کوروش احمدی
رویدادهای بهار عربی و ادامه آن از یک سو و اعتراضات گسترده در اوکراین در ۲۰۱۴، بیلاروس در ۲۰۲۰، و به دفعات در قرقیزستان و … و پیشتر از آن در گرجستان، اوکراین، ارمنستان و … نمونههایی از این ناآرامیها و موجب بیثباتی مزمن در این کشورها شده است. اعتراضات اخیر در قزاقستان بیسابقه نیست. در ۲۰۱۶ و ۲۰۱۹ مشابه این اعتراضات هر چند با دامنهای محدودتر انجام شد. حکومت فردی نورسلطان نظربایف و خویشان و دستپروردههایش همواره هدف اصلی این اعتراضات در گذشته و حال بوده است. نظربایف از رهبران حزب کمونیست شوروی بود که بعد از استقلال قزاقستان در ۱۹۹۰ طی حدود ۳۰ سال با عنوان رسمی «رهبر ملت » عملا حاکم این کشور بوده و به همراه اعضای خانواده رسما و عملا رشته همه امور در این کشور نفتخیز را در دست داشته است.
با توجه به افزایش ناآرامیها، نظربایف از ۲۰۱۶ به بعد کوشید مقدمات نوعی جابهجایی مدیریت شده در راس هرم قدرت در قزاقستان را عمدتا به سبک پوتین- مدودف در روسیه فراهم کند. او در سپتامبر آن سال تغییراتی در سمتهای حساس داد، یکی از سه دخترش، دریگا، را به عضویت مجلس سنا درآورد و سپس او را به ریاست این مجلس گمارد و چند ماه بعد از طریق مجلس تحت امر، اصلاحاتی در قانون اساسی صورت داد. وی سرانجام در پی ناآرامیهای ۲۰۱۹، از سمت ریاستجمهوری استعفا داد و یکی از برکشیدگان خود به نام توکایف را جانشین خود کرد؛ اما همچنان عنوان «رهبر ملت» و اهرمهای اصلی قدرت، از جمله ریاست شورای امنیت قزاقستان و نهادهای اطلاعاتی و نظامی، را حفظ کرد.
اعضای خانواده و نزدیکان او نیز سمتهایی را که طی سالها در امور سیاسی، امنیتی و اقتصادی کسب کرده بودند، حفظ کردند و همزمان شهر آستانه، پایتخت قزاقستان، به شهر نورسلطان تغییر نام یافت. (نام این شهر طی ۶۰ سال ۴ بار تغییر کرده که حکایتی غریب از دستکاری خودسرانه در نامهای جغرافیایی است.)
قزاقستان نیز از مشکلی مشابه با مشکل برخی از دیگر کشورهای خاورمیانه و جمهوریهای سابق شوروی رنج میبرد: مشکل روسای جمهوری که میلی مفرط به حفظ قدرت تا پایان عمر و تعیین تکلیف دوره بعد از خود از طریق انتقال قدرت به فرزندان دارند.
از این نظر، شاید بتوان این مناطق را در زمره آخرین مناطق جهان دانست که چنین میلی در برخی از روسای جمهور آنها وجود دارد. کسانی چون علییف در جمهوری آذربایجان و حافظ اسد در این کار موفق شدند. کسانی چون قذافی، حسنی مبارک، بوتفلیقه، عمرالبشیر، بنعلی، علی عبدالله صالح و …. نیز اهداف مشابهی داشتند، اما بخت با آنها یار نشد. حکایت پادشاهان خودکامه در این منطقه نیز حکایتی مشابه است؛ هرچند با ویژگیهای شکلی متفاوت. ویژگی میل به ریاست مادامالعمر این است که شخص به تدریج و گاه شاید بهطور ناخواسته به این ورطه کشیده میشود.
رییسجمهور مادامالعمری که از راههای غیردموکراتیک یا نه چندان دموکراتیک به قدرت رسیده و از همین راهها هم قدرت خود را حفظ کرده، کنار رفتن از قدرت را به خاطر اقداماتی که در دوره تصدی انجام داده، خطرناک مییابد و حفظ قدرت عملا به وسیلهای برای حفظ شخص، حفظ خانواده و اطرافیان وفادار و نیز ثروت گردآمده تبدیل میشود. در چنین شرایطی، فرض بر این است که اگر شخص حاکم قدرت را از دست بدهد، سرش را هم از دست خواهد داد. همین عامل میتواند میل به پروردن یک جانشین خودی برای دوره بعد از مرگ را هم توضیح دهد؛ چرا که حفظ میراث و وراث و خانواده و شؤونات و ثروت در دوره بعد از خود نیز به تدریج به دغدغهای سمج و اضطرابی جنونآفرین تبدیل میشود.
بهعلاوه، رییسجمهور مادامالعمر در چنبره ساختاری که برای حفظ و تداوم قدرت خود ایجاد میکند، گرفتار میشود و این دو، یعنی ساختار و عامل متقابلا یکدیگر را تقویت و به استمرار وضع موجود ناگزیر میکنند. چنین وضعیتی را شاید بتوان «تله قدرت» نامید. به این معنی که اقدامات شخص خودکامه برای حفظ قدرت به بندهایی بر دست و پای او تبدیل میشوند و در نتیجه، هر روز بیش از روز پیش حفظ قدرت در مرکز توجه چنین روسای جمهوری قرار میگیرد و به اولویت اول آنها تبدیل میشود. نتیجه این روند، تلاش درجهت حامیپروری و سپردن امور حساس به اشخاص وفادار است. و این خود نقطه شروع فساد در اینگونه حکومتها است؛ چرا که نمیتوان از حامیان انتظار داشت که با یک حقوق مختصر دولتی بسازند و عمله آماتور ظلمه باشند. (توصیه رضا شاه به امرای ارتش مبنی بر اینکه «برای خود املاکی تهیه کنید» و بیاعتنایی او به هر شکایتی از آنها یک نمونه کلاسیک در این رابطه است.) نادیده گرفتن فساد حامیان خود به پیششرط حفظ آنها و حفظ آنها به پیششرط حفظ قدرت تبدیل میشود.
همین رویه به تدریج از راس به همه سطوح هرم مدیریتی سرایت میکند، چراکه افراد وفادار نیز خود در پی حفظ خود از طریق گماردن اشخاص وفادار به خود بر میآیند. به حاشیه رفتن اصل شایستهسالاری از نخستین قربانیان این سازوکار است. چنین سازوکاری خود منشأ اصلی فساد سیستماتیک است. قابل توجه است که روسای جمهوری که حفظ مادامالعمر قدرت اولویت اول آنها است، پشتیبان یکدیگر نیز هستند. شش جمهوری سابق شوروی که با روسیه هم سو هستند، سازمان پیمان امنیت جمعی را ایجاد کردهاند که هدف اصلی آن حفظ حکومتهای فردی در خط مسکو در منطقه است. این سازمان در ۲۰۰۷ یک «نیروی حفظ صلح» ایجاد کرد که میتواند در کشورهای عضو این سازمان مداخله کند. اعزام «صلحبانان» این سازمان به قزاقستان برای برقراری آرامش نمونهای از نحوه حمایت این شش کشور از یکدیگر است.