اولگ بارابانوف در باشگاه مباحثهای والدای
مرگ میخائیل گورباچف همان ارزیابیهای دوگانه شخصیت زمان حیاتش را ایجاد کرد، آیا او یک”منادی آزادی” است یا “خائنی که کشور را ویران کرد”. در شرایط کنونی، این تضاد به مقایسه میان «روسیه گورباچف» با «روسیه پوتین» نیز اضافه شد. اما فقط تاریخ و گذر زمان نشان خواهد داد که ارزیابیهای «سیاه» و «سفید» از گورباچف به کدام سمت متمایل خواهد شد.
صرف نظر از نحوه و لحن این ارزیابیها، اعمال و سخنان گورباچف برای همه شناخته شده است، چه برای نسلهای قدیمی که با آن مواجه بودهاند و چه برای نسل فعلی دانش آموزان که در سؤالات آزمون یکپارچه دولتی روسیه با آن روبرو میشوند. بنابراین، برای یک مورخ نوشتن متن جدیدی درباره گورباچف وسوسه انگیز نیست چون همه او را میشناسند، اما طرح فرضیههایی درباره تاریخی متفاوت جالب توجه خواهد بود: مثلا اگر گورباچفی وجود نداشت برای سرزمین مادری ما چه اتفاقی میافتاد؟
اولین فرضیه: “اگر آندروپوف بیشتر عمر میکرد.” چه اتفاقی میافتاد؟ از آندروپوف به عنوان رهبر اصلی دوران شوروی در دوره”ارزش های چکیستی” یا “اسطوره های چکیستی”[۱] یاد میشود. آنچه آندروپوف در طول سالهای قدرتش انجام داد، تقویت نظم و انضباط کاری، مبارزه با فساد و انقباض سیاست خارجی بود که پس از آن موضع گیریهای مشترک درباره موشکهای میانبرد در اروپا به اوج خود رسید، ریگان اتحاد جماهیر شوروی را «امپراتوری شیطان» خواند، یک بوئینگ کره جنوبی سرنگون شد و به این موارد میتوان ودکای ارزان «اندروپوفکا» را اضافه کرد. اما آیا آندروپوف توانست نوسازی اقتصادی تمام عیاری را آغاز کند؟ یعنی توانست به دنگ شیائوپینگ شوروی تبدیل شود؟ هیچ پاسخی برای این سوالها وجود ندارد. خاطرات دستیاران آندروپوف نشان میدهد که آنها از این موضوعات راضی بودند. اما برعکس، “اسطوره چکیستی” باعث ایجاد شک و تردید شد. نهایتا به همه اینها، تئوری شک برانگیز وخامت ناگهانی و شدید سلامتی آندروپوف در کریمه در تابستان ۱۹۸۳ اضافه میشود که پس از آن به روزهای پایانی زندگیاش نزدیک شد.
خاطرات نشان میدهد که آندروپوف از گورباچف حمایت میکرد؛ و اگر آندروپوف بیشتر عمر میکرد، ممکن بود به جای چرننکو، او را جانشین خود، «دبیر دوم» غیررسمی کمیته مرکزی، اعلام کند. اما در آن صورت ممکن بود آندروپوف «درون پوسیده» گورباچف را ببیند و شخص دیگری را از تیم سیاستمدارانی که در زمان او پستهای مهم و جدیدی دریافت کردند (از جمله حیدر علیف، یگور لیگاچف، گریگوری رومانوف، نیکولای ریژکوف و ویتالی واروتنیکوف) انتخاب کند.
فرضیه دوم متناقضتر است: اگر چرننکو بیشتر عمر میکرد چه می شد؟ هرچند او یک فرد بیمار بود که زمام قدرت را به دست داشت، کسی که بدون ماسک اکسیژن خفه میشد، اما اینجا هم همه چیز چندان واضح نیست. شمارش معکوس را باید از همان تابستان ۱۹۸۳ و تعطیلات کریمه در نظر گرفت، زمانی که کمی زودتر از بیماری مشکوک آندروپوف، بیماری کمتر مشکوک چرننکو شروع شد و هرگز از آن بهبود نیافت. در خاطرات اشاراتی از مسمومیت عمدی وی وجود دارد. چرننکو قبل از این بیماری، ، کاملاً سالم بود و همچنین به عنوان یک آپاراتچی قوی که عملاً اوضاع داخلی کمیته مرکزی را در سالهای آخر برژنف رهبری میکرد، شهرت پیدا کرده بود. اگر همه چیز به گونهای دیگر رقم میخورد، حکومت چرننکو بهعنوان «برژنف-۲» تلقی میشد: محافظهکار، اما قابل مدیریت، و گورباچف قدرتی را که در زمان چرنکو بیمار داشت، به دست نمیآورد. در هر صورت، دستیاران چرننکو در خاطرات خود با دستیاران آندروپوف رقابت میکنند و اصرار دارند که اگر رئیس آنها بیشتر عمر میکرد، همه چیز خوب پیش میرفت.
فرضیه نهایی این است که اگر فردی غیر از گورباچف جانشین چرننکو میشد چه اتفاقی میافتاد؟ گزینههای جایگزین وی شامل گریگوری رومانوف، ویکتور گریشین، آندری گرومیکو و ولادیمیر چربیتسکی بودند. احتمالا هر یک از آنها مسیر محافظه کارانه برژنف-۲ را ادامه میدادند. مثلا این احتمال وجود داشت که گرومیکو، وزیر باسابقه امور خارجه، به دلیل درک شرایط، در سیاست خارجی و موشکی-هستهای خود محتاط تر از آندروپوف باشد یا به احتمال زیاد، نفوذ خود را بر متحدان و همکاران خود از دست نمیداد، چیزی که در زمان گورباچف اتفاق افتاد.
یا اگر چربیتسکی، در چارچوب سیاست کنونی، رئیس اتحاد جماهیر شوروی میشد، چه اتفاقی میافتاد؟ بر اساس تعدادی از خاطرات، برژنف او را جایگزین خود مینامید. آیا او دوره “دنپروپتروفسک” برژنف را -البته با توجه بیشتر به توسعه مراکز صنعتی اوکراین و استخدام پرسنل اوکراینی در بالاترین ردههای قدرت در مسکو- ادامه میداد؟ یا چربیتسکی کمپین بسیار جاه طلبانهتری را برای رساندن فرهنگ اوکراینی و ایدئولوژیهای اوکراینی به سطح اتحاد جماهیر شوروی آغاز میکرد؟ آیا او سیاست «بومیسازی» را در تمام جمهوریهای شوروی احیا میکرد؟ بر خلاف او، گورباچف در سال های اولیه رهبری خود اصلاً به حساسیت احساسات ملی توجه نداشت. تصمیم او برای انتصاب یک روسی به نام کولبین به عنوان رئیس قزاقستان به جای کونایف اعتراضاتی را در آلما آتا برانگیخت که اولین اعتراض علیه مقامات در دوره او بود.
با این اوصاف میبینیم که هیچ جایگزینی برای گورباچف وجود نداشت اما آندری گرومیکو، که از گورباچف حمایت میکرد، بعداً به نزدیکان خود گفت: “چقدر اشتباه کردم!”
بخش دوم فرضیهها با یک سوال مستقیم مرتبط است: آیا اتحاد جماهیر شوروی در زمان گورباچف محکوم به فروپاشی بود؟ آیا کسی می توانست گورباچف را متوقف کند؟ افسوس که “فرهنگ همکاری” کمیته مرکزی به گونهای بود که “رهبری جمعی” یک داستان تخیلی بنظر میرسید. اصل “همیشه حق با رئیس است” بر همه چیز غالب بود. بنابراین، این سوالات مطرح میشود: آیا بدون هیچ تغییری، ساختار میتوانست شتابی داشته باشد؟ آیا اصلاحات اقتصادی با وجود محافظهکاری سیاسی صورت میگرفت؟ نمیتوان به این سوالات دقیقا پاسخ مثبتی داد. ماهیت مشتاق گورباچف و فعالیتهای همکارانش که او را به سمت اصلاحات سوق دادند، ظاهراً تجدید ساختار سیاسی را اجتناب ناپذیر میکرد.
در آن مرحله از تاریخ، نتیجه وقایع از پیش تعیین شده بود. از لحظهای که پرسترویکا از محدودیتهای خروشچف فراتر رفت و زمانی که گورباچف خود اصلاحات قدرت را آغاز کرد، توقف این روند غیرممکن شد.
تاریخ حالت فرعی ندارد. ما هرگز نمیتوانیم بفهمیم که با جایگزینهای احتمالی چه اتفاقاتی ممکن بود رخ دهد. اما فرضیههای مطرح شده در این متن درباره نقش افراد در تاریخ کاملاً نزدیک به واقعیت بودند.
[۱] مربوط به زمانی که اولین سازمان پلیس مخفی در روسیه به وجود آمد و ایدئولوژی و ارزشهای خاصی با آن ایجاد شد.