتر از دوقطبی بودن جنگ سرد دوام بیاورد.
با این حال، این قضاوت نادرست کاملاً تقصیر او نبود، زیرا او نمیتوانست اشتباهات مکرر را که پایان دوره تک قطبی را تسریع میکرد، پیش بینی کند. اگر سیاستگذاران ایالات متحده باهوشتر، کمتر ایدئولوژیکتر و واقعبینتر بودند، اولویت و ثبات تکقطبی ایالات متحده بیشتر دوام میآورد.
مقامات ایالات متحده به جای حفظ قدرت، حل و فصل درگیریها و تلاش برای عدم ظهور رقیب، عمدتاً برعکس عمل کردند. آنها به چین کمک کردند تا با سرعت بیشتری رشد کند و تریلیونها دلار را در جنگهای پرهزینه و نادرست در خاورمیانه هدر دادند. آنها به جای گسترش تدریجی نهادهای لیبرال از طریق مکانیسمهایی مانند مشارکت برای صلح، ناتو را گسترش دادند و با خیال راحت تصور کردند که مسکو نمیتواند کاری برای متوقف کردن آن انجام دهد.
آنها به جای اتخاذ رویکردی سنجیدهتر برای جهانیسازی، رویکردهای نئولیبرالی در تجارت و سرمایهگذاری جهانی را پذیرفتند و به اندازه کافی برای مصون نگه داشتن بخشهای در معرض خطر نیروی کار ایالات متحده از پیامدهای جهانیسازی اقدام نکردند. به جای کار اضافی برای تبدیل دموکراسی آمریکایی به مدلی که سایر جوامع ممکن است بخواهند از آن الگوبرداری کنند، سیاستمداران ایالات متحده مکرراً اصول و هنجارهایی را که برای بقای دموکراسی واقعی ضروری هستند، زیر پا گذاشتند. لحظه تک قطبی هرگز برای همیشه دوام نمیآورد، اما سیاستگذاران آمریکایی آن را به پایان زودرس رساندند.
در جهان کنونی قدرت کماکان مهم است. اگر روسیه موفق به ترکیب استانهای دونتسک و لوهانسک و یک پل زمینی به کریمه شود، به این دلیل است که نیروهای نظامی این کشور علیرغم محاسبات اشتباه و گامهای اشتباه قبلی خود توانستند این مأموریت را انجام دهند. اگر اوکراین تمام یا بیشتر قلمرو سابق خود را حفظ کند، به دلیل قدرت سختی است که شهروندانش (با کمکهای فراوان خارجی) برای متوقف کردن همسایه بزرگتر خود به کار گرفته اند.
در وهله بعدی، گویی دوباره به جهان یادآوری شده که وابستگی متقابل اقتصادی بدون خطر و مبادله نیست. مطمئناً بازارها مهم هستند، اما سیاست مهمتر است. اتصال جهان از طریق تجارت، سرمایه گذاری، زنجیره تامین پیچیده و خطوط لوله گاز مزایای آشکار و عظیمی را به همراه داشت، اما پیوندهای تنگاتنگ اقتصادی مانعی برای درگیری نیست.
نکته بعدی این است که حتی اگر روسیه به دستاوردهای محدودی در دونباس دست یابد، جنگ افول نسبی آن را تسریع خواهد کرد. پوتین ممکن است از پیوستن اوکراین به ناتو جلوگیری کند، اما پیامدهای بلندمدت این دستاورد، اوضاع روسیه را در کل بدتر خواهد کرد. تا زمانی که او یک پرده آهنین جدید برپا نکند، جوانان با استعداد روسیه به ترک کشور ادامه خواهند داد. درآمدهای دولت کاهش مییابد، زیرا کشورهای بیشتری از خرید نفت، گاز و زغال سنگ روسیه منصرف میشوند. در مقابل، اوکراین از نظر اقتصادی به حرکت به سمت اروپا ادامه خواهد داد، روندی که پیش از شروع جنگ در جریان بود.
آینده در حال ظهور نه یک “نظم لیبرال” با محوریت ایالات متحده خواهد بود و نه یک نظم استبدادی با محوریت چین. در عوض، هر یک از این دو قدرت بزرگ، دستورات جزئی را رهبری میکنند که شامل کشورهایی میشود که ارزشهای مشابهی دارند یا چارهای جز همسویی با یک طرف یا طرف دیگر ندارند. هم واشنگتن و هم پکن از برخی از متحدان خود انتظار وفاداری دارند. انتظار میرود که شاهد شکاف و مشاجره بیشتر در فضای دیجیتال باشیم، زیرا دو کشور برای تعیین اینکه کدام استانداردهای فنی غالب خواهد بود، تلاش خواهند کردند.
اما همانطور که واکنش جهانی به اوکراین نشان میدهد، بسیاری از کشورها سعی خواهند کرد از نزاعهایی که مستقیماً آنها را درگیر نمیکند، خودداری کنند. برخی از آنها سعی خواهند کرد از بازی ایالات متحده و چین با یکدیگر، منافع بیشتری را به دست آورند.
متأسفانه، دستیابی و تداوم همکاری بین قدرتهای بزرگ، حتی زمانی که منافع آنها تا حدی همسو باشد، بسیار دشوارتر خواهد بود. این میتواند مهمترین پیامد ناشی از این جنگ ناگوار باشد. این امر به قدرتهای بزرگ بهانهای میدهد تا خطر قریبالوقوع تسریع تغییرات آب و هوایی را نادیده بگیرند. مقابله با تغییرات اقلیمی مستلزم فداکاری همه قدرتهای بزرگ است، اما مادامی که این کشورها نگران توازن قدرت جهانی هستند، به انجام آن رغبتی نخواهند داشت.
ما به دنیایی بازگشتهایم که واقع گرایی آن را به بهترین شکل توضیح میدهد، جهانی که در آن قدرتهای بزرگ برای کسب قدرت و نفوذ رقابت میکنند و دیگران تا آنجا که میتوانند خود را با هم سازگار میکنند. دنیایی که رئالیسم به تصویر میکشد، دنیای شادی نیست.